چرا که هیچ چیز مثل یک مصیبت در پیش رو، نمیتواند لذت را بیشتر کند و جلوی حس گناه را بگیرد.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
چند سال بعد، در مسیر کاملاً غیرقابلپیشبینی پناهندگی، زمانی که عراق مستقل شده بود سر از عراق درآوردند و او آنجا بزرگ شد. ولی بعد در دههٔ بیست زندگی باید عراق را ترک میکرد، چون با پسر نخستوزیر جنگ و جدلی داشت (هیچ توضیح دیگر یا اطلاعاتی نداد)؛ زندگیاش در خطر بود و بنابراین، به ایران فرار کرد. آنجا ازدواج کرد، یک پسر داشت و در سال ۱۹۷۹ در تهران در استخدام سفارت آمریکا بود که احتمالاً بدترین جای ممکن برای کار در صورت وقوع انقلابی اسلامی بود. در زمان تحولات و شلوغیها، انقلابیها تنها پسرش را که ظاهراً شلوار جین پوشیده بود در خیابان متوقف و تفتیش کردند. او با خودش ماریجوانا داشت و همانجا گلولهای به او شلیک کردند.
maryam
اگر میخواهیم از فاجعهٔ پیشرو جلوگیری کنیم باید بیشتر برقصیم، این وظیفهٔ مبرم همه است.
parisajavanfar
جنگ، عاملیت انسانی همه را میگیرد، حقوقشان و تواناییشان برای انتخاب را میگیرد؛ از همه میگیرد مگر آنهایی که کشتن را انتخاب میکنند. اگر به انسانهای دیگر اهمیت بدهی، جنگ مسری میشود، چون از طریق اهمیتدادن به دیگران است که ویروس رنج منتقل میشود
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴