جملات زیبای کتاب کتاب زندگی های من | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتاب زندگی های من

بریده‌هایی از کتاب کتاب زندگی های من

دسته‌بندی:
امتیاز
۳.۰از ۳ رأی
۳٫۰
(۳)
چرا که هیچ چیز مثل یک مصیبت در پیش رو، نمی‌تواند لذت را بیشتر کند و جلوی حس گناه را بگیرد.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
به‌عنوان یک بوسنیایی در شیکاگو، نوعی از آوارگی را تجربه کرده بودم، اما این چیز دیگری بود: من در جایی آواره بودم که مالِ من بود.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
هیچ چیزی به‌اندازهٔ بُرش‌خوردن در تنهایی ترحم‌برانگیز نیست. درست‌کردن بُرش برای خودم باعث شد متافیزیک غذاهای خانوادگی را دریابم. غذا باید روی شعلهٔ کم، اما مستمر عشق تهیه شود و در آئینی از باهم‌بودگی جاودان صرف شود. مادهٔ اصلی یک بُرش عالی یک خانوادهٔ بزرگ گرسنه است.
ahya
چند سال بعد، در مسیر کاملاً غیرقابل‌پیش‌بینی پناهندگی، زمانی که عراق مستقل شده بود سر از عراق درآوردند و او آن‌جا بزرگ شد. ولی بعد در دههٔ بیست زندگی باید عراق را ترک می‌کرد، چون با پسر نخست‌وزیر جنگ و جدلی داشت (هیچ توضیح دیگر یا اطلاعاتی نداد)؛ زندگی‌اش در خطر بود و بنابراین، به ایران فرار کرد. آن‌جا ازدواج کرد، یک پسر داشت و در سال ۱۹۷۹ در تهران در استخدام سفارت آمریکا بود که احتمالاً بدترین جای ممکن برای کار در صورت وقوع انقلابی اسلامی بود. در زمان تحولات و شلوغی‌ها، انقلابی‌ها تنها پسرش را که ظاهراً شلوار جین پوشیده بود در خیابان متوقف و تفتیش کردند. او با خودش ماری‌جوانا داشت و همان‌جا گلوله‌ای به او شلیک کردند.
maryam
اگر می‌خواهیم از فاجعهٔ پیش‌رو جلوگیری کنیم باید بیشتر برقصیم، این وظیفهٔ مبرم همه است.
parisajavanfar
جنگ، عاملیت انسانی همه را می‌گیرد، حقوق‌شان و توانایی‌شان برای انتخاب را می‌گیرد؛ از همه می‌گیرد مگر آن‌هایی که کشتن را انتخاب می‌کنند. اگر به انسان‌های دیگر اهمیت بدهی، جنگ مسری می‌شود، چون از طریق اهمیت‌دادن به دیگران است که ویروس رنج منتقل می‌شود
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
به جاهایی برگشتم که در کل زندگی‌ام آن‌ها را می‌شناختم تا بتوانم این بار به‌شکلی متفاوت تجربه‌شان کنم و جزئیاتی را دریابم که در آن موقع به واسطهٔ آشنایی بیش از اندازه، از نگاهم دور مانده بودند.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
با نشان‌دادن شهر به وبا، گفتن داستان‌های شیکاگو و زندگی‌ام در اجواتر، متوجه شدم که درون منِ مهاجر شروع کرده به ادغام در بیرون منِ آمریکایی. بخش‌های بزرگی از شیکاگو واردم شده و در من جا گرفته؛ حالا من کاملاً صاحب آن قسمت‌ها بودم. من شیکاگو را از دریچهٔ چشم سارایوو می‌دیدم و حالا این دو شهر صحنهٔ درونی پیچیده‌ای ساخته بودند که می‌توانست داستان‌ها بگوید. وقتی در بهار ۱۹۹۷، از سفر اولم به سارایوو برگشتم، شیکاگویی که به آن بازگشته بودم به من تعلق داشت. من در بازگشت از خانه به خانه برگشته بودم.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
امید ناامیدانه، یکی از نشانه‌های اولیهٔ بهار است؛ صحبت از باوری است معصومانه به این‌که ممکن است جهان خطاهایش را اصلاح کند و لعن و نفرین‌هایش را پس بگیرد فقط به این دلیل که درختان برگ می‌دهند
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
ما ــ مهاجرانی که سعی می‌کردیم خودمان را در این کشور روی آب نگه داریم ــ با بازی بر اساس قوانین خودساخته‌مان احساس خوبی پیدا می‌کردیم. باعث می‌شد احساس کنیم هنوز بخشی از جهانی به‌مراتب بزرگ‌تر از ایالات متحد هستیم. آدم‌ها لقب‌هایی براساس ملیت‌شان داشتند. برای مدتی من بوسنی بودم و اغلب خودم را می‌دیدم که در خط میانی با مثلاً کلمبیا یا رومانی بازی می‌کردم.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
چون اگر تو چیزی بدهی و در مقابل چیزی طلب نکنی، بالأخره کسی خودش را ملزم می‌داند که قبول کند.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
فراتر از زندگی ما، عدم حیاتی بود که او زندگی می‌کردش
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
در مسیر کاملاً غیرقابل‌پیش‌بینی پناهندگی، زمانی که عراق مستقل شده بود سر از عراق درآوردند و او آن‌جا بزرگ شد. ولی بعد در دههٔ بیست زندگی باید عراق را ترک می‌کرد، چون با پسر نخست‌وزیر جنگ و جدلی داشت (هیچ توضیح دیگر یا اطلاعاتی نداد)؛ زندگی‌اش در خطر بود و بنابراین، به ایران فرار کرد. آن‌جا ازدواج کرد، یک پسر داشت و در سال ۱۹۷۹ در تهران در استخدام سفارت آمریکا بود که احتمالاً بدترین جای ممکن برای کار در صورت وقوع انقلابی اسلامی بود. در زمان تحولات و شلوغی‌ها، انقلابی‌ها تنها پسرش را که ظاهراً شلوار جین پوشیده بود در خیابان متوقف و تفتیش کردند. او با خودش ماری‌جوانا داشت و همان‌جا گلوله‌ای به او شلیک کردند.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
و می‌فهمم چرا مجذوب پیتر شده بودم: ما به یک قبیلهٔ آوارهٔ واحد تعلق داشتیم. او را از میان جمع انتخاب کردم، چون این رابطهٔ خویشاوندی را تشخیص دادم.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
به جایی رسیدیم که دعوانکردن را هدف و مقصد پیوند زناشویی خود قرار دادیم.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴
من گاه‌وبی‌گاه از خشم منفجر می‌شدم، نمی‌دانستم صدمه‌ای را که زندگی به من زده بود و به من ماسیده بود چه‌طور درمان کنم؛ آن را با انزجار به اطراف پرتاب می‌کردم، مثل یک لاشه.
کاربر ۲۶۳۲۹۵۴

حجم

۷۰۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۷۰۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان