بریدههایی از کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند
۳٫۹
(۷۸)
زیر سقفی با گچبریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمیتواند بفهمد که دیگری دارد گریه میکند.
میم. خ
برای میرآقا زندگی مثل سال بود نمیتوانست فقط یک فصلش را دوست داشته باشد.
R.Khabazian
همان شب، رودخانه برای رفتن تا دریا آنقدر با سروصدا آبهایش را به تخته سنگهای این طرف آن طرف زده بود که مردم دهکده از خواب پریده بودند.
R.Khabazian
بیرون از اتاق، شب ورم کردهای میخواست لای چراغهای دور از هم دهکده، با پاهای تاریکی راه برود.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
کمی سکوت شد، به اندازه یه کف دست
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
رودخانه مثل سنگ قبری بدون اسم، ساکت بود.
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
همان شب، رودخانه برای رفتن تا دریا آنقدر با سروصدا آبهایش را به تخته سنگهای این طرف آن طرف زده بود که مردم دهکده از خواب پریده بودند
کاربر ۴۲۸۸۹۰۹
گریه مثل کلید، دهان ماهرخ را باز کرد.
بلوط بنفش
دکتر گفت: همه ما توی کله خودمان دفن شدهایم!
ELNAZ
دهان اسب پر از صدای دلش بود.
R.Khabazian
آنقدر آسمان پایین آمده بود که ملیحه میتوانست یک مشت از آن را بردارد و بو کند.
R.Khabazian
صفر فانوس را روشن کرد و از ایوان پایین رفت.
مرتضی دید یک مشت نور آویزان، پله به پله پایین میآید و تاریکی حیاط برایش راه باز میکند. روی تکانهای فانوسی که جلو میآمد تکهای از دیوارک مرغدانی روشن شد بعد تبری که به افرا تکیه کرده بود، یک لنگه دمپایی، بعد سرتاسر نردبانی که روی زمین افتاده بود.
بلوط بنفش
مرتضی بین مردهایی که به طرف پرده سرک میکشیدند راه باز کرد، خودش را از مردم کنار کشید، تا قدمزنان به ایوان خانهاش بازگردد، روی لبه ایوان بنشیند و به سکوت پارس کشیدن سگی که در حیاط میدوید گوش کند، تا به قهوهخانه برود و آنجا روی نیمکتی بنشیند و به صدای آب در لیوان روبرویش نگاه کند
بلوط بنفش
جمعه، پشت پنجره بود. با همان شباهت باور نکردنیش به تمام جمعههای زمستان. یکی از سیمهای برق زیر سیاهی پرندهها، شکم کرده بود.
fereshteh
به مادر طاهر، مارجان میگفتند و این در دهکدههایی پر از درخت زیتون یعنی مادری عزیزتر از زمین و زیتون.
Mahdi Fotouhi
ملیحه گفت: اگه نیومدن، اگه کسی دنبالش نیومد میشه بدینش به ما؟!
دکتر گفت: چکار کنم؟
طاهر گفت: بچه را بِدن به ما؟ بِدن به ما که چی ملیحه؟
ملیحه گفت: دفنش میکنیم، خودمون دفنش میکنیم. بعد شاید بتونیم دوستش داشته باشیم.
razieh.mazari
کوچههای رشت از توی گریه رد شدند.
R.Khabazian
کف دستهایش از صدای دلش پر شده بود
R.Khabazian
زیر سقفی با گچبریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمیتواند بفهمد که دیگری دارد گریه میکند.
R.Khabazian
زیر سقفی با گچبریهای آب، در اتاقهایی با دیوارهای آب، هیچکس نمیتواند بفهمد که دیگری دارد گریه میکند.
R.Khabazian
حجم
۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۲۴,۰۰۰
۱۲,۰۰۰۵۰%
تومان