بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سامسای عاشق | طاقچه
تصویر جلد کتاب سامسای عاشق

بریده‌هایی از کتاب سامسای عاشق

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۳.۶از ۳۱ رأی
۳٫۶
(۳۱)
اگر به قدر کافی به کسی فکر کنی، حتم و یقین، دوباره می‌بینیش.
Book
زن با لحن محزونی گفت: «عجیب است، نه؟ دوروبرِ ما همه‌چیز دارد می‌رود روی هوا. ولی هنوز بعضی‌ها نگران یک قفل شکسته‌اند، بعضی‌ها هم این‌قدر وظیفه شناسند که می‌آیند برای تعمیر... ولی شاید درستش همین باشد. شاید همین سروکله‌زدن با خرده‌ریزها، با همین وظیفه شناسی و درستکاری که ما داریم
yasaman kh
اگر غذا پیدا نمی‌کرد، اگر نمی‌جنبید، شکم گرسنه‌اش گوشت خودش را مصرف می‌کرد و رشتهٔ حیاتش قطع می‌شد.
محمدرضا
همین فکرکردنِ به زن، دلش را گرم کرد.، به همین خاطر دیگر نمی‌خواست ماهی یا گل آفتاب‌گردان باشد، یا هیچ چیز دیگر. از آدمیزادبودن خوشحال بود. مطمئناً راه رفتن روی دو پا و رخت و لباس به تن کردن اسباب زحمت می‌شد. خیلی چیزها هم بود که نمی‌دانست. ولی اگر ماهی یا گل آفتاب‌گردان بود، نه آدمیزاد، هیچ‌وقت چنین احساسی را تجربه نمی‌کرد. حسش این بود.
yasaman kh
اگر به قدر کافی به کسی فکر کنی، حتم و یقین، دوباره می‌بینیش.
محمدرضا
لابد اتاق یک وقتی، اتاق‌خوابی معمولی بوده. ولی الان، هیچ علامت حیاتی در آن نبود. تنها چیزی که مانده بود تختِ او، آن وسط بود. رختخواب هم نداشت. نه ملافه، نه روتختی، نه بالش. فقط یک تشک از عهد بوق.
محمدرضا
بدنش در برابر هر حرکتی مقاومت می‌کرد. ولی کوتاه نیامد، قوایش را جمع کرد تا عاقبت توانست بنشیند.
محمدرضا
از لای در سرک کشید و بیرون را نگاه کرد. توی راهرو کسی نبود. به ساکتیِ اعماقِ اقیانوس.
محمدرضا
تخم‌مرغ‌های سفتِ آب‌پز را قورت داد که یادش رفت پوست‌شان را بکند، مشت‌مشت سیب‌زمینیِ له‌شدهٔ هنوز گرم را قورت داد، خیارشورها را با انگشت‌هایش درآورد و خورد.
محمدرضا
بی‌مزه یا خوش‌مزه، تند و تیز یا ترش ـ همه براش مثل هم بود.
محمدرضا
هرکه زنگ را فشار می‌داد حکماً عجول‌ترین و خیره‌سرترین آدم بود.
محمدرضا
این زنِ جوان، پدر و چندتا برادر داشت. یک خاندانِ قفل‌ساز.
محمدرضا
قلبِ سامسا پایین ریخت. خونِ داغ تازه توی رگ‌هاش جاری شد.
محمدرضا

حجم

۲۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

حجم

۲۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

قیمت:
۲۴,۰۰۰
تومان