«خدایا! اگه امتحانه، بهتر بود از کسی بگیری که کمی خوانده، من از اولش رد بودم.»
رزمینا
خاله زیور میگفت: «زندگی همه رو خوار میکنه اما به نوبت...»
رزمینا
مرگ هر آن میتواند سر برسد. میرسد و اتفاقاً بد وقتی هم. وقتی بهسمتش میروی ازت فرار میکند و وقتی میخواهی ازش فرار کنی...
رزمینا
فکر کرد: مسئله همین است. گاهی انسان فراموش میکند که عابر است و پل موقت وگرنه چه دلیل یا سودی دارد افسوس خوردن و ماتم گرفتن یا مقصر دانستن خود یا دیگری و عجیب انگاشتن اینکه پلی _ که تگیهگاهی باید باشد _ ناگهان زیر پا خالی بشود و فرو بریزد؟ چرا نباید فکر کرد همهٔ پلها روزی ویران میشوند؟ چرا نباید فکر کرد هیچ تکیهگاهی امن نیست؟ و اصلاً چرا باید تکیه داد؟
رزمینا