بریدههایی از کتاب دزیره (جلد اول)
۴٫۱
(۶۷)
در زندگی شبهایی وجود دارند که هیچوقت به پایان نمیرسند.
Fatemeh
«میخندی، اوژنی؟ ... میخندی؟»
Fatemeh
آدم وقتی بزرگ میشود که واقعاً عاشق شده باشد.
Fatemeh
مشغول نوشتن شدهام چون خوابم نمیبرد. و خوابم نمیبرد چون نگرانم. نگرانِ اتفاقهای آینده و نمیتوانم از آنها فرار کنم.
Fatemeh
معتقدم تاریخ، تمام جزئیات را ثبت نمیکند.
Fatemeh
گر کسی روی زخم کهنهای که مدتهاست خوب شده، مرهم بگذارد، چه میشود؟
ــ کسی که زخم خورده، به مرهمگذار میخندد!
kosar
کسی نمیداند چه سرنوشتی در انتظارش است. چرا باید برای چیزی که نمیدانم نگران باشم؟
🍁🍂دخـــــــــترپایـــــــیز🍁🍂 mm
حالا میدانم آدم وقتی بزرگ میشود که واقعاً عاشق شده باشد.
کاربر ۳۹۱۱۱۲۵
بهنظر من همهٔ مردم، چه آنهایی که سر میبرند و چه آنهایی که سرشان بریده میشود، مردها و زنهایی که عاشق میشوند، میمیرند، و همهٔ آنهایی که زندگی معمولی دارند، تاریخ را میسازند.»
🍁🍂دخـــــــــترپایـــــــیز🍁🍂 mm
«میخواستم یکبار دیگر بغلش کنم، ماری... میخواستم موقع خداحافظی بغلش کنم.»
Fatemeh
«دخترکم، مردم فرانسه صدها سال است که رنج میکشند و دو شعله از رنج مظلومان زبانه میکشد: شعلهٔ عدالت و شعلهٔ نفرت. شعلهٔ نفرت با دریایی از خون خاموش میشود ولی آن شعلهٔ دیگر، شعلهٔ مقدس عدالت، هیچوقت کاملاً خاموش نمیشود.»
tiam17
بهنظر من پاریس یک شهر افسانهای است.»
Fatemeh
حقوق بشر که از بینرفتنی نیست پاپا، نمیتوانند منسوخش کنند، درست است؟
ــ نه، از بین رفتنی نیست، ولی میتوانند بهطور موقت، بهصورت علنی یا پنهانی آن را زیر پا بگذارند. البته تاریخ نشان داده کسانی که این حقوق را پایمال میکنند، به ناحق خونهای بسیاری را میریزند.
marzieh
ـ با کجا در جنگ نیستیم؟ فقط اسمش صلح است.
Fatemeh
امشب نوشتن داستان زندگیام را شروع میکنم چون آنقدر هیجانزدهام که خوابم نمیبرد. پس به آرامی از تختم پایین میآیم و امیدوارم ژولی از نور شمع بیدار نشود چون عصبانی میشود.
Dina
«اوژنی، تو هیچوقت نگران آینده و سرنوشتت شدهای؟»
Fatemeh
این تاریخ به بعد، دیگر مرا اوژنی صدا نکنید. اسم کامل من اوژنی برناردین دزیره است و دوست دارم دزیره صدایم کنید.»
Fatemeh
«سیاست... امان از این سیاست که خانوادهام را بدبخت کرده!
Fatemeh
«حق با شماست مادام. البته افسانهها زیر باران هم افسانه میمانند.»
Fatemeh
حالا میدانم آدم وقتی بزرگ میشود که واقعاً عاشق شده باشد.
tiam17
گفت به من حسادت میکند چون به ملیتی تعلق دارم که این افکار بزرگ را به دنیا تقدیم میکند. کنارم نشسته بود و ادامه داد: «آزادی، برابری، و اقتدار مردمی.»
بعد، گفت: «خونهای زیادی برای تصویب این قوانین ریخته شدهاند، خونهای مردم بیگناه. و نباید بیهوده پایمال بشوند، مادموازل.»
S E T A C
«میخندی، اوژنی؟ ... میخندی؟»
کاربر ۳۹۱۱۱۲۵
بهطرز وحشتناکی خسته بودم اما مهم نبود چون بالاخره به مقصد رسیده بودم.
Aynaz
ــ خیلی عجیب است. بیشتر مردم معتقدند از سرنوشتشان خبر ندارند.
نگاهش به دوردستها خیره مانده بود: «ولی من میدانم چه سرنوشتی در انتظارم است.»
گیج شدم: «نگرانی؟»
بهنظر میرسید دارد فکر میکند. بعد، تکانی خورد: «نه. فقط میدانم کارهای بزرگی خواهم کرد. من برای رهبری یک ملت خلق شدهام و جزو آدمهایی هستم که تاریخ را میسازند.»
کاربر ۳۹۱۱۱۲۵
هروقت و هرجا، اگر کسی آزادی و برابری را از مردم گرفت کسی نمیتواند برای او طلب بخشش کند و بگوید ناآگاه بوده
Aravir
دیروز، ناپلئونه بیمقدمه پرسید: «اوژنی، تو هیچوقت نگران آینده و سرنوشتت شدهای؟» وقتی تنها هستیم مرا تو صدا میکند. این روزها حتی نامزدها و زن وشوهرها هم همدیگر را تو صدا نمیکنند.
ــ نگران؟ نه.... (سرم را تکان دادم...) نگران نیستم. کسی نمیداند چه سرنوشتی در انتظارش است. چرا باید برای چیزی که نمیدانم نگران باشم؟
ــ خیلی عجیب است. بیشتر مردم معتقدند از سرنوشتشان خبر ندارند.
نگاهش به دوردستها خیره مانده بود: «ولی من میدانم چه سرنوشتی در انتظارم است.»
گیج شدم: «نگرانی؟»
بهنظر میرسید دارد فکر میکند. بعد، تکانی خورد: «نه. فقط میدانم کارهای بزرگی خواهم کرد. من برای رهبری یک ملت خلق شدهام و جزو آدمهایی هستم که تاریخ را میسازند.»
آفتابگردان
در زندگی شبهایی وجود دارند که هیچوقت به پایان نمیرسند
kosar
اما خسته بودم خیلی خسته و غمگین.
Aynaz
خسته نیستم. فکرم هم مشغول است
Aynaz
خسته نیستم. فکرم هم مشغول است
Aynaz
حجم
۳۵۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
حجم
۳۵۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان