جملات زیبای کتاب گاوخونی | طاقچه
تصویر جلد کتاب گاوخونی

بریده‌هایی از کتاب گاوخونی

انتشارات:نشر مرکز
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۴۶ رأی
۳٫۶
(۴۶)
آدمی که پدرش می‌میرد، برای دیگران اهمیّتی پیدا می‌کند. تا پدرم نمُرده بود، حتّا دخترعمّه‌ام داخلِ آدم حسابم نمی‌کرد.
mohlvlv
راستی هر کسی آرزویی داشت و پس من هم آرزویی داشتم و از خودم پرسیدم آرزوی من چی بود و به خودم گفتم آرزوی من این بود که پدرم آرزوی من این بود که پدرم آرزوی من این بود که پدرم می‌مُرد. و حالا که مُرده بود، هیچ آرزویی نداشتم.
محمدرضا فرهادی
رودخونه‌ی ویسلا که از ورشو رد می‌شه. اون ‌قدر پُرآبه که روش کشتی‌سواری هم می‌کنند. می‌ریزه به دریا. اونجا همه‌ی رودخونه‌ها می‌ریزند به دریا. من گفتم ما هم یه رودخونه داریم که می‌ریزه تو باتلاق.
محمدرضا فرهادی
آدمی که پدرش می‌میرد، برای دیگران اهمیّتی پیدا می‌کند. تا پدرم نمُرده بود، حتّا دخترعمّه‌ام داخلِ آدم حسابم نمی‌کرد.
جان‌نگار
این روزها خوزستانی‌ها در اصفهان زیاد بودند. و حالا که اینجا بودند، به جای این که در شهرِ خودشان و سرِ خانه و زندگیِ خودشان باشند، قایقشان را هم، به جای این که روی کارونِ خودشان بیندازند، روی زاینده‌رود می‌انداختند.
mohlvlv
می‌گفت اگر همسایه‌ها یا یکی از مشتری‌هات تو را به این حال ببینند، چه می‌شود؟ بی‌چاره از دستِ این مشتری‌های خیالی بود که دق کرد و مُرد.
za_hra
«گاوخونی آنجاست/ با راهیانِ آب/ آبستن و پریشان.»
R.Khabazian
دخترعمّه‌ام به من رساند که هر کاری می‌خواهم بکنم بکنم، چون خواستگاری دارد که پدر و مادرش هم موافق ‌اند و می‌خواهند بدهندش به او. این سیاست را اغلبِ دخترهایی که می‌خواهند شوهر کنند به کار می‌برند ــ این را می‌دانم.
za_hra
یک قیمتی می‌گفتم. قیمتِ بالایی می‌گفتم. چون که می‌دانستم این ‌طور می‌خواست. آن‌ وقت، او قیمتِ پایینی می‌گفت. من تعجّب می‌کردم. چون که می‌دانستم این ‌طور می‌خواست.
za_hra
این‌پا و آن‌پا می‌کردم تا تکان بخورد و تکانم بدهد. و تکان که می‌خوردم، قایق و رودخانه و درخت‌های آن‌طرفِ رودخانه هم تکان می‌خورد.
za_hra
فقط صدای آوازِ زنی توی گوشم بود ــ صدای آوازِ غریبی از دور.
محمدمهدی
آخه کجا داریم می‌ریم؟ باتلاق که دیدن نداره. گفت چه ‌طور دیدن نداره، پسرم؟ همه‌ی زندگیِ ما توی این باتلاقه. هست و نیستِ ما، دار و ندارِ ما، ریخته این تو. همه‌ی آبهایی که به تنِ ما مالیده رفته این تو.
Mobiiina
‫  ‫گاوخونی ‫یک داستان ‫نویسنده: جعفر مدرس صادقی ‫نشر مرکز
کاربر ۸۸۶۹۴۴۸
فرّاش‌های دبیرستان همان فرّاش‌های قدیمی بودند. امّا من را یادشان نمی‌آمد و راهم نمی‌دادند تو. منی که چندین سال هر روز به ‌زور توی این خراب‌شده نگهم می‌داشتند، حالا نمی‌توانستم یک دقیقه بروم توش.
za_hra
راستی هر کسی آرزویی داشت و پس من هم آرزویی داشتم و از خودم پرسیدم آرزوی من چی بود و به خودم گفتم آرزوی من این بود که پدرم آرزوی من این بود که پدرم آرزوی من این بود که پدرم می‌مُرد. و حالا که مُرده بود، هیچ آرزویی نداشتم.
Reyhane Beheshti
راستی هر کسی آرزویی داشت و پس من هم آرزویی داشتم و از خودم پرسیدم آرزوی من چی بود و به خودم گفتم آرزوی من این بود که پدرم آرزوی من این بود که پدرم آرزوی من این بود که پدرم می‌مُرد. و حالا که مُرده بود، هیچ آرزویی نداشتم.
Reyhane Beheshti
خواستم سرم را از هر چه فکر و خیال و از هر چه نمی‌شد دید و شنید و بو کرد و دست زد خالی کنم. دیگر بَسَم بود. بی‌خوابیِ این چند شبه پدرم را درآورده بود.
FaezehSM
با احترام با من حرف می‌زد و به من «شما» می‌گفت ــ در حالی که پیشتر «تو» می‌گفت. این هم مالِ مرگِ پدرم بود، هم مالِ زن گرفتنم، هم مالِ این که بیرونم کرده بود.
در پی کتاب های ناشناخته

حجم

۶۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۶۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
۱۳,۵۰۰
۵۰%
تومان