واقعهای به انتظار او بود واقعهای که گره کوری در میان افکنده بود و باعث شده بود مرد ماهها و سالها همچون جانوری مهاجم در جنگل باقی بماند. "
کتاب باز
کلمات زن تاثیر عجیبی بر مرد گذاشته بودند و آن نوری که از آنچهره رنگ پریده تابیده شده بود درون مرد را متحول کرده بود، تحولی که اکنون واقعیتی را به شکل سوال بر زبانش جاری میساخت"پس به خاطر آن است که تو داری میمیری؟ "
زن در ابتدا با تندی به مرد خیره شد اما انگار که حال و روز او را درک کرده باشد، لحظهای با ملاطفت گفت"اگر میتوانستم هنوز هم به خاطر تو زنده میماندم. "