
بریدههایی از کتاب طعم سیب زرد
۴٫۱
(۹)
صدای موسیقی و ترانه در اتومبیل قالب بود:
آسیه سلطانی
خانم دکتر صبا گفت: «خیلی وقتها رفتارهایی که ما انجام میدهیم پیغام دیگری پشت آن است. میگوییم دوست نداریم، اما آن را میخواهیم. میگوییم از پیش من برو! اما دوست داریم در کنار ما بماند. میگوییم دیگر نیا، اما میخواهیم بگوییم بیا، باز هم بیا! اصراری بر تمیز بودن داریم، اما میلمان به سوی خراب کردن و کثیف کردن است.»
سینا معنای این حرفها را با جملهٔ آخر فهمید. همان قدر که او نقش تمیز بودن را بازی میکرد، در خفا همهچیز را تخریب و کثیف میکرد. اما نمیفهمید که چرا آدمها این گونه رفتار میکنند؟
«چرا اینجور حرف میزنیم و یا رفتار میکنیم؟»
دکتر صبا گفت: «خیلی ساده است. چون بلد نیستیم از خودمان صحبت کنیم. چون حسهایمان را نمیشناسیم. چون میترسیم واقعیتها را بگوییم. میترسیم آنچه هستیم را نشان بدهیم
آسیه سلطانی
در حیاط مدرسه ایستاد. حتی این بار هم به سراغ خانهٔ نثار نرفت. ایستاد و به میلهٔ والیبال تکیه داد. با خودش فکر کرد آنقدر میایستد تا نثار بیرون بیاید. دقایق بسیاری ایستادند... آقا الیاس چندین بار رفت و آمد. گویی فهمیده بود که منتظر نثار است.
همچنان به میله تکیه داده بود که زیر پایش چرخش توپ را احساس کرد. توپ یعنی نثار!
سرش را برگرداند. نثار بود. نثار جلو آمد. دستشهایش مانند همیشه در جیب شلوارش بود. سینا فکر کرد اگر دکتر صبا بود برای این حالت نثار معنایی خلق میکرد. آیا نثار اعتماد میخواست؟ آ
آسیه سلطانی
سینا فهمید که با نثار راحتتر در خیابانها راه میرود. کمتر میترسد. شجاعتر شده است. با مغازهدارها بهتر حرف میزند و حقش را میگیرد. حتی بارها از حق نثار هم دفاع کرد. راحتتر سوار تاکسی میشد و با رانندههای تاکسی کل کل میکرد. از رفتن به هیچ جایی واهمه نداشت. خوشحالتر شده بود، شادتر بود. عطر و طعم سیبها برایش جدیتر شده بود. حتی چند شب خودش را خیس نکرد. انگار مادرش هم متوجه حال خوب او شده بود.
اما او هنوز به زندگی پنهانش ادامه میداد. در مدرسه هنوز هیچ خبری از این ارتباط نبود...
آسیه سلطانی
حجم
۹۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۹۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۴۲,۶۰۰
تومان