بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خاطرات سیمون دوبووار (جلد اول) | طاقچه
تصویر جلد کتاب خاطرات سیمون دوبووار (جلد اول)

بریده‌هایی از کتاب خاطرات سیمون دوبووار (جلد اول)

انتشارات:انتشارات توس
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأی
۳٫۰
(۳)
پدرم را کم می‌دیدم. هر روز صبح به «کاخ» می‌رفت و کیفی پر از چیزهای غیر قابل لمس که پرونده خوانده می‌شد زیر بغل می‌گرفت.
Bibliophilia
در مقابل قنادی‌های خیابان واون میخکوب می‌شدم، درخشش نورانی میوه‌های پخته شده با شکر، تلألو گنگ شیرینی‌های میوه، شکوفائی رنگارنگ آب‌نبات‌های ترش مزه، خیره‌ام می‌کرد؛ سبز، سرخ، نارنجی، بنفش: حرصی که به خود رنگ‌ها داشتم به اندازه تمایل به لذتی بود که رنگ‌ها به من نوید می‌دادند.
Bibliophilia
می‌کرد. به صندلی راحتی مامان نگاه می‌کردم و به این فکر می‌افتادم: «دیگر نخواهم توانست روی زانوهایش بنشینم.» ناگهان آینده هستی پیدا می‌کرد؛ مرا به فردی دیگر که می‌گفت من هستم ولی دیگر من نبودم بدل می‌کرد. تمام محروم شدن‌ها، انصراف‌ها، ترک‌ها و توالی مردگانم را پیشاپیش احساس کرده‌ام.
Bibliophilia
درمیان است؟ غریب بود. آدم‌های بزرگ آزادانه جلوی من حرف می‌زدند؛ من بی‌آن‌که به مانعی بربخورم در دنیا می‌گردیدم؛ ولی، در این شفافیت چیزی پنهان بود؛ چه چیز؟ کجا؟ نگاهم به نحوی بی‌ثمر در افق به جست‌وجو می‌پرداخت و در صدد بود منطقه رمزی را که هیچ پرده‌ای پنهانش نمی‌داشت و با این همه نامرئی می‌ماند کشف کند.
کاربر ۱۸۴۶۶۱۹

حجم

۵۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۵۸ صفحه

حجم

۵۲۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۵۸ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان