بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شازده کوچولو | طاقچه
۴٫۵
(۲۰۸۲)
سرچشمه‌ی همه‌ی سوءتفاهم‌ها زیرِ زبان است.
S
خودت را محاکمه کن. این کار مشکل‌تر هم هست. محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکل‌تر است. اگر توانستی در موردِ خودت قضاوت درستی بکنی معلوم می‌شود یک فرزانه‌ی تمام عیاری.
Arghavan
خب دیگر، دوستت دارم. این‌که تو روحت هم از این موضوع خبردار نشد تقصیر من است.
a.m
اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد.
Arghavan
فراموش کردنِ یک دوست خیلی غم‌انگیز است
نگار
شازده کوچولو با ادب پرسید: ــ آدم‌ها کجاند؟ گل روزی روزگاری عبور کاروانی را دیده بود. این بود که گفت: ــ آدم‌ها؟ گمان کنم ازشان شش هفت تایی باشد. سال‌ها پیش دیدم‌شان. منتها خدا می‌داند کجا می‌شود پیداشان کرد. باد این ور و آن ور می‌بردشان؛ نه این‌که ریشه ندارند؟ این بی‌ریشه‌گی حسابی اسباب دردسرشان شده.
agape
چیزی که کویر را زیبا می‌کند این است که یک جایی یک چاه قایم کرده...
shabnam
محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکل‌تر است. اگر توانستی در موردِ خودت قضاوت درستی بکنی معلوم می‌شود یک فرزانه‌ی تمام عیاری.
باران
بزرگ‌ترها اگر به خودشان باشد هیچ وقت نمی‌توانند از چیزی سر درآرند. برای بچه‌ها هم خسته‌کننده است که همین‌جور مدام هر چیزی را به آن‌ها توضیح بدهند.
S
خُب پس خودت را محاکمه کن. این کار مشکل‌تر هم هست. محاکمه کردن خود از محاکمه کردن دیگران خیلی مشکل‌تر است. اگر توانستی در موردِ خودت قضاوت درستی بکنی معلوم می‌شود یک فرزانه‌ی تمام عیاری.
A
خوشگلید اما خالی هستید. برای‌تان نمی‌شود مُرد.
Parastoo
شازده کوچولو در آمد که: ــ آدم‌ها کجاند؟ آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی می‌کند. مار گفت: ــ پیش آدم‌ها هم احساس تنهایی می‌کنی.
مرضیه دانایی
شازده کوچولو دوباره درآمد که: ــ خوشگلید اما خالی هستید. برای‌تان نمی‌شود مُرد. گفت‌وگو ندارد که گل مرا هم فلان رهگذرِ گلی می‌بیند مثل شما. اما او به تنهایی از همه‌ی شما سر است چون فقط اوست که آبش داده‌ام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشته‌ام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کرده‌ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته‌ام (جز دو سه تایی که می‌بایست پروانه بشوند) ، چون فقط اوست که پای گله گزاری‌ها با خودنمایی‌ها و حتا گاهی پی بُغ کردن و هیچی نگفتن‌هاش نشسته‌ام، چون که او گل من است.
حانیه نصرالهی
آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
ــسیّدحجّتـــ
میخواره با لحن غمزده‌یی جواب داد: ــ مِی می‌زنم. شازده کوچولو پرسید: ــ مِی می‌زنی که چی؟ میخواره جواب داد: ــ که فراموش کنم. شازده کوچولو که حالا دیگر دلش برای او می‌سوخت پرسید: ــ که چی را فراموش کنی؟ میخواره همان طور که سرش را می‌انداخت پایین گفت: ــ سرشکسته‌گیم را. شازده کوچولو که دلش می‌خواست دردی از او دوا کند پرسید: ــ سرشکستگی از چی؟ میخواره جواب داد: ــ سرشکستگیِ میخواره بودنم را.
jaVad
او هیچ وقت یک گل را بو نکرده، هیچ وقت یک ستاره را تماشا نکرده، هیچ وقت کسی را دوست نداشته، هیچ وقت جز جمع زدن عددها کاری نکرده. او هم مثل تو صبح تا شب کارش همین است که بگوید: «من یک آدم مُهمّم! من یک آدم مُهمّم!» این را بگوید و از غرور به خودش باد کند. اما خیال کرده: او آدم نیست، یک قارچ است!
mahora
ــ دست دست نکن دیگر! این کارت خلق آدم را تنگ می‌کند. حالا که تصمیم گرفته‌ای بروی برو دیگر! و این را گفت، چون که نمی‌خواست شازده کوچولو گریه‌اش را ببیند. گلی بود تا این حد خود پسند...
Sahba
پادشاه گفت: ــ هوم! هوم! فکر می‌کنیم یک جایی تو اخترک ما یک موش پیر هست. صدایش را شب‌ها می‌شنویم. می‌توانی او را به محاکمه بکشی و گاه گاهی هم به اعدام محکومش کنی.
" رابو "
اگر به آدم‌بزرگ‌ها بگویید یک خانه‌ی قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوِ پنجره‌اش غرقِ شمعدانی و بامش پُر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتمآ به‌شان گفت یک خانه‌ی صد میلیونی دیدم تا صداشان بلند بشود که: ــ وای چه قشنگ!
ویرا
چه دیار اسرارآمیزی است دیارِ اشک!
!mim
این‌جوری‌اند دیگر. نباید ازشان دلخور شد. بچه‌ها باید نسبت به آدم‌بزرگ‌ها گذشت داشته باشند.
SAJEDEH
اگر آدم گذاشت اهلیش کنند بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشد.
مهدی
. باید از هر کسی چیزی را توقع داشت که ازش ساخته باشد. قدرت باید پیش از هر چیز به عقل متکی باشد.
Arghavan
دست آخر شازده کوچولو در آمد که: ــ آدم‌ها کجاند؟ آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی می‌کند. مار گفت: ــ پیش آدم‌ها هم احساس تنهایی می‌کنی.
ــسیّدحجّتـــ
آدم‌ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان‌ها می‌خرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست...
ka'mya'b
ــ یک روز چهل و سه بار غروب آفتاب را تماشا کردم! و کمی بعد گفتی: ــ خودت که می‌دانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب چه لذتی می‌برد. ــ پس خدا می‌داند آن روزِ چهل و سه غروبه چه قدر دلت گرفته بود.
ویرا
سوزنبان گفت: ــ آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
ویرا
بهترین دوست من تو همه‌ی دنیا است.
mahora
اهلی کردن یعنی چی؟ روباه گفت: ــ چیزی است که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردن است. ــ ایجاد علاقه کردن؟ روباه گفت: ــ معلوم است. تو الآن واسه من یک پسربچه‌ای مثل صدهزار پسر بچه‌ی دیگر. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم برای تو یک روباه هستم مثل صدهزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردن هر دوتامان به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو برای من میان عالم موجود یگانه‌یی می‌شوی من برای تو.
A
ــ پس خارها فایده‌شان چیست؟ شازده کوچولو وقتی سوآلی را می‌کشید وسط دیگر به این مفتی‌ها دست برنمی‌داشت. مهره پاک کلافه‌ام کرده بود. همین جور سرسری پراندم که: ــ خارها به درد هیچ کوفتی نمی‌خورند. آن‌ها فقط نشانه‌ی بدجنسی گل‌ها هستند. ــ دِ! و پس از لحظه‌یی سکوت با یک جور کینه درآمد که: ــ حرفت را باور نمی‌کنم! گل‌ها ضعیفند. بی‌شیله پیله‌اند: سعی می‌کنند یک جوری تهِ دل خودشان را قرص کنند. این است که خیال می‌کنند با آن خارها چیزِ ترسناک وحشت‌آوری می‌شوند...
ابوذر

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۹ صفحه