هنگامی که منحنیها و پیچشها از حرکت باز میایستند و خط سبز دیگر کشیده نمیشود و درازکش، حالتی مستقیم به خود میگیرد و آژیر ممتد به صدا در میآید،
HP
بیرون رفتن در خیابانهای مرکز شهر در روز، خفهکننده شده است، تلاش برای رسیدن به یک روح پیش از پروازش هم کار محالی شده. زخمیها به خاطر شلوغی خیابانها میمیرند. تنها قهوهٔ قهوهفروشی است که در رگهایم «آدرنالین» مخصوص مبارزه با شلوغی را تزریق میکند.
mobina
بیرون رفتن در خیابانهای مرکز شهر در روز، خفهکننده شده است، تلاش برای رسیدن به یک روح پیش از پروازش هم کار محالی شده. زخمیها به خاطر شلوغی خیابانها میمیرند. تنها قهوهٔ قهوهفروشی است که در رگهایم «آدرنالین» مخصوص مبارزه با شلوغی را تزریق میکند. کار در مأموریتهای شبانه مناسبتر است برایم. حداقلش مرا از صف اشباح دور و بر تختخوابم دور میکند. ولی طارق صلیحه اصرار دارد که زیر تلسکوپش باقی بمانم به همین خاطر مرا به مأموریتهای روزانه میفرستد. هیچ کس به جز من و عبده خارج از شبکهٔ عنکبوتیاش باقی نمانده است.
mobina
از میان سربازان رد شدیم و افسر جوان را دیدیم که با چهرهای بر افروخته ایستاده و نگاههایی خشمناک به ما انداخته، پیش از آنکه بگوید:
«این بار این یکی را هم با خودتان نمیبرید بیمارستان، این یکی فعال سیاسی است و من ترجیح میدهم همین جا بمیرد تا آنکه او را برای درمان ببرید.»
mobina