بریدههایی از کتاب ماه عسل در پاریس
۳٫۹
(۱۵۲)
زندگی زناشویی به همین چیزها است؛ هنر بزرگ سازگار شدن
سیّد جواد
وقتی متأهل بودنت دیگه برات جذاب نباشه دوباره به عادتهای قدیمیت برمیگردی؟
kimia
بعد از مدتی ماهعسل یک هفتهای به دلیل جلسهای مهم در روز جمعه در لندن به پنج روز تبدیل شد. تنها دو روز از پنج روز گذشته بود که یک جلسه ظاهرا مهم دیگر پیش آمده بود.
و حالا لیو ـ با لباس تابستانی که او به این امید
samar
برخی احساسات آنقدر قوی هستند که نمیتوان بر اساس آنها تصمیم نگرفت.
Niloufar
بعضی چیزا باید مقدس بمونن.
هانیه
میخوام بدونم که تو مال منی.
ادوارد با چنان چهره مشوش و مضطربی این را گفت که لحظهای خشکم زد.
ـ دیوونه من مال توام.
صورتش را میان دستانم گرفتم و او را بوسیدم. پوستش خیس بود.
ـ من از همون موقعی که به بازار زنان اومدی و برای دیدن من حاضر شدی پانزده تا روسری مسخره رو بخری مال تو شدم.
دوباره او را بوسیدم.
ـ از لحظهای که میستینگت من رو به خاطر پوشیدن کفشهای چوبی مسخره میکرد و تو بهش گفتی مچ پای من توی پاریس بهترینه مال تو بودم.
و باز هم او را بوسیدم. ادوارد چشمانش را بست.
ـ من مال تو بودم از همون لحظهای که من رو نقاشی کردی و فهمیدم که هیچ کس دیگه مثل تو به من نگاه نکرده، طوری که انگار فقط بهترینها رو توی من میدیدی. طوری که انگار از اون چیزی که فکر میکردم خیلی باشکوهتر بودم.
هانیه
برای ساختن جگر چرب غازها را تا گلو مجبور به خوردن میکردند تا اندامشان باد کند، هیچ وقت آن را دوست نداشتم.
هانیه
هنر بزرگ سازگار شدن
هانیه
من باور نمیکردم ادوارد از اون دسته مردهایی باشه که ازدواج کنه، اما وقتی اون شب شما رو بیرون از بار طرابلس دیدم و متوجه طرز نگاه کردن و افتخارش به شما شدم، و اینکه دیدم چطور با مهربانی دستاش رو پشت شما گذاشته و برای هر چیزی که میگه و هر کاری که میکنه منتظر تأیید شما هست متوجه شدم که شما دوتا کاملاً برای هم ساخته شدید. و من شادی او رو دیدم. او خیلی خوشحال بود.
عطيه سادات
من درستش میکنم خانم هالستون.
دیوید این را در گوش لیو زمزمه کرد و به سمت او چرخید و انگشتانش را روی لبهای خود گذاشت.
ـ شاید یکم طول بکشه، منظورم عادت کردن به زندگی زناشوییه، اما بالاخره یاد میگیرم.
او دو لکه بر روی بینیاش داشت که لیو تا به حال متوجه آنها نشده بود. آنها زیباترین لکههایی بودند که لیو تا به حال دیده بود.
ـ اشکالی نداره آقای هالستون.
لیو این را گفت و برگشت تا شکلاتها را با دقت جای امنی روی میز بگذارد.
ـ یک عمر برای این کار وقت داریم.
هانیه
من در یک بار در سنتپرون بزرگ شدهام. از دوازده سالگی، بعد از تمیز کردن توالت مردانه و شنیدن صحبتهای زشتی که یک دختر خیابانی را به خجالت میانداخت به پدرم کمک میکردم تا افراد مست را از بار بیرون بیندازد. مخالفت نمایشی آقای دینان من را به وحشت نمیانداخت.
بهناز
زندگی زناشویی به همین چیزها است؛ هنر بزرگ سازگار شدن.
بهناز
برخی احساسات آنقدر قوی هستند که نمیتوان بر اساس آنها تصمیم نگرفت.
Kimia Heydari
حجم
۶۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۶۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان