«دیگر به بخشی از تو قانع نیستم
آری...
با هر چه دارم
دوست میدارم مرا باشی
یک فصل از یک قصه؟
نه این را نمیخواهم
میخواهم از این پس
تمام ماجرا باشی... »
NilGooN
فاطمه خانوم در خانه به دخترها و نگین تاکید کرده بود که عرفانشان شهید است نه مرده، پس حق ندارند خود را به زمین و زمان بدوزند. گریه و ماتم در چارچوب خانه و خلوت! آنجا به حرمت و تقدس راه او، باید خوددار و با احترام رفتار کنند.
کاربر ۱۴۰۱۸۵۸
هیچوقت به خاطر کاری که مقصرش نیستی، شرمنده نباش. این همه خوبی و درایت و سرزندگی جای تحسین داره.
هدی
فاطمه خانوم در خانه به دخترها و نگین تاکید کرده بود که عرفانشان شهید است نه مرده، پس حق ندارند خود را به زمین و زمان بدوزند. گریه و ماتم در چارچوب خانه و خلوت! آنجا به حرمت و تقدس راه او، باید خوددار و با احترام رفتار کنند.
کاربر ۱۴۰۱۸۵۸
سیل دریا دیده هرگز
بر نمیگردد به جوی
نیست ممکن
هر که مجنون شد، دگر عاقل شود.»
malihe
گله کم کن
کمکم کن، کمکم
باش تا بهتر و بهتر باشم
باش تا هق هق من بند بیاد
باش که چشم من آفتاب میخواد
چون که از همیشه دیوونهترم، با من باش
چون که آبروی عشقو میخرم، با من باش
malihe
«من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم، تو را دوست دارم»
چطور شده بود که اینهمه بیعلت در او محو شده بود؟ این حس از کجا آمده بود؟
«نه خطی، نه خالی! نه خوابی، خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم»
یعنی باور میکرد که او هم دوستش دارد؟ همانقدر دیوانهوار؟
«بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم تو را دوست دارم
جهان یک دهن شد هم آواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم.۱»
گونههای داغ از عشقش را به روی بالشت فشرد تا شاید از التهابش کاسته شود.
malihe