بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب ورای ممکن | طاقچه
تصویر جلد کتاب ورای ممکن

بریده‌هایی از کتاب ورای ممکن

انتشارات:نشر نون
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۱۵ رأی
۴٫۳
(۱۵)
با اینکه که من به هیچ خدایی وابسته نبودم، به قدرت دعا کردن باور داشتم. همچنین، دوست داشتم با طبیعت ارتباط برقرار کنم و زمانی که مراسم پوجا به پایان رسید، از تیم فاصله گرفتم تا به قلۀ آناپورنا خیره شوم و از دیدن آن لذت ببرم
abbas5549
من عقیده‌ای داشتم. برای شکست خوردن به این دنیا نیامده بودم.
شمع
به‌طور دائم از محدودۀ راحتی خودم فاصله گرفته بودم و درد و رنج بسیار زیادی را متحمل شده بودم. درنهایت، قدرت ذهنی از قدرت فیزیکی بااهمیت‌تر بود.
Narges
اما برای من موقعیت و چالشی بود که به جهانیان ثابت کنم که هر چیزی، تأکید می‌کنم هر چیزی، امکان دارد اگر یک فرد ذهن و قلبش را در آن مسیر قرار دهد.
abbas5549
مارک تواین، نویسندۀ برجستۀ آمریکایی، گفته بود که اگر فردی قصد دارد یک قورباغه را بخورد، بهتراست این کار را اول صبح انجام دهد. اما اگر لازم است دو قورباغه خورده شوند، بهتر است قورباغۀ بزرگ‌تر اول خورده شود. به عبارت دیگر: سخت‌ترین کار را از راه کنار بزن.
حامد
وقتی با کوه‌نوردان بزرگ مقایسه شدم و با تجربۀ آن‌ها در کوه‌نوردی مورد قضاوت قرار گرفتم، به نظر می‌رسید که بی‌تجربه و مبتدی‌ام. فقط چند سال قبل صعود به قله‌های بالای هشت هزار متر را آغاز کرده بودم، ولی به‌سرعت به یک غول در ارتفاع تبدیل شدم و علت آن را بیشتر فیزیک جسمانی قوی و بالای خود می‌دانستم.
شمع
خورشید بر فراز هیمالیا بالاتر می‌آمد و برف روی قله‌ها را با اشعه‌های نارنجی و صورتی آب می‌کرد و به نظر می‌رسید که ابرهای نازک ارتفاع‌های پایین‌دست را می‌سوزاند. پرچم‌های دعای نپالی پشت سرم تاب می‌خوردند. در آن لحظه بالاترین انسان در کرۀ زمین بودم و آن لحظه برایم مانند معنای زندگی بود
abbas5549
امنیت شغلی‌ای که مردم در «جهان واقعی» به آن می‌اندیشیدند و آرزویش را داشتند. اما من مانند اغلب مردم نبودم. جهان واقعی من جای دیگری بود و مفهوم دیگری داشت. یک کودک فقیر در کشور نپال بودم و اگر لازم بود، می‌توانستم در یک چادر کوچک بقیۀ عمرم را بگذرانم
abbas5549
قدرت شفابخش طبیعت را درک کردم. بودن در کوهستان و طبیعت و محیطی که نژاد و مذهب و رنگ پوست و جنسیت هیچ اهمیتی نداشت حس بسیار خوبی بود. فقط انسان‌ها هستند که تعصب دارند. کوهستان‌ها بی‌طرف‌اند. هیچ قضاوتی در کار نبود.
abbas5549
یک یا دور روز مانده به اولین صعود ما برای ثابت‌گذاری مسیر، تیممان مراسم «پوجا» را برگزار کرد. این جشنی نپالی بود که با یک راهب بودایی انجام می‌گرفت. در این مراسم تیم‌ها برای موفقیت و سلامتی به خدای کوهستان دعا می‌کردند. میوۀ سرو کوهی سوزانده می‌شد، برنج به آسمان پرتاب می‌شد، و علم‌های پرچم‌های دعا برافراشته می‌شدند به امید اینکه آن خدا به کوه‌نوردان مسیری بی‌خطر تا قله اعطا کند و آن‌ها را از شرّ بهمن‌های مرگ‌بار و سقوط در شکاف‌های یخی عمیق در امان نگاه دارد.
abbas5549
مادرم همه‌چیز من بود. او مرا به چیزی که هستم تبدیل کرده بود و از اینکه مجبور بودم او را رها کنم بیزار بودم.
abbas5549
تشبیهی که پیش از این برای تمرکز کردن استفاده کرده بودم دربارۀ این است که تا جایی که ممکن است هوشیار و کارآمد باشیم بدون اینکه صددرصد روی یک کار متمرکز باشیم، همان‌گونه که یک راننده می‌تواند در بزرگراه هم‌زمان براند و با نفر کناری صحبت کند.
abbas5549
وقتی موقعیت‌هایی که به خطر مرگ بسیار نزدیک بودند، مانند حادثه نانگاپاربات، پیش می‌آمد از آن‌ها نمی‌گریختم، بلکه با آن‌ها رودررو مبارزه می‌کردم.
abbas5549
با خودم تکرار می‌کردم: «تو یه قهرمانی. می‌تونی این کار رو انجام بدی.» داستان‌هایی را که دربارۀ محمدعلی کلی شنیده بودم به‌یاد می‌آوردم. حتی در سال‌های پیری و ناتوانی هرگز به شکست و ناتوانی فکر نکرد. یوسین بولت هم مانند محمدعلی هرگز هنگام شرکت در مسابقات المپیک و کسب مدال طلا به شکست فکر نکرد. در کمپ اصلی هر کوه سعی می‌کردم مانند آن‌ها بیندیشم و هرگز به این نیندیشیدم که قله‌ای که بالای سرم قرار دارد دور از دسترس است. به خودم می‌گفتم که قله آنجاست تا فتح شود.
abbas5549
ارتباط خنده‌آوری با ترس داشتم. یک جوک معروف وجود داشت که می‌گفت سربازان گورخا هرگز از هیچ چیزی هراسی ندارند، اما واقعیت چیز دیگری بود. ترسیدن بخشی از ذات انسان است. ما فقط آموخته بودیم چگونه تأثیرات مخرب آن را مدیریت کنیم. به‌جای اینکه اجازه دهیم احساسات منفی ما را فلج کنند، ترس را به نیرویی الهام‌بخش و انگیزشی مبدل می‌کردیم. در زمان‌های دیگر از ترس برای یادآوری اهمیت اصلی مأموریت خود و ارزش حفظ آرامش خود بهره می‌جستیم.
abbas5549
یک کوه‌نورد باید به توانایی‌های خودش اعتماد داشته باشد. اعتمادبه‌نفس در کوهستان همه‌چیز بود و من کاملاً از آن آگاه نبودم.
abbas5549
تجربۀ بسیار تلخی با بیماری حاد ارتفاع قبل از صعود به اورست داشتم و انگشتان دست و پایم از سرما یخ زده بودند. اما اولین نگاه به نور خورشید از میان قله‌های رفیع همه‌چیز را تغییر داد. نیروی اورست از تاریکی به روشنایی گروید، از مرگ به زندگی، و من می‌دانستم که به خانه خواهم رسید.
abbas5549
تصور می‌کردم که اگر بپذیرم درد بخشی از کار من است، باعث می‌شود تا آن را در جایگاه یک واقعیت بپذیرم و اگر آن واقعیت را بپذیرم به این معنی است که مرا خرد و نابود می‌کند.
abbas5549
با برداشتن گامی کوچک و حرکتی ساده توان روانی و ذهنی بسیار زیادی ایجاد می‌شد، چون همان حرکت کوچک نشان‌دهندۀ میل و اشتیاق بود. همان‌گونه که مرتب کردن رختخواب در صبح نشان‌دهندۀ آغاز یک روز نو بود
abbas5549
اول صعودهای «پروژۀ ممکن» تصویر تمامی قله‌های هشت هزار متری را در پشتم خالکوبی کرده بودم. خالکوبی‌ها از بالای ستون فقراتم آغاز می‌شدند و نوک تمامی قله‌ها روی شانه‌هایم قرار داشت. آن خالکوبی بیان‌کنندۀ هر آن چیزی بود که قصد داشتم به آن دست یابم و در طول آماده شدن دردناک آن، دی ان ای والدین، خواهران، برادران و همسرم با جوهر آن مخلوط شده بود. می‌خواستم همۀ آن‌ها را در طول سفر به همراه داشته باشم
abbas5549
به‌نوعی این پروژه روندی اکتشافی بود؛ نه‌تنها روی کوهستان در حال اکتشاف بودم، بله درون خودم را نیز می‌جستم و کشف می‌کردم. با صعود به مرتفع‌ترین چهارده قلۀ جهان قصد داشتم خود را بیابم که چه کسی هستم. می‌خواستم بدانم که حد و مرز توانایی‌های فیزیکی و ذهنی‌ام کجاست.
abbas5549
من نه‌تنها موفق شده بودم به همۀ قله‌های هشت هزار متری جهان با یک رکورد بی‌نظیر شش ماه و شش روزه صعود کنم، بلکه رکورد جهانی را هفت سال کاهش داده بودم. همچنین، موفق شده بودم رکورد صعود سرعتی به قله‌های اورست، لوتسه و ماکالو را به نام خودم به ثبت برسانم. به همۀ قله‌های هشت هزار متری پاکستان فقط در بیست و سه روز صعود کرده بودم و به پنج قلۀ مرتفع جهان ـ اورست، کی ۲، کانچنجونگا، لوتسه و ماکالو ـ در هفتاد روز صعود کرده بودم، در حالی که برنامۀ ما صعود در هشتاد روز اعلام شده بود. علاوه بر همۀ این‌ها، رکورد صعود به بیشترین قله‌های هشت هزار متری در یک فصل (بهار) را با صعود به قله‌های آناپورنا، دائولاگیری، کانچنجونگا، اورست، لوتسه و ماکالو در مدت سی روز در اختیار داشتم
abbas5549
چون هدفم بسیار سخت و غیرواقعی به نظر می‌رسید، ولی فقط به این علت که هیچ‌کس تا آن روز نتوانسته بود چنین کاری را انجام دهد. اما تصور سفر به ماه و فضانوردی نیز پیش از اینکه اتفاق بیفتند ناممکن بود. در ابتدای قرن بیستم، ایدۀ اینکه فردی روی کرۀ ماه قدم بگذارد خواب و خیالی کودکانه به نظر می‌رسید و چنین سفرهای خیالی‌ای فقط در کتاب‌های ژول ورن یافت می‌شد. اگر به نیل آرمسترانگ می‌گفتند که رؤیایش دست‌یافتنی است، آیا قبول می‌کرد؟ هرگز.
Narges
آیا در آن لحظات کوتاه از مرگ هراس داشتم؟ به‌هیچ‌وجه! من مرگ را به ترس و واهمه در هر وضعیتی ترجیح داده بودم؛ به‌خصوص وقتی برای جلو راندن مرزهای توانایی بود و هر چیزی که برای انسان و توانایی‌اش غیرممکن به نظر می‌رسید.
کتاب دوست
‫بهتر از هر فرد دیگری می‌دانستم که طبیعت به شهرت، سن، جنسیت، یا تجربۀ هیچ فردی اهمیت نمی‌دهد.
حامد
‫«برای بدترین حالت ممکن آماده باش، امیدوار برای بهترین وضعیت.»
حامد
تصور می‌کردم که اگر بپذیرم درد بخشی از کار من است، باعث می‌شود تا آن را در جایگاه یک واقعیت بپذیرم و اگر آن واقعیت را بپذیرم به این معنی است که مرا خرد و نابود می‌کند.
حامد
وقتی با درد دست‌وپنجه نرم می‌کردم، اغلب تلاش می‌کردم درد بزرگ‌تری ایجاد کنم و بنابراین درد اولی را فراموش می‌کردم. درد اولی را با دردی بالاتر تعویض می‌کردم که ورای تحمل من بود.
حامد

حجم

۲۹۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۹۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان