بریدههایی از کتاب کجاوه سخن
۵٫۰
(۹)
قلم به دست گرفتم که حرف حق بنویسم
هر آنچه مینتوان گفت، بر ورق بنویسم
قسم به جان قلم خوردهام که نای قلم را
به دست گیرم و تا آخرین رمق بنویسم
سیّد جواد
شنیدهام که بهشت، آن کسی تواند یافت
که آرزو برساند به آرزومندی
سیّد جواد
چشمهای تو به من میبخشد
شورِ عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا،
سطرِ برجستهای از زندگی من هستی
Fereshte
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
(حکیم صفای اصفهانی)
سیّد جواد
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
(حکیم صفای اصفهانی)
سیّد جواد
نگاه کن که نریزد، دهی چو باده به دستم
فدای چشم تو ساقی، به هوش باش که مستم
(یغمای جندقی)
سیّد جواد
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
(فروغی بسطامی)
سیّد جواد
کودک چشم من از قصۀ تو میخوابد.
Fereshte
از شعله عشق هر که افروخته نیست
با او سَرِ سوزنی دلم دوخته نیست
گر سوختهدل نهای ز ما دور که ما
آتش بهدلی زنیم کان سوخته نیست
Fereshte
به رویش آشنا کردم نگه، آهسته آهسته
چو آن طفلی که میافتد به ره، آهسته آهسته
ز بیصبری گره در رشته میافتد تحمل کن
برآید یوسف مصری ز چَهْ، آهسته آهسته
به چشمت گو عنان ترکتازی را نگه دارد
جهانگیری کند شه با سپه، آهسته آهسته
Fereshte
در نهانخانۀ جانم گل یاد تو درخشید
Fereshte
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند.
قاصدک!
در دل من، همه کورند و کرند.
دست بردار از این در وطنِ خویش غریب
Fereshte
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برونِ دَر چه کردی که درون خانه آیی
sadeghi
بیهمگان به سر شود، بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
sadeghi
نگاه کن که نریزد، دهی چو باده به دستم
فدای چشم تو ساقی، به هوش باش که مستم
(یغمای جندقی)
سیّد جواد
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
سیّد جواد
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سرانگشت
گفتا که که را کشتی تا کشته شدی زار
تا باز کجا کشته شود آن که ترا کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
سیّد جواد
ای مردمان بگویید آرام جان من کو
راحتفزای هر کس، محنترسان من کو
نامش همی نیارم بردن به پیش هر کس
گهگه به ناز گویم سرو روان من کو
هر کس به خانمانی دارند مهربانی
من مهربان ندارم نامهربان من کو
sadeghi
ای خدای پاک بیانباز و یار
دست گیر و جرم ما را درگذار
هم دعا از تو اجابت هم ز تو
ایمنی از تو مهابت هم ز تو
sadeghi
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
ماندهام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساختنم
sadeghi
دلا تا تو ز من دوری نه در خوابم نه بیدارم
نشان بیدلی پیداست از گفتار و کردارم
sadeghi
عشق، دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردی شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
sadeghi
ای تن جزع مکن که مجازیست این جهان
وی دل غمین مشو که سپنجیست این سرای
گر عزّ و ملک خواهی اندر جهان مدار
جز صبر و جز قناعت دستور و رهنمای
sadeghi
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامدست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
sadeghi
دلا با تو وفا کردم کزین بیشت نیازارم
بیا تا این بهاران را به شادی با تو بگذارم
sadeghi
عجب مدار که نامرد مردی آموزد
از آن خجستهرسوم و از آن ستودهسیر
به چندگاه دهد بوی عنبر آن جامه
که چند روز بماند نهاده با عنبر
sadeghi
ای دیر بهدستآمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
زان پیش که در باغ وصال تو دلِ من
از داغ فراق تو برآسود برفتی
sadeghi
در دیدۀ دل جلوهگرت میبینم
هر لحظه به شکل دگرت میبینم
هر بار که در دیدۀ دل مینگری
از بار دگر خوبترت میبینم
sadeghi
در خطا دیرگیر و زودگذار
در سخا سختمهر و سستمهار
صبر کن بر سیاست ای جاهل
تا شوی سایس ولایت دل
آنکه زهرت دهد بدو ده قند
وانکه از تو برد بدو پیوند
آنکه سیمت نداد زر بخشش
آنکه پایت برید سر بخشش
تا شوی در جهان وصل و فراق
دفتری از مکارم اخلاق
sadeghi
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
sadeghi
حجم
۹۵۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۰۸ صفحه
حجم
۹۵۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۰۸ صفحه
قیمت:
۲۰۱,۰۰۰
۱۰۰,۵۰۰۵۰%
تومان