
بریدههایی از کتاب واژه ها در آتش
۴٫۶
(۴۸)
کتابها واقعاً ارزشمندترین دارایی ما هستن.
Book
جادوی واقعی کتابهامونن. زبانمون، فرهنگمون و هویتمون توی تکتک کلمهها حک شده. تا وقتی کتابهامون رو داریم، کسی نمیتونه ما رو شکست بده یا فراموش کنه. بهخاطر کتابهامونه که از تاریخ خودمون حذف نمیشیم. یادمون میمونه کی هستیم، برای چی بلند شدهایم و برای چی میجنگیم
Ela Goli
آخه اگه ندونیم کی بودیم، چطور میخوایم بفهمیم کی هستیم؟
Book
کتاب پر از ایدهست. یکی به این ایدهها فکر کرده و اونها رو تبدیل به کلمه کرده و کلمات رو روی کاغذ آورده. این ایدهها مثل دونهان، و هر بار که یکی این کلمهها رو میخونه، دونهها توی ذهن اون هم کاشته میشن، بعد رشد میکنن، پخش میشن و خیلی زود دونههای ایده تبدیل به باور میشن، و باورها تبدیل به برنامه میشن و برنامهها دنیا رو عوض میکنن. اگه کتابها رو کنترل کنی، مردم رو کنترل کردهای.
i_ihash
کتابها واقعاً ارزشمندترین دارایی ما هستن.
Parinaz
برای آدمی که داره از گرسنگی میمیره، یه تکه نون هم اهمیت داره، اما جونش رو نجات نمیده.
KokO3AbZ
چطور میشه ملتی رو نابود کرد؟ فرهنگشون رو ازشون بگیر. چطور میشه چنین کاری کرد؟ باید زبانشون رو بگیری، تاریخ و هویتشون رو بگیری.
Book
جادهٔ خاکی پرپیچوخمی روبهرویم بود که به فردا میرسید؛ فردایی که نمیتوانستم پیشبینیاش کنم.
KokO3AbZ
«چطور میشه ملتی رو نابود کرد؟ فرهنگشون رو ازشون بگیر. چطور میشه چنین کاری کرد؟ باید زبانشون رو بگیری، تاریخ و هویتشون رو بگیری. چطور این کار رو میکنی؟»
دوباره لبهایم را روی هم فشار دادم و نگاهش کردم. «کتابهاشون رو ممنوع میکنی.»
KokO3AbZ
چطور میشه ملتی رو نابود کرد؟ فرهنگشون رو ازشون بگیر.
Parinaz
اگه چشمهامون رو روی خطر ببندیم، از خطر در امان نمیمونیم. بذار یادش بدم.
KokO3AbZ
تا آن روز هیچوقت فکر نمیکردم آدرا اسم مناسبی برایم باشد. بیشتر حس میکردم پدر و مادرم باید اسم یک موش یا نسیمی آرام را رویم میگذاشتند. شاید هم بد نبود اسمی انتخاب میکردند که معنی لحظهٔ بعد از پچپچ را بدهد؛ لحظهای که هیچکس مطمئن نیست حرف زدهای یا نه.
اما دیگر من تبدیل به اسمم شده بودم. من طوفان بودم.
کاربر... :)
کتابها آزادیان. آزادی اندیشه، آزادی اعتقاد و رؤیا.»
الچاپو:)
دختری دیده بودم که نمیگذاشت چیزی مانع آیندهاش شود، چون نمیخواست محدودیتهایی را بپذیرد که دیگران بهش تحمیل کرده بودند.
الچاپو:)
من مثل سنگی که توی تالاب میافتاد پرسروصدا نبودم؛ برگی بودم که به پرواز درمیآمد و روی آب مینشست و حتی نسیم هم متوجهش نمیشد.
Book
مهم نبود چه چیزی سر راهم قرار میگرفت؛ دیگر نمیتوانستم بایستم.
دیگر نمیخواستم بایستم.
Hossein shiravand
اگه چشمهامون رو روی خطر ببندیم، از خطر در امان نمیمونیم.
Parinaz
شاید اگر وانمود میکردم آدم شجاعی هستم، شجاعتر میشدم.
Parinaz
اگر چیزی یاد نگیری، مثل این است که چشم نداشته باشی.
KokO3AbZ
این اواخر، زندگی پر از طنز شده
KokO3AbZ
اگر میخواستم خواندن یاد بگیرم، باید خودم کتاب میخواندم، نه اینکه فقط خواندن بقیه را تماشا کنم.
کاربر ۳۲۶۰۳۰۱
این کتاب پر از ایدهست. یکی به این ایدهها فکر کرده و اونها رو تبدیل به کلمه کرده و کلمات رو روی کاغذ آورده. این ایدهها مثل دونهان، و هر بار که یکی این کلمهها رو میخونه، دونهها توی ذهن اون هم کاشته میشن، بعد رشد میکنن، پخش میشن و خیلی زود دونههای ایده تبدیل به باور میشن، و باورها تبدیل به برنامه میشن و برنامهها دنیا رو عوض میکنن. اگه کتابها رو کنترل کنی، مردم رو کنترل کردهای.
KokO3AbZ
«ممکنه همهٔ ما یه روز تبدیل به مار بشیم. اگه یه روز بهجای انتخاب کردن چیزی که درسته، چیزی رو انتخاب کنیم که آسونتر یا مطمئنتره، اونوقت تبدیل به مار میشیم.»
کاربر... :)
اگر ما برآیند آدمهایی که دوستشان داریم، چیزهایی که میدانیم، و هر کلمهٔ فوقالعادهای که خواندهایم نباشیم، پس کی هستیم؟
AS4438
هزارتا سرباز قزاق دیگه توی جادههامون بذارین، اما اگه کتابی در دست داشته باشم، آزادم
الچاپو:)
من آن دختری بودم که وقتی مهمان میآمد میخزیدم توی سایهها
Book
من هم وقتی کسی کاری به کارم نداشت راحتتر بودم. بیشتر زندگیام تنها بودم.
Book
واقعاً امیدوار بودم چنین اتفاقی رخ ندهد، اما امید تنها چیزی بود که داشتم.
Hossein shiravand
دیگر نمیتوانستم توی سایهها محو شوم.
Hossein shiravand
تنها آدمهایی که آنجا بودند یا با قانون درافتاده بودند یا بدتر از آن، خود قانون بودند.
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
حجم
۲۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
۴۸,۰۰۰۵۰%
تومان