
بریدههایی از کتاب روباهی به نام پکس؛ جلد دوم
۴٫۹
(۲۳)
آدمهای مبتلا به جنگ
المپیان؟:)
امان از خاطرات خائن. همیشه زیر لایههای ذهن آدم کمین میکنند و آمادهاند که هروقت حواست نیست با خنجر به قلبت حمله کنند.
المپیان؟:)
امان از خاطرات خائن. همیشه زیر لایههای ذهن آدم کمین میکنند و آمادهاند که هروقت حواست نیست با خنجر به قلبت حمله کنند.
ن. عادل
درختها بیشتر تلهپاتی شیمیایی دارن.»
ساموئل هم آمد و آنطرف پیتر نشست. «تلهپاتی شیمیایی؟» ابروهایش بالا رفت.
«جدی میگم. مثلاً... توی علفزارهای حارهای، وقتی زرافهها مشغول خوردن یه درخت اقاقیا میشن، درخته از زیر زمین پیامی ارسال میکنه. این کار رو با یه رشتهقارچ انجام میده که گاهی طولش یکی دو کیلومتر میشه. بعدش همهٔ درختهای اقاقیای اون ناحیه یه مادهٔ شیمیایی تلخ وارد برگهاشون میکنن تا دیگه زرافهها کاری به کارشون نداشته باشن. یا اگه یه درخت وضعیت ناجوری داشته باشه، با پیامش میگه: ‘آهای، من به کمکتون احتیاج دارم.’ بعد بقیهٔ درختها براش یهکمی مادهٔ قندی یا هرچی رو که لازم داره میفرستن.»
المپیان؟:)
امان از خاطرات خائن. همیشه زیر لایههای ذهن آدم کمین میکنند و آمادهاند که هروقت حواست نیست با خنجر به قلبت حمله کنند.
Zohreh
«درختها شگفتانگیزن. میدونستی باهم ارتباط برقرار میکنن؟»
«جداً؟ مثل آدمها؟»
«راستش بهتر از آدمها.»
اریکا هیل
بااینحال، دربارهٔ همسفرانش کلی اطلاعات به دست آورده بود.
فهمیده بود جید از او و ساموئل سریعتر راه میرود؛ جید چستوچابک از مانعها میپرید و طوری زیر لب آواز میخواند که انگار همهچیز برایش مثل سرگرمی است. البته خیلی وقتها هم میایستاد و پیتر هم فهمیده بود باید مسیر نگاهش را دنبال کند، چون همیشه به چیزهایی نگاه میکرد که پیتر دلش نمیخواست دیدنشان را از دست بدهد: مرغ انجیرخواری که توی آن جنگل تاریک، پرهایش از روشنی شبیه شعلهٔ آتش بودند؛ تار عنکبوتی که به شبنم آراسته شده بود و قارچهای سمی صورتیرنگی که انگار از قصههای پریان بیرون زده بودند.
المپیان؟:)
آب بوی زندگی میدهد؛ بوی زندگی موجوداتی که لمسشان میکند. آب باران بوی آسمان و برگهایی را میداد که رویشان باریده بود. رودها بوی خزه و قزلآلای نقرهای میدادند. چشمهها بوی ریشهٔ درختان را با خود میآوردند.
وردة الحمراء
دیگر هیچچیز مثل سابق نمیشود
وردة الحمراء
هرجا که آتش بود، احتمالاً پای آدمها هم در میان بود.
رزا غرق در کتاب:)
و همه باهم برابرند.
رزا غرق در کتاب:)
هر بار که شعلههای آتش به رودخانه میرسد، از حرکت میایستد. آب همیشه آتش رو شکست میده، برای همین آتش به قلمروی آب احترام میذاره.
وردة الحمراء
اگه جلوی چشمت نباشم، معنیش این نیست که تنهایی.
Zohreh
«همیشه در حرکته. هیچوقت نمیذاره چیزی جلوش رو بگیره. انگار میدونه آبی که حرکت نکنه، راکد میشه.»
اریکا هیل
آدمهای مبتلا به جنگ اومدهان.
رزا غرق در کتاب:)
«آب واقعاً جادوییه، مگه نه؟»
رزا غرق در کتاب:)
آدم نمیتواند بعضی چیزها را دور بزند و باید با آنها روبهرو شود.
وردة الحمراء
کدامیک از آخرین بارها سختتر بود؟ آخرین باری که پدرش را دیده بود و خبر نداشت آخرین بار است؟ یا خداحافظی با پکس که میدانست دیگر او را نمیبیند؟
Zohreh
«و بیشتر از همه، به کسی احترام میذارم که تصمیم میگیره چیزی رو بازسازی کنه.»
Zohreh
صدای پر از غم و دلتنگی رو فقط آدمها میشناسن.
Zohreh
«جدی میگم. مثلاً... توی علفزارهای حارهای، وقتی زرافهها مشغول خوردن یه درخت اقاقیا میشن، درخته از زیر زمین پیامی ارسال میکنه. این کار رو با یه رشتهقارچ انجام میده که گاهی طولش یکی دو کیلومتر میشه. بعدش همهٔ درختهای اقاقیای اون ناحیه یه مادهٔ شیمیایی تلخ وارد برگهاشون میکنن تا دیگه زرافهها کاری به کارشون نداشته باشن. یا اگه یه درخت وضعیت ناجوری داشته باشه، با پیامش میگه: ‘آهای، من به کمکتون احتیاج دارم.’ بعد بقیهٔ درختها براش یهکمی مادهٔ قندی یا هرچی رو که لازم داره میفرستن.»
اریکا هیل
مادهروباه پوزهاش را پایین آورد و بوی پیتر را حس کرد. از کجا میشه از نیت آدمها باخبر شد؟
از قیافهها، بو، صدا و حرکاتشون معلومه.
مثل روباهها؟
آره، مثل روباهها. البته اونها میتونن نقش بازی کنن.
از کجا میشه فهمید کدوم آدم قابلاعتماده؟
پکس فکر کرد. خوب تماشاشون کن. خودشون نشونت میدن.
اریکا هیل
روباهها با ترکیب پیچیدهای از صداها، حرکتها، بوها و حالتهای مختلف صورت باهم ارتباط برقرار میکنند.
رزا غرق در کتاب:)
دنیا هم پر از لذت بود و هم پر از خطر.
رزا غرق در کتاب:)
هرجایی که نگاه کنی فراوونی نعمته.
رزا غرق در کتاب:)
آب بوی زندگی میدهد؛ بوی زندگی موجوداتی که لمسشان میکند. آب باران بوی آسمان و برگهایی را میداد که رویشان باریده بود. رودها بوی خزه و قزلآلای نقرهای میدادند. چشمهها بوی ریشهٔ درختان را با خود میآوردند.
رزا غرق در کتاب:)
«یاد گرفتن کاروبار شرافتمندانه هیچ ضرری نداره.»
رزا غرق در کتاب:)
احساس شعف میکرد، چون از این به بعد تنها بود.
رزا غرق در کتاب:)
چندتا تخم کبک دید و همهشان را خورد. توی تخمها گرم بود و مواد داخلش بهطرز شگفتآوری مایع نبودند؛ سفت شده بودند.
رزا غرق در کتاب:)
این بخشش وجود پیتر را آرام کرد. احساس میکرد تمام سال مشغول جمع کردن سنگ بوده و هر روز سنگهای جدیدی روی پشتش میگذاشته و حالا ناگهان همهٔ آن سنگها تبدیل به غبار شدهاند.
Zohreh
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۰۴ صفحه
قیمت:
۸۱,۰۰۰
تومان
