بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سیمای سلیمانی | طاقچه
تصویر جلد کتاب سیمای سلیمانی

بریده‌هایی از کتاب سیمای سلیمانی

گردآورنده:علی شیرازی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۲۶ رأی
۴٫۱
(۲۶)
اگر اراده کند، می‌تواند با ماشین خودش از تهران راه بیفتد و تا مرز لبنان و اسرائیل برود؛ بدون آن‌که کسی متوقفش کند؛ اما این قدرتمندترین سردار خاورمیانه، تند و خشن حرف نمی‌زند؛ بسیار هم افتاده است. نمی‌گذارد کسی قهرمانی‌هایش را ستایش کند و اجازه نمی‌دهد دستش را ببوسند.
میثم
این را که گفتم، عده‌ای از فرماندهان گریه کردند و سکوتی در جمع حاکم شد. اولین کسی که بلند شد و سکوت را شکست، قاسم سلیمانی بود. قاسم گفت: همهٔ برادران حاضر، برای رویارویی با مشکلات به اینجا آمده‌اند. حاضر نیستند سالم به خانه برگردند؛ این را ننگ می‌دانند. همه آمده‌اند جزء یاران امام حسین باشند. روزی که برادران به جبهه‌های جنگ آمدند، قسم خوردند از پدر و مادر و زن و بچه بگذرند. برای آن‌ها دنیایی مطرح نیست. استدعا می‌کنم شما به کارتان ادامه دهید؛ زیرا برای ادامهٔ عملیات، هیچ‌یک از برادرها مشکلی ندارند. حرف‌های قاسم در این جلسه اثرگذار بود. دنبال ایشان، حسین خرازی بلند شد و حرف‌هایی مثل قاسم گفت. اوضاع به‌کلی برگشت، و ما برای عملیات‌های بعدی آماده شدیم.
میثم
مقابل کودتا مدیر شبکهٔ تلویزیونی قدس ترکیه در ماجرای کودتای نافرجام ۱۵ ژوئیه ۲۰۱۶ میلادی، یکتنه جلوی طرح آمریکایی - صهیونیستی - سعودی برای براندازی حکومت ترکیه ایستاد. اگر ۸۰ و چند میلیون شهروند ترکیه را جست‌وجو کنید، از ژنرال‌ها گرفته تا سیاستمداران کراواتی‌اش، هیچ‌یک کار مؤثری که این سردار کرمانی - ایرانی برای دفاع از ترکیه در برابر طرح کودتای امپریالیستی صهیونیستی کرد، نکرده‌اند.
قریشی
شب، قاسم سلیمانی آمد برای سرکشی. وقتی شش نفرمان را توی سنگر دید، پرسید: چرا سر پست نیستید؟ سیر تا پیاز ماجرا را بازگو کردیم. حسین یوسف‌اللهی با خنده گفت: خوب، اگه این‌دفعه گلولهٔ تانک اومد طرف‌تون، بلند بگید یاحسین! راجی گفت: اگه گلولهٔ دوم شلیک شد، بگید یارمضان! حاجی هم پشت‌بندش گفت: اگه دیدید دارند پشت سر هم می‌زنن، بگید یاحسین، یارمضان، یاقاسم! حرف‌های دلگرم‌کنندهٔ قاسم سلیمانی، ترس را از دل‌مان برد.
میثم
ژنرال سلیمانی، در مقطعی، تصویر جلد مجلهٔ آمریکایی نیوزویک بود؛ با تیتر «دشمن شکست‌ناپذیر». در توضیح این تیتر آمده بود: «اول با آمریکا جنگید. حالا دارد داعش را نابود می‌کند.». روزنامهٔ انگلیسی آبزرور می‌نویسد سردار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، احتمالاً تنها کسی‌ست که می‌تواند داعش را شکست دهد
قریشی
روزنامهٔ انگلیسی گاردین، با اشاره به این نکته که مقام‌های مهم عراقی، سلیمانی را به شکل یک فرشته می‌بینند و با او رایزنی می‌کنند، در بارهٔ ایشان آورده است: حتی کسانی که سلیمانی را دوست ندارند، او را فردی باهوش می‌دانند
قریشی
بسیاری از مقام‌های آمریکا که این چند سال را صرف متوقف کردن افراد وفادار به سلیمانی کرده‌اند، می‌گویند که مایل هستند او را ببینند و معتقدند مبهوت کارهای او شده‌اند.
قریشی
نیروهای ما به هم دست دادند، و آنجا ایستادیم. من و قاسم سلیمانی و بعد هم محمد کوثری - فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله(ص) - بیست‌ودو روز پوتین‌هایمان را درنیاوردیم؛ فقط وقتی می‌خواستیم وضو بگیریم، یک دقیقه پوتین‌ها را درمی‌آوردیم و دوباره می‌پوشیدیم. آب درست و حسابی نخوردیم؛ لباس‌مان پرِ خون بود؛ نمازمان را نتوانستیم ایستاده بخوانیم. آن‌قدر گلوله و توپ آمده بود که جای راه رفتن هم نبود. دشمن، سنگرهای ما را تکه تکه و منهدم کرده بود. با این حال، ۲۲ روز آنجا ماندیم و پیروزی بزرگی به دست آوردیم.
میثم
بعد که قاسم سلیمانی در خط شوش مشغول شد و چند روز گذشت، حسن به من گفت: رفیقت عجب شیرمردی‌ست! این حرف‌هایی را که تو موقع آموزش می‌گویی، رفیقت در خط اجرا کرده.
میثم
شبی به گردان رفتم. ایام شهادت حضرت زهرا(س) بود. از ابتدا تا آخر که صحبت کردم، بچه‌های گردان گریه می‌کردند. حاج‌قاسم هم با این بچه‌ها عشق می‌کرد و به آن‌ها سخت‌ترین مأموریت‌ها را می‌داد. معتقد بود هر کس که اهل اشک است، با اشک خود، خط دشمن را می‌شکند و سنگرهای آن‌ها را تصرف می‌کند.
میثم
زمان جنگ، حاجی خیلی خانه نبود؛ زمان فرماندهی قرارگاه قدس هم همین‌طور. در نیروی قدس که همیشه در سفر بود. یادم هست یکی از پسرهای حاج‌قاسم بیمار شد و حاجی در مأموریت بود؛ نتوانست بالای سر پسرش باشد و او به علت بیماری در بیمارستان فوت شد. حتی حاجی بالای سر پدر و مادرش هم در زمانی که در بستر بودند، نتوانست برسد و بعد از فوت آن‌ها رسید.
میثم
با لبخندی نگاهم کرد و گفت: برادرم، من کی هستم که بخواهی برایم غواصی کنی؟ من کی هستم که بخواهی برایم خراب نکنی؟ وقتی لباس غواصی را تن می‌کنی، خدا را حاضر و ناظر بدان و در دلت بگو برای غیر از رضای خدا کاری نمی‌کنم؛ برای خدا غواصی می‌کنم و برای او شهادت را می‌خواهم. همیشه در هر جایی زندگی می‌کنی، رضای خدا را اولویت بدان.
میثم
حاج‌قاسم گفت: وقتی نامه را خواندم، حیران شدم از بچه‌هایی که برای رفتن در دل خطر و درافتادن با مرگ، با هم رقابت می‌کنند و از مافوق‌شان شکایت کرده‌اند که چرا ما را به کشتارگاه نمی‌فرستد.
میثم
حاجی، نگاهی عمیق و پرابهت به نمایندهٔ خان انداخت و گفت: الآن ساعت چنده؟ منتظر نماند و خودش گفت: حدود چهار بعدازظهره. تا فردا ساعت دو، اگه این سه تا پاسدار، سالم در کرمان نباشند، دیگر نه خانی وجود خواهد داشت، نه روستایی. نماینده‌ها با چشم‌های گردشده او را نگاه کردند و بی هیچ حرف دیگری بلند شدند و رفتند. ابهت و قاطعیت او، کار خودش را کرد. آوازه‌اش به گوش‌شان رسیده بود و می‌دانستند با هیچ‌کس شوخی ندارد. فردا، قبل از ظهر، سه پاسدار در کرمان بودند.
میثم
با خودم گفتم وقتی آن‌ها را ببیند، با پوتینش به سر و صورت‌شان می‌زند؛ از بس که از آن‌ها متنفر است؛ ولی وقتی آن‌ها را دید، با ناراحتی گفت: این چه وضعی‌ست؟ چرا به آن‌ها آب و غذا نداده‌اید؟ چرا آن‌ها را این وسط نگه داشته‌اید؟ این چه وضع اسیرداری‌ست؟ از حرف‌هایش تعجب کردم. گفتم: این‌ها، کسانی هستند که اینجا آشوب می‌کردند. نگاهی کرد و گفت: این، مال قبل از اسارت‌شان است. وقتی اسیر شدند، تو نمی‌توانی هر طور که می‌خواهی، با آن‌ها رفتار کنی.
میثم
در میانهٔ گفت‌وگو حرفی زد که هنوز که هنوز است، از یادم نرفته. خاطراتش رسیده بود به عملیات کربلای پنج؛ سختی‌های آن عملیات و شهادت قاسم میرحسینی‌اش. وسط حرف‌ها گفت: من در روزگار علی بن ابی‌طالب(ع)نبودم که جنگ مالک اشتر را ببینم؛ اما اگر مالک اشتر هم مثل میرحسینی می‌جنگیده و اگر او هم در صحنه‌های سخت محاصرهٔ جنگ مثل میرحسینی بوده، واقعاً شجاع و دلیر بوده است. این تعبیرش از میرحسینی، چنان مرا شگفت‌زده کرد که هنوز آن را به یاد دارم و هیچ‌گاه از یادم نرفته و نمی‌رود.
میثم
چند روز قبل، بعد از نماز صبح داشتم فکر می‌کردم. به ذهنم آمد اگر حضرت عزرائیل آمد و از من پرسید سیدحسن، روح شما را بگیرم یا روح قاسم سلیمانی را، من زود به حضرت عزرائیل جواب می‌دهم روح مرا بگیر!
میثم
جوری صحبت کرد که گویا سال‌ها اینجا زندگی کرده و همهٔ جزئیات را می‌داند. احمد شاه مسعود به حاج‌قاسم گفت: قومادان صاحب، شما مسائل نظامی را بیخی می‌فهمید. احمد شاه مسعود، در برابر ارتش سرخ شوروی، «شیر درهٔ پنج‌شیر» خوانده می‌شد و سال‌های طولانی در قالب جنگ پارتیزانی با ارتش سرخ جنگیده و آوازه‌اش همه‌جا پیچیده بود.
میثم
سیدعبدالعزیز حکیم (مرحوم) می‌گفت فردای روزی که قاسم سلیمانی از منطقهٔ خضراء رفت، سفیر آمریکا پرسید «مسألهٔ نخست‌وزیری چطور حل شد؟». گفتم «دیروز سردار سلیمانی اینجا بود و با همهٔ طرف‌های عراقی جلسه داشت. پس از آن، شیعیان به اجماع رسیدند.». زلمی خلیل‌زاد، سفیر آمریکا که تا مرز دیوانگی رفته بود، تعجب کرد که چطور او در منطقهٔ زیر سیطرهٔ نیروهای نظامی و امنیتی آمریکا رفت‌وآمد کرده است. رمز این شجاعت و موفقیت قاسم سلیمانی در اجرای درست مأموریت، توجه به مسئولیتی که داشت و توکل مطلق به خداوند متعال بود.
میثم
یادم نمی‌رود شبی گفتند پدرخانم شهید حاج‌یونس زنگی‌آبادی آنجاست. پرسید «کجاست؟». رفتیم توی آشپزخانه. داشت زولبیا می‌پخت. آن پیرمرد را بغل گرفت و گریه کرد.
میثم
وقتی ایشان و احمد کاظمی در آزمون ورودی ۱۳۸۴ دانشگاه عالی دفاع ملی شرکت کردند، بعد از آزمون، از باب اطلاع، به آن‌ها گفتم: سردار، اینجا مقررات خاصی دارد و زمان زیادی برای مطالعه و تحقیق می‌طلبد. ایشان به من گفت: سردار، حکم امام خامنه‌ای و امتثال آن، برای من بالاتر از درس خواندن در دانشگاه و گرفتن مدرک دکتری است. برای همین نتوانست بیاید و رفت که رفت.
میثم
رفتار حاج‌قاسم با خانوادهٔ شهید علی شفیعی، زبانزد همه بود. آن‌ها، خانوادهٔ تنگ‌دستی بودند. مادرش تنها دو فرزند داشت. به‌سختی و با کار و تلاش و یتیمی آن‌ها را بزرگ کرده بود. خواهر کوچک علی، به علت ابتلا به حصبه جان باخت و تنها علی ماند که همهٔ زندگی و دارایی آن زن بود. او هم در جنگ شهید شد، و مادر تنها ماند. حاج‌قاسم، چند ماه اول بعد از شهادت علی، مادرش را به خانهٔ خودشان برد. مدتی پیرزن با خانوادهٔ آن‌ها زندگی می‌کرد. بعد هم هر سفری که حاج‌قاسم به کرمان می‌رفت، به ایشان سر می‌زد؛ انگار به دیدن مادر خودش رفته باشد.
میثم
به فرزندان و خانوادهٔ شهدا عشق می‌ورزید. به محرومان واقعاً توجه داشت. از اولین کسانی بود که بعد از زلزلهٔ بم در منطقه حاضر شد و با احمد کاظمی بسیاری از تجهیزات و کمک‌ها را به منطقه آورد و تا روز آخر کار آنجا بود.
Sobhan Naghizadeh
در نجف‌آباد، جانباز بالای ۷۰ درصد و قطع نخاعی زندگی می‌کرد. سردار سلیمانی نذر کرده بود سالی یک بار، یک روز کامل در خدمت این شخص باشد و کارهایش را بکند. در آن روز، لباس‌های این جانباز را می‌شست، حمامش می‌کرد و همهٔ کارهای شخصی وی را مثل پرستار انجام می‌داد.
Sobhan Naghizadeh
ملاقات که تمام شد، وقتی برمی‌گشتیم، به من گفتند: تصورمان از سردار سلیمانی، یک ژنرال بداخلاق اخمو بود. در زندگی سیاسی‌مان، یک ژنرال عالی‌رتبه در این تراز معروفیت بین‌المللی که هیچ، در تراز داخلی هم ندیده بودیم که این‌قدر متواضع باشد و این‌قدر عمیق و راهبردی صحبت کند.
Sobhan Naghizadeh
«چون گزارش داده‌اند بعضی‌ها نگران هستند، خواستم بگویم جای نگرانی نیست. البته من برای شما و شهدا دعا می‌کنم؛ ولی باید همه این را بدانیم که ما همه تابع ارادهٔ خداوند هستیم. ما که از ائمهٔ اطهار بالاتر نیستیم. آن‌ها هم در ظاهر بعضی وقت‌ها موفق نبودند؛ هم پیغمبر(ص)، هم امیرالمؤمنین(ع)، هم امام حسن(ع)و هم امام حسین(ع). ما که نسبت به مقام این‌ها چیزی نیستیم. عمده، مشیت خداوند است که هر چه او بخواهد، همان خوب است و چون عسل، شیرین. باید با آغوش باز، پذیرای آنچه او می‌خواهد، باشیم و از هیچ چیز نگران نباشیم. خیلی محکم‌تر از هم‌اکنون، به فکر عملیات بعدی باشید و مطمئن باشید شما پیروزید. اگر کار برای خدا باشد، شکست ندارد.»
قریشی
امام خمینی، در آن کاغذ، خطاب به فرماندهان و رزمندگان مطالبی گفته بود که حاج‌قاسم در آن جلسه، کل آن را از حفظ برای ما گفت. متن پیام این بود:
قریشی
هفته‌نامهٔ اشپیگل آلمان نیز در بارهٔ سردار سلیمانی و نقش وی در بحران‌های منطقه‌ای به‌خصوص در مقابله با آمریکا می‌نویسد: قاسم سلیمانی، ژنرال نخبه‌ای‌ست که همهٔ تصمیم‌های آمریکا را خنثی می‌کند. او مردی جسور، باصبروتحمل و بی‌پروا، بلندپرواز، باهوش و بسیار کاریزماتیک است. عملیات‌های سلیمانی، مخفی هستند. همیشه برخلاف تصمیم‌های آمریکا عمل می‌کند و موفق است.
قریشی
زلمی خلیل‌زاد، سفیر سابق آمریکا در افغانستان، در بارهٔ سردار سلیمانی گفته است: همان‌قدر که مقام‌های آمریکایی، سلیمانی را به جنگ‌افروزی متهم می‌کنند، او در ایجاد صلح نیز برای رسیدن به اهدافش فعال بوده است.
قریشی
ژنرال جان مگوایر آن آدم رده‌پایینی که ۲۵ سالش است و بدون جلیقهٔ ضدگلوله دارد در یک گروه شبه‌نظامی می‌جنگد، چگونه ممکن است انگیزه نگیرد و عملکرد خوبی نداشته باشد وقتی می‌بیند رئیسش که هم‌سن پدربزرگش است، با یک پیراهن ساده دارد در میدان جنگ و در میان شلیک گلوله‌ها قدم می‌زند؟ این کار، یک پیام الهام‌بخش برای آن سرباز است که ترس در این آدم وجود ندارد، و ما هم باید همین‌گونه باشیم. من واقعاً اعتقاد دارم افرادی مانند سلیمانی احساس می‌کنند دارند تقدیرشان را رقم می‌زنند، و اگر هم کشته شده‌اند، خوب کشته شده‌اند؛ دیدگاه متفاوتی نسبت به مثلاً ما آمریکایی‌ها در این باره دارند و معتقدند در حال اجرای یک مأموریت الهی هستند.
قریشی

حجم

۶۰۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۶۰۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان