بریدههایی از کتاب هشت کتاب سهراب سپهری به انضمام زندگینامه و کتابنامه
۴٫۱
(۳۱)
من سالها مذهبی ماندم، بیآنکه خدایی داشته باشم.
『sachli』
به سراغ من اگر میآئید
نرم و آهسته بیائید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهائی من.
Pariya
جهان آلودۀ خواب است و من در وهم خود بیدار
سیّد جواد
و خدایی که در این نزدیکی است
"Shfar"
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
سیّد جواد
خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود
[ مریمالسلطنه ]
و خدایی که در این نزدیکی است
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
جهان آسوده خوابیده است
فروبسته است وحشت در به روی هر تکان هر بانگ
چنان که من به روی خویش
در این خلوت که هر نقشی غمانگیز است
و دیوارش فرو میخواندم در گوش
دمی از عمر اگر باقیست
در آن آسوده باید زیست
جهان آسوده خوابیده است و من در رنج خود بیدار
به روی هر صدا راه گریزش بسته هول شب
و میگوید: «دمی آسوده باید زیست» با من
در و دیوار این خلوت که رنگ دلگشایش نیست
helya.B
زندگی شستن یک بشقاب است
سیّد جواد
نقشهائی که کشیدم در روز،
شب زِ ره آمد و با قیر اندود
طرحهائی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود.
miladistic
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجۀ یک بانک چه در زیر درخت
کار ما نیست شناسایی «راز» گل سرخ
کار ما شاید این است
که در «افسون» گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
عاطفه
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد
Pariya
مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سالها مذهبی ماندم، بیآنکه خدایی داشته باشم.»
maedeh aqaei
جای آسودن چو نبود رهروان، رنج سفر به
plato
ای عجیب قشنگ!
با نگاهی پر از لفظ مرطوب
plato
در دل من چیزی است، مثل یک بیشۀ نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوائی است، که مرا میخواند.»
Pariya
زندگی یافتن سکۀ دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی «مجذور» آینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما
زندگی «هندسۀ» ساده و یکسان نفسهاست.
هر کجا هستم، باشم
آسمان مال من است
کاربر ۴۱۵۰۸۸۸
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن
و بگو ماهیها، حوضشان بیآب است»
Lion
دنیا در ما دچار استحاله مداوم است.
من هزارها گرسنه در خاک هند دیدهام. و هیچ وقت از گرسنگی حرف نزدهام. نه، هیچ وقت. ولی هر وقت رفتهام از گلی حرف بزنم دهانم گس شده است. گرسنگی هندی سبک دهانم را عوض کرده است. و من دین خود را ادا کردهام.
محمدرضا
گرچه میسوزم از این آتش بجان
لیک بر این سوختن دل بستهام.
.
دیرگاهی است در این غمکدهام
قفل خاموشی بر روی لب است
بانگی از دور مرا میخواند،
لیک پاهایم در قیر شب است.
رخنهای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم چسبیده
خندهای بوده اگر بر لب روز
بر رخ لاغر شب خشکیده.
کاربر ۴۱۵۰۸۸۸
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژهها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید
کاربر ۴۱۵۰۸۸۸
اسباب عیش نیست به کاشانه جهان
میبرد کاش سیل فنا خانه جهان
خون میخورم، خون دل خویش همچو خم
تا پا نهادهایم به میخانه جهان
مستی درد دارد و در پی خمار غم
نوشیدهایم باده ز پیمانه جهان
غم ماند و عمر رفت، دریغا که هیچ سیل
این نقش را نشست ز ویرانه جهان
جز نقشهای درهم رؤیا چه دیدهام
ما را به خواب میکند افسانه جهان
در زیر آسیای فلک، کاش از فشار
یکباره خرد میشدی این دانه جهان
S
سپهری مبحث زیباییشناسی را از نزدیک میشناسد، قطرهقطره کلماتش بوی، آب و نان و امید و معرفت و آیندهای نیک میدهد، سهراب، در قالب هر جملهای دردی نهفته دارد، و در میان دردها روزنهای باز میگذارد، اگر صحبت از خشمی نگران است یا از قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ حرف میزند، سعی دارد نابرابریهای جوامع انسانی را از دامن طبیعت پاک کند، و چه بسا در کلام موفق هم میشود.
Pariya
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم
یاد من باشد فردا لب سلخ، طرحی از بزها بردارم
طرحی از جاروها، سایههاشان در آب
یاد من باشد، هر چه پروانه که میافتد در آب، زود از آب درآرم
یاد من باشد کاری نکنم، که به قانون زمین بربخورد
یاد من باشد فردا لب جوی، حولهام را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهائی است.
Maede Kh
سهراب معتقد بود که همه چیز فناپذیر است و تنها سه چیز است که جاودان میماند، خدای عزوجل، نام نیک و هنر اصیل.
🌸📚💖Shamim💖📚🌸
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت کن
و بگو ماهیها، حوضشان بیآب است»
Lion
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است، مثل یک بیشۀ نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوائی است، که مرا میخواند.»
Maede Kh
غمی غمناک
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پائی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم تنها از جاده عبور
دور ماندند زمن آدمها
سایهای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بیخبر آمد تا با دل من
قصهها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر! سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است.
کاربر ۱۵۱۱۰۷۰
دیرگاهی است در این غمکدهام
قفل خاموشی بر روی لب است
بانگی از دور مرا میخواند،
لیک پاهایم در قیر شب است.
رخنهای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم چسبیده
خندهای بوده اگر بر لب روز
بر رخ لاغر شب خشکیده.
کاربر ۴۱۵۰۸۸۸
حجم
۱۸۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۱۸۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
قیمت:
۲۶,۰۰۰
تومان