
بریدههایی از کتاب دوشیزگان
۳٫۱
(۳۰)
هیچکس به من نگفته که اندوه، شبیه ترس است.
sabaa Fzz
و وقتیکه گروه خوب کار میکند، یک نوع معجزه در میان این حلقه اتفاق میافتد؛ یک موجود مجزا متولد میشود: یک روحیهٔ گروهی و یک گروهِ ذهنی که معمولاً به آن ذهن برتر میگویند؛ چیزی بیشتر از مجموع اجزای آن و هوشمندتر از خودِ درمانگر یا تکتکِ اعضای گروه. این عاقلانه و شفابخش بود و حاوی قدرت فراوان
اِلی
او بهعنوان یک درمانگر این را میدانست که اولین حس در درونِ یک کودک، از طریق نگاه والدین به وجود میآید. ما از همان ابتدای تولد، در حال مشاهدهٔ والدینمان هستیم؛ آنچه در انعکاس آینهٔ چشمهای آنها میبینیم، مشخص میکند که خودمان را چگونه میبینیم.
سارا
«و اگه شما زن جوان آسیبدیدهای هستین و در حال انکارِ دوران کودکی و رنجهایی که متحمل شدین، برای حفظ این انکار، ممکنه با یه سوءاستفادهگرِ دیگه تبانی کنین و پیش خودتون وانمود کنین که رفتار اون کاملاً طبیعیه. اگه قرار باشه چشمهای خودتون رو باز نگه دارین و اون رو محکوم کنین، شما باید دیگران رو هم در زندگی خودتون محکوم کنین. من نمیدونم دوران کودکی اون دخترها چطوری بوده... نمیشه منکر این حقیقت شد که تارا بهعنوان یه دختر جوان از قشر ممتاز، شخص بدون مشکلی نبوده؛ ولی زیادهروی اون در مصرف الکل و موادمخدر، به من نشون میده که مشکل داشته و آسیبپذیر بوده. تارای زیبا و لعنتی... اون موردِعلاقهٔ فوسکا بود.»
Mahsa
بههمینخاطر نمیتوانست وسایلش را دور بریزد. با نگهداشتن آنها، بهنوعی سباستین را زنده نگه میداشت و با دل کندن از فقط کمی از آنها، او را کاملاً از دست میداد.
zahra
. سالها بعد، موقع یادگیریِ روشهای درمان بیمار، فهمید که حیاط مدرسه فقط یک دنیای کلان در واحدِ خانواده است؛ به این معنی که ناآرامیِ او کمتر به مکان و زمانِ حال ربط داشت و کمتر به حیاط مدرسه، بازارهای آتن یا هر گروه دیگری که شاید خودش را در آن پیدا میکرد، مربوط میشد؛ این حس، بیشتر به خانواده و خانهای برمیگشت که در آن، تنها رشد کرده و بزرگ شده بود.
zahra
ما از همان ابتدای تولد، در حال مشاهدهٔ والدینمان هستیم؛ آنچه در انعکاس آینهٔ چشمهای آنها میبینیم، مشخص میکند که خودمان را چگونه میبینیم.
zahra
همیشه بهمحض اینکه گروه موقعیت خود را تثبیت میکند، حسادتها و حملهها بالا میگیرد؛ و این نهفقط از سوی نیروهای بیرون و کسانی که از گروه کنار گذاشته شدهاند، بلکه از طرف نیروهای خطرناک و تاریک درون خودِ گروه اتفاق میافتد!
اِلی
ماریانا به گروه اعتقاد داشت؛ به این هشت نفری که در این حلقه نشسته بودند. او به دایره و قدرتش برای درمان ایمان داشت. ماریانا در لحظههای خیالیِ خود درمورد قدرت دایرهها کاملاً عرفانی فکر میکرد: حلقهٔ خورشید، ماه یا زمین و سیاراتی که در آسمان میچرخیدند؛ دایره در یک چرخ، گِردیِ گنبد کلیسا یا حلقهٔ ازدواج. افلاطون گفته روح یک حلقه است؛ و این برای ماریانا معنا و مفهوم داشت. زندگی هم یک دایره است؛ اینطور نیست؟ از تولد تا مرگ.
اِلی
از مدتها پیش روانپریشی فقط یک عملِ شیطانی نامیده میشد. افرادی شرور و شیطانصفت بودند که از آسیب رساندن و کشتن دیگران لذت میبردند؛ تقریباً از زمانی که مدئا برای فرزندانش تبر به دست گرفت و احتمالاً مدتهای مدیدی قبل از آن. واژهٔ روانپریش در سال ۱۸۸۸ از سوی یک پزشک آلمانی ابداع شد. در همان سال جک قصاب، قاتل زنجیرهای، لندن را وحشتزده کرد. این واژه برگرفته از واژهٔ آلمانی Psychopastiche به معنی روحِ رنج دیده است. برای ماریانا این یک سرنخ بود: رنج کشیدن.
Mahsa
مفهموم این هیولاها هم در رنج و درد بود. فکر کردن درمورد آنها بهعنوان قربانی، این اجازه را به او میداد که در رویکرد خود بیشتر منطقی باشد و دلسوزانهتر عمل کند. روانپریشی یا سادیسم از هیچ ناکجاآبادی ظاهر نمیشود. این یک ویروس نبود که کسی را از بیرون آلوده کند. این وضعیت، یک ریشهٔ تاریخی طولانی در دوران کودکی شخص دارد.
ماریانا معتقد بود که دوران کودکی یک تجربهٔ واکنشپذیر است؛ به معنی تجربهٔ همدلی کردن با یک انسان دیگر. این همدلی و دلسوزی باید ازطرفِ والدین و مراقبان ما نشان داده شود. مردی که تارا را کشت، زمانی یک پسربچه بوده؛ پسربچهای که نه دلسوزی دیده و نه محبت و مهربانی. او بهطرز وحشتناکی رنج برده بود.
Mahsa
ماریانا نمیتوانست تردید نداشته باشد، اما سابقهٔ گروهدرمانیاش به او میگفت باید به هر گروهی که عاشق استاد خود است، مشکوک باشی؛ این شرایط بهندرت کارش به جاهای خوب ختم میشود. برای ماریانا، فوسکا بیشتر شبیه یک ستارهٔ جَوگیر پاپ بود تا یک سخنران؛ و تا حدی منتظر بود هر لحظه بزند زیر آواز.
Mahsa
روث با قاطعیت گفت: «نه! در بهترین حالت، اسمش رو بذاریم اشتیاق به دوست داشتن. در بدترین حالت، این یه وابستگیِ آسیبشناختی به یه مرد خودشیفتهست؛ یه دیگِ مذاب از قدردانی، ترس، توقع داشتن، اطاعت و وظیفهشناسی که هیچ ربطی به عشق به معنای واقعی کلمه نداره. تو دوستش نداری؛ همینطور که نمیدونی حتی خودت رو هم دوست نداری!»
Mahsa
اریانا توضیح داد که گروههای کوچکی مثل دوشیزگان، بهویژه در برابر دستکاریِ ناخودآگاه یا سوءاستفاده آسیبپذیرند. ناخودآگاهِ دختران ممکن است به همان شکلی که در کودکی با پدرشان رفتار میکردهاند، با رهبر گروه هم رفتار کنند؛
Mahsa
اریانا توضیح داد که گروههای کوچکی مثل دوشیزگان، بهویژه در برابر دستکاریِ ناخودآگاه یا سوءاستفاده آسیبپذیرند. ناخودآگاهِ دختران ممکن است به همان شکلی که در کودکی با پدرشان رفتار میکردهاند، با رهبر گروه هم رفتار کنند؛
Mahsa
«و اگه شما زن جوان آسیبدیدهای هستین و در حال انکارِ دوران کودکی و رنجهایی که متحمل شدین، برای حفظ این انکار، ممکنه با یه سوءاستفادهگرِ دیگه تبانی کنین و پیش خودتون وانمود کنین که رفتار اون کاملاً طبیعیه. اگه قرار باشه چشمهای خودتون رو باز نگه دارین و اون رو محکوم کنین، شما باید دیگران رو هم در زندگی خودتون محکوم کنین. من نمیدونم دوران کودکی اون دخترها چطوری بوده... نمیشه منکر این حقیقت شد که تارا بهعنوان یه دختر جوان از قشر ممتاز، شخص بدون مشکلی نبوده؛ ولی زیادهروی اون در مصرف الکل و موادمخدر، به من نشون میده که مشکل داشته و آسیبپذیر بوده. تارای زیبا و لعنتی... اون موردِعلاقهٔ فوسکا بود.»
Mahsa
هیچکس به من نگفته که اندوه، شبیه ترس است.
18621
بحث من از همهٔ تحلیلهای روانشناسانه، این فرضیه است که رنج کشیدن یک اشتباه است؛ یا نشانهای از ضعف یا حتی نشانهای از بیماری. وقتیکه در حقیقت، احتمالاً بزرگترین حقایقی که میدانیم، برآمده از رنج کشیدن انسانهاست.
آرتور میلر
هیچوقت با غول آدمخوار و غول یکچشم و غَضَبِ خدای دریا و طوفانها روبهرو نخواهید شد، اگر آنها را بر روح خود سوار نکنید؛ اگر روح شما نتواند با آنها کنار بیاید.
سی.پی.کاوافی / ایتاکا
18621
ماریانا معتقد بود که دوران کودکی یک تجربهٔ واکنشپذیر است؛ به معنی تجربهٔ همدلی کردن با یک انسان دیگر. این همدلی و دلسوزی باید ازطرفِ والدین و مراقبان ما نشان داده شود. مردی که تارا را کشت، زمانی یک پسربچه بوده؛ پسربچهای که نه دلسوزی دیده و نه محبت و مهربانی. او بهطرز وحشتناکی رنج برده بود.
بااینحال بسیاری از کودکان در محیطهای خیلی ناجور بزرگ میشوند؛ و از آنها قاتل درنمیآید. چرا؟ خُب، به قول استادِ قدیمی ماریانا که میگفت: «خیلی خرج برنمیداره که بشه دوران کودکیِ یکی رو نجات داد.» کمی مهربانی، کمی درک درست و اعتباربخشی ازطرفِ کسی که واقعیتهای یک کودک را تشخیص بدهد و تصدیق کند و سلامت عقل او را نجات دهد، منجر به نجات آیندهاش میشود.
18621
از قصههای اولین عشقت برایم بگو؛
امیدهای بهارانه... فریبهای احمقانه...
تا قبرها به جنبش درآیند؛
و مردگان به رقص!
آلفرد لرد تنیسون / چشمانداز گناه
اِلی
این بهتر است که دوست داشته باشی و از دست بدهی، تا اینکه هیچوقت دوست نداشته باشی...
اِلی
بحث من از همهٔ تحلیلهای روانشناسانه، این فرضیه است که رنج کشیدن یک اشتباه است؛ یا نشانهای از ضعف یا حتی نشانهای از بیماری. وقتیکه در حقیقت، احتمالاً بزرگترین حقایقی که میدانیم، برآمده از رنج کشیدن انسانهاست.
آرتور میلر
اِلی
هیچوقت با غول آدمخوار و غول یکچشم و غَضَبِ خدای دریا و طوفانها روبهرو نخواهید شد، اگر آنها را بر روح خود سوار نکنید؛ اگر روح شما نتواند با آنها کنار بیاید.
اِلی
حجم
۳۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۳۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان