بریدههایی از کتاب من دیوانه من
۳٫۹
(۵۸)
بخاطر علاقهای که به آدمهای سفید داشت. نه اینکه پوستشان سفید باشد، بلکه ذاتشان سفید باشد،
;𝗕𝖺𝗁𝗮𝗋𝖾𝗵
ما منِدیوانهٔ من وجودمان را پنهان میکنیم!
به او اجازهٔ اظهار نظر نمیدهیم!
گاهی از او خجالت میکشیم!
آنهایی که نخستین بار به فکر پرواز افتادند چه نامیده شدند؟
«دیوانه!»
آنهایی که در اندیشهٔ شکستن رکوردها بودند چه جملهای شنیدند؟
«مگر دیوانه شدی؟»
آنهایی که نظریههای علمی را به چالش کشیدند با چه چیزی روبرو شدند؟
«این دیوانگی است!»
آری! «من دیوانهٔ من» اگر نبود... پیشرفتی هم نبود...!!!
میرفندقی
آنهایی که نخستین بار به فکر پرواز افتادند چه نامیده شدند؟
«دیوانه!»
آنهایی که در اندیشهٔ شکستن رکوردها بودند چه جملهای شنیدند؟
«مگر دیوانه شدی؟»
آنهایی که نظریههای علمی را به چالش کشیدند با چه چیزی روبرو شدند؟
«این دیوانگی است!»
HASTI
آری! «من دیوانهٔ من» اگر نبود... پیشرفتی هم نبود...!!!
یه نفری D=
فیل اما به کارش ادامه میداد و آرام و متین با همه برخورد میکرد. شاید اگر کتابهای کمی خوانده بود همهٔ آن موجودات را یک مشت احمق فرض میکرد، اما فیل، کم کتاب نخوانده بود. او کتابهای بیشماری خوانده بود و میدانست غریزهٔ هر کدام از آن حیوانات همین است و اوست که متفاوت است و باید تاوان این تفاوت را هم میداد.
hope healer
آنهایی که نخستین بار به فکر پرواز افتادند چه نامیده شدند؟
«دیوانه!»
nu_amin_mi
ما منِدیوانهٔ من وجودمان را پنهان میکنیم!
به او اجازهٔ اظهار نظر نمیدهیم!
گاهی از او خجالت میکشیم!
آنهایی که نخستین بار به فکر پرواز افتادند چه نامیده شدند؟
«دیوانه!»
آنهایی که در اندیشهٔ شکستن رکوردها بودند چه جملهای شنیدند؟
«مگر دیوانه شدی؟»
آنهایی که نظریههای علمی را به چالش کشیدند با چه چیزی روبرو شدند؟
«این دیوانگی است!»
آری! «من دیوانهٔ من» اگر نبود... پیشرفتی هم نبود...!!!
هارو چان~
رالف بخاطر علاقهای که به آدمهای سفید داشت. نه اینکه پوستشان سفید باشد، بلکه ذاتشان سفید باشد، همیشه با مهرهٔ سفید بهترین بازیهایش را انجام میداد و برنده میشد اما وقتی قرار بود با مهرهٔ سیاه بازی کند بیشتر اوقات شکست میخورد.
ماهی سیاه کوچولو
میمونها معتقد بودند آنها کار اشتباهی نکردهاند و طبق غریزهٔ ذاتیشان موز خوردهاند و پوستش را روی زمین ریختهاند و این اصلاً کار اشتباهی نیست. کدام میمون پوست موزش را در سطل زباله میریزد؟
Mohi:/
آنهایی که در اندیشهٔ شکستن رکوردها بودند چه جملهای شنیدند؟
«مگر دیوانه شدی؟»
Parnian88
هر کس بنا بر نیازها و شخصیت و نگرش خودش برای خودش یک سبک زندگی اختراع کرده بود که بیشترین لذت را از آن میبرد.
.GH.
انسان از دیرباز در پی کشف اتوپیا یا آرمان شهر بوده. جایی که غم و اندوهی نباشد، همه چیز زندگی فراهم باشد. سختی و ناراحتی و رنجی نباشد. این شده که افسانهها بوجود آمده تا مرهمی باشد بر روی خیالپردازیهای بیکران انسانها...
Mohi:/
با این حال هر چه بود یک احمق بودن در میان عدهای عاقل از اینکه یک عاقل در میان عدهای احمق باشی بسیار بهتر است...
شکوفا
دوودوو تنها بیمار تنها بیمارستان دنیا بود. در حقیقت او یک بیمار نبود بلکه یک احمق بود
آلما
ما منِدیوانهٔ من وجودمان را پنهان میکنیم!
به او اجازهٔ اظهار نظر نمیدهیم!
گاهی از او خجالت میکشیم!
آنهایی که نخستین بار به فکر پرواز افتادند چه نامیده شدند؟
«دیوانه!»
آنهایی که در اندیشهٔ شکستن رکوردها بودند چه جملهای شنیدند؟
«مگر دیوانه شدی؟»
آنهایی که نظریههای علمی را به چالش کشیدند با چه چیزی روبرو شدند؟
«این دیوانگی است!»
آری! «من دیوانهٔ من» اگر نبود... پیشرفتی هم نبود...!!!
دیوانه شماره 116382765947
اسبهای راه راه ناز نمیکنند!
Mohi:/
آری! «من دیوانهٔ من» اگر نبود... پیشرفتی هم نبود...!!!
.GH.
رالف بخاطر علاقهای که به آدمهای سفید داشت. نه اینکه پوستشان سفید باشد، بلکه ذاتشان سفید باشد، همیشه با مهرهٔ سفید بهترین بازیهایش را انجام میداد و برنده میشد
.GH.
با خواندن این کتاب، من دیوانهٔ من شما از زندانی که برایش ساخته بودید رها شد و اکنون آزادانه در اطرافتان میچرخد...
☆nika☆
ما منِدیوانهٔ من وجودمان را پنهان میکنیم!
به او اجازهٔ اظهار نظر نمیدهیم!
گاهی از او خجالت میکشیم!
آنهایی که نخستین بار به فکر پرواز افتادند چه نامیده شدند؟
«دیوانه!»
آنهایی که در اندیشهٔ شکستن رکوردها بودند چه جملهای شنیدند؟
«مگر دیوانه شدی؟»
آنهایی که نظریههای علمی را به چالش کشیدند با چه چیزی روبرو شدند؟
«این دیوانگی است!»
آری! «من دیوانهٔ من» اگر نبود... پیشرفتی هم نبود...!!!
شکوفا
او همچنین به این نتیجه رسیده بود شروع کننده، برنده است و کنترل بازی را به دست خواهد گرفت. برای همین تلاش میکرد همیشه در روابط پیش قدم باشد و رشتهٔ کارها را به دست بگیرد تا موفق باشد.
شکوفا
یک روز دقیقاً در سالروز چهل سالگی دوودوو وقتی پرستارها برای او جشن گرفته بودند یکی از بادکنکهای بزرگ ترکید و سبب شد دوودوو با چشمهایی از حدقه درآمده سر جایش بنشیند و اطراف را براندازی کند و سپس بدون مقدمه از پرستارها شیر بخواهد. اما کسی شیر نداشت و بنابراین مووموو جوانترین پرستار بخش رفت و از یخچال برایش شیر آورد. البته او نرفت، یخچال پیش آنها آمد و یک شیشه شیر دستشان داد و بعد هم دنبال کارش رفت!
ıllıllı Windows ıllıllı
ما منِدیوانهٔ من وجودمان را پنهان میکنیم!
به او اجازهٔ اظهار نظر نمیدهیم!
گاهی از او خجالت میکشیم!
آنهایی که نخستین بار به فکر پرواز افتادند چه نامیده شدند؟
«دیوانه!»
آنهایی که در اندیشهٔ شکستن رکوردها بودند چه جملهای شنیدند؟
«مگر دیوانه شدی؟»
آنهایی که نظریههای علمی را به چالش کشیدند با چه چیزی روبرو شدند؟
«این دیوانگی است!»
آری! «من دیوانهٔ من» اگر نبود... پیشرفتی هم نبود...!!!
bookworm
ما منِدیوانهٔ من وجودمان را پنهان میکنیم!
به او اجازهٔ اظهار نظر نمیدهیم!
گاهی از او خجالت میکشیم!
آنهایی که نخستین بار به فکر پرواز افتادند چه نامیده شدند؟
«دیوانه!»
آنهایی که در اندیشهٔ شکستن رکوردها بودند چه جملهای شنیدند؟
«مگر دیوانه شدی؟»
آنهایی که نظریههای علمی را به چالش کشیدند با چه چیزی روبرو شدند؟
«این دیوانگی است!»
آری! «من دیوانهٔ من» اگر نبود... پیشرفتی هم نبود...!!!
bookworm
ما منِدیوانهٔ من وجودمان را پنهان میکنیم!
به او اجازهٔ اظهار نظر نمیدهیم!
گاهی از او خجالت میکشیم!
آنهایی که نخستین بار به فکر پرواز افتادند چه نامیده شدند؟
«دیوانه!»
آنهایی که در اندیشهٔ شکستن رکوردها بودند چه جملهای شنیدند؟
«مگر دیوانه شدی؟»
آنهایی که نظریههای علمی را به چالش کشیدند با چه چیزی روبرو شدند؟
«این دیوانگی است!»
آری! «من دیوانهٔ من» اگر نبود... پیشرفتی هم نبود...!!!
bookworm
اما هیچ کدام از حیوانات جنگل او را درک نمیکردند. مثلاً به او ایراد میگرفتند که چرا عینک میزند؟!! از لحاظ آنها یک فیل هیچ وقت نمیتوانست عینک بزند.
Jepsofilia :(:
حجم
۴۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۴ صفحه
حجم
۴۲٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۴ صفحه
قیمت:
رایگان