
بریدههایی از کتاب کتاب ساحلی
۳٫۴
(۴۲)
گاهی اوقات صرفاً دلم برای دوستداشتن مردم تنگ میشد.
کاربر ۴۲۵۵۹۵۴
بعضی وقتها نگران این میشم که حقیقت ارزش دردی رو که به همراه داره، نداشته باشه
Tabasom
وقتی حس میکردی دنیا تاریک و ترسناک است، عشق میتوانست تو را به رقصیدن وادارد؛ خنده میتوانست کمی از دردت بکاهد؛ زیبایی میتوانست ترست را سوراخسوراخ کند.
Anahitak
«بله، عشق اتفاق میافته. ولی بهتره واقعبینانه باشه تا مرتب بدبیاری نیاری. و احتمال اینکه عشق برات بدبیاری بیاره خیلی بیشتر از اینه که خوشبختی ابدی به ارمغان بیاره. و اگه تو رو آزار نده، اونوقت تویی که یه نفر دیگه رو آزار میدی. رابطه برقرار کردن یه جورایی سادومازوخیزمه. مخصوصاً وقتی میشه همهٔ چیزهایی رو که از رابطهٔ عاشقانه به دست میاد، از دوستی به دست آورد، بدون رسیدن به نقطهٔ پایان اجتنابناپذیرش و تباه کردن زندگی یه نفر دیگه.»
Tabasom
وقتی حس میکردی دنیا تاریک و ترسناک است، عشق میتوانست تو را به رقصیدن وادارد؛ خنده میتوانست کمی از دردت بکاهد؛ زیبایی میتوانست ترست را سوراخسوراخ کند. همان لحظه تصمیم گرفتم زندگیام پر از هر سه باشد.
ghazal
زندگی بیمعنیه، ژانویه. به پرتگاه زل زدهام.
Kamand Kamoei
«هر کسی که سرگردان است الزاماً گم نشده».
پریسا همانی
«زندگی مجموعهای از لحظات خوب و بده، تا خودِ لحظهٔ مرگت. که میشه گفت یه لحظهٔ بده. عشق اینو تغییر نمیده.
pari
آدمها پیچیده بودند. مسائل ریاضی نبودند؛ مجموعهای از احساسات و تصمیمات و شانس خرکی بودند. دنیا هم پیچیده بود؛ نه یک فیلم فرانسوی زیبا و تار، بلکه یک آشفتگی فاجعهآمیز و وحشتناک، آمیخته با درخشندگی و عشق و معنا.
ramina
گاس گفت: «میبینی؟ همین مزخرفات باعث میشه نتونم به پایان خوش اعتقاد داشته باشم. تو این دنیا هیچ وقت چترهای کاغذیای که قولشو داده بودن، گیرت نمیاد.»
گفتم: «گاس، خودت باید چتر کاغذیای باشی که دوست داری تو این دنیا ببینی.»
کاربر ۴۲۵۵۹۵۴
آسمان به رنگ کبود بیرحمانهای درآمده بود. دیدن این رنگ روی پوست یک نفر باعث میشد حالت بد شود. اما در این فضا واقعاً زیبا بود. عجیب است که چطور برخی چیزها میتوانستند در بعضی شرایط منزجرکننده باشند و در برخی شرایط دیگر خارقالعاده.
کاربر ۴۲۵۵۹۵۴
بعضی وقتها نگران این میشم که حقیقت ارزش دردی رو که به همراه داره، نداشته باشه
Zohreh
انگشتهایش با بیقراری روی فرمان ضرب گرفته بودند و من اجازه دادم چشمهایم از روی رگهای ساعدش پایین بلغزد، از پشت بازویش بالا برود و به نقطهٔ اتصال دست و آستین برسد.
Kamand Kamoei
شاید دلیل اینکه نتوانستی کتابت رو تموم کنی اینه که به جای اینکه ببینی خودت چی میخوای بنویسی، مرتب میپرسی بقیه چی میخوان بخونن.
ramina
قرار بود کل هفته به فرار از زندگیای که با آن بزرگ شده بود نزدیک شود و بعد در آخرین لحظه با این افشاگری وحشتناک مواجه شود که هرچقدر هم گاهی از این دنیا متنفر باشد، تنها دنیایی است که به آن تعلق دارد.
ramina
این چیزی بود که باعث شد عاشق کتابخواندن شوم، چیزی که باعث شد در درجهٔ اول به نویسندگی روی بیاورم. حس اینکه دنیایی جدید مانند تار عنکبوت در حال تنیدن دورتادورت بود و تا زمانی که خود را تماموکمال را نشانت نمیداد، نمیتوانستی تکان بخوری.
کاربر ۴۲۵۵۹۵۴
کل تابستون پارسال به این فکر میکردم که دیگه هیچ وقت احساس خوشحالی نمیکنم و حالا که یه سال گذشته، هنوز ناراحت و نگران و عصبانیام، ولی یه وقتایی خوشحال هم هستم. اینجوری نیست که اتفاقات بد انقدر زندگیت رو سوراخسوراخ کنن که عمق گودالش باعث شه هیچ خوبیای به اندازهٔ کافی بزرگ نباشه که دوباره خوشحالت کنه. هر چقدر هم اتفاقات مزخرف بیفته، همیشه گلهای وحشی هم وجود دارن. همیشه پیتها و مگیها و باد و طوفان توی جنگل و نور آفتاب روی موجها وجود داره.»
Zohreh
آدمهایی که به دلایل درست کارهای اشتباه میکردند. آدمهایی که به دلایل اشتباه کار درست را انجام میدادند.
Kamand Kamoei
«بوسیدن یک سیگاری مثل لیس زدن جاسیگاریست
پریسا همانی
بگذارید یک نکته را دربارهٔ کتابهای پایان خوش برایتان بگویم: اینکه خودتان باورشان داشته باشید، تأثیر دارد.
صدای اردک
برای ژانویه، تا وقتی داستانم رو در کنار تو سپری کنم، برام مهم نیست تهش چطوری تموم میشه.
کتاب خور
وقتی حس میکردی دنیا تاریک و ترسناک است، عشق میتوانست تو را به رقصیدن وادارد؛ خنده میتوانست کمی از دردت بکاهد؛ زیبایی میتوانست ترست را سوراخسوراخ کند.
ramina
پایانهای خوش و خرم برای همه اتفاق نمیافتن. نمیتونی کسی رو مجبور کنی به دوست داشتنت ادامه بده.
ramina
به او نگاه کردم. «راست گفتی، دلسردکننده بود.»
«درست مثل زندگی.»
ramina
«اوه، عزیزم، ما هرگز نمیتونیم آدمهایی رو که دوست داریم کامل بشناسیم. وقتی از دستشون میدیم، همیشه چیزهای بیشتری وجود داره که میتونستیم ببینیم
ramina
درد صدای بدنمان است که سعی دارد شنیده شود.
گفت: «بعضی وقتا یه هشداره. بعضی وقتا یه بیلبورد.»
ramina
اولین دور مریضی مامان به من آموخت که عشق طناب فرار است، ولی دومین موج مریضیاش بود که به من آموخت وقتی در حال غرق شدنی، عشق میتواند جلیقهٔ نجاتت باشد.
ghazal
عشق اغلب نه از چیزهای براق، بلکه از چیزهای منطقی ساخته میشد. چیزهایی که فرسوده میشدند و زنگ میزدند و بعد میتوانستی تعمیرشان کنی و صیقلشان بدهی. چیزهایی که به طور مرتب گم میشدند و باید جایگزینی برایشان پیدا میشد.
ghazal
این کارمان حالا شبیه یک استعارهٔ بسیار آشکار بود ـ او که یک شکاف واقعی را بینمان نگه میداشت و من که هر شب مشتاقانه به ملاقاتش میرفتم. تعجبی نداشت که آنقدر گیج شده بودم. او حدومرزهای دقیقی را حفظ کرده بود و من آنها را نادیده گرفته بودم. هیچ استعدادی در این زمینه نداشتم، آمادگیاش را نداشتم که خود را مجذوب کسی ببینم که از نظر عاطفی اصلاً در دسترس نیست.
کاربر ۴۵۰۶۰۹۷
بعضی وقتا آدمهای خوب یا حداقل نجیب کارای بد میکنن. و بعضی وقتا واقعاً فکر میکنن کاری که انجام میدن درسته.»
کاربر ۴۵۰۶۰۹۷
حجم
۳۳۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۳۳۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان