دیدم که برنداشت کسی نعشم از زمین
خود نعش خود به شانه گرفتم گریستم
seyyed hasan emadi
دنیای من شبیه درختی است در کویر
تنهاییِ اتاق مرا دست کم نگیر
BookishFateme
مادر که خاک گشته، برادر که جنگ رفت
این باغِ قفلتا به ابد، سرپناه کیست؟
BookishFateme
اشکی به رهگذار تو روشن نمیکنم
ای مرگ! از هراس تو شیون نمیکنم
BookishFateme
بذری که در زمین تو میهن! نکاشتیم
یا سوخت، یا جوانه نزد، یا غروب کرد
دیروزمان در آتش بیهودگی گداخت
امروزمان به پوچی فردا غروب کرد
BookishFateme
سرک همان سرکِ تنگ و خر همان خرِ لنگ
دلم گرفته از این زندگیِ تکراری
چه بود جمعهٔ من؟ جز دوباره شنبه شدن
تمامِ روز، سپس فاژههای بیکاری
شما و سازشتان راه حل و مشکلتان
من و حماقتِ من، زندگی و ناچاری
BookishFateme
زین دوزخ عظیم مجال گریز نیست
ای اشکهای شور! چه فوّاره میکنید؟
seyyed hasan emadi
بودند چهرهها همه خوش ظاهراً ولی
در بینشان تسلّیِ خاطر کسی نبود
افسوس! درک واژهٔ هجرت چه مشکل است
گویی در این زمانه مهاجر کسی نبود
هنگام دور گشتن یک سایه در افق
در جادهها به جز دو سه عابر کسی نبود
BookishFateme
اینجا بهجز شکنجه و توهین چه دیده زن؟
غیر از شب و سیاهی سنگین چه دیده زن؟
اینجا در این معاملهآبادِ مردها
در سینه غیر عقدهٔ دیرین چه دیده زن؟
Leila Koumar
خون است اینکه میدود... این خط سرخ نیست
خطی که دور نام تو نامرد میکشم
seyyed hasan emadi
صورتگر خزانم و در پردهٔ خیال
یک تابلو برای تو «خوشکرد» میکشم
تا با فضای باغ کمی آشنا شوی
یک لانهگک که میشکند سرد، میکشم
seyyed hasan emadi