بریدههایی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
۴٫۴
(۱۲۶۳)
صبح روز چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹، خداوند مهربان توفیق زیارتِ رهبر معظم انقلاب را که جانم فدایشان باد، روزیمان فرمود. دیدار معظمٌلَه با اعضای ستاد بزرگداشت شهید قاسم سلیمانی و ما افراد خانوادهاش بود.
من، بهنمایندگی از پدرم، برای ایشان هدیهای برده بودم.
این هدیه، زندگینامهای بود بهقلم حاجقاسم که قصد داشتیم بهمناسبت سالروز شهادتش، در قالب کتابی منتشر کنیم.
آنچه همراهم بود، در واقع ماکِت یا نمونهٔ اولیهای از کتاب بود. در پایان دیدار، متن را تقدیمِ آقا کردم. ایشان پرسشهایی دربارهٔ آن پرسیدند و این هدیه را با مِهر پذیرفتند.
چند روز بعد از آن دیدار و در دقایق پایانیِ نهاییشدن کتاب، متنی از دفتر رهبر معظم
Ahmad Fatimi Official
الهی به عزّتت و جلالت، خارم مکن
به جرم گُنَه شرمسارم مکن
مرا شرمساری به روی تو هست
مکن شرمسارم مرا پیشِ کس
phoenix
ما بهدلیل مشغولیتِ شَدید و کارکردنهای پیوسته، نه خوشی را حس میکردیم و نه سختی را. انگار هر دوی این، جزئی از وجود ما شده بود.
phoenix
برای سرزدن به دوستم فتحعلی، به هتل کَسریٰ آمده بودم. هوا گرم بود و هر دوی ما از پنجرهٔ ساختمان، پایین را نگاه میکردیم. آن طرف خیابان، در مقابل ما، شهرداری و شهربانیِ کرمان بودند. دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیادهرو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیادهرو یک پاسبانِ شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشتِ او در روز عاشورا برآشفتهام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با او گرفتم.
پاسبان شهربانی بهسمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه جنبِ شهربانی مستقر بود. بهسرعت با دوستم از پلههای هتل پایین آمدم. آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفتوگو با هم شدند. برقآسا به آنها رسیدم. با چند ضربهٔ کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینیهایش فَوَران زد!
phoenix
الهی به عزّتت و جلالت، خارم مکن
به جرم گُنَه شرمسارم مکن
مرا شرمساری به روی تو هست
مکن شرمسارم مرا پیشِ کس
Hadis🦋
اساساً ورزش تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیدهنشدنم به مفاسد اخلاقی بود، بهرغم جوانبودن، ورزش بود؛ خصوصاً ورزش باستانی که پایه و اصولِ اخلاقی و دینی دارد.
الف. میم
گفت: «اسمت چیه؟»
گفتم: «قاسم.»
- چند سالته؟
گفتم: «سیزده سال.»
- مگه درس نمیخونی؟
- ول کردم.
- چرا؟
- پدرم قرض دارد.
اشک در چشمانم جمع شد.
محمدرضا میرباقری
ورزش و اعتقاد به ودیعهٔ گذاشتهٔ دینی از پدر و مادرم، باعث شد بهرغم شدت فساد در جامعه، اما بهسمت فساد نروم.
Amirhossien Farahi
دایرهٔ کتابهای انتخابیاش وسیع بود: از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتابهای تاریخی و سیاسی، و از خاطرهها و شرححالها تا کتابهای نظامی.
phoenix
صدای اذان بلند شد. از دوران کودکی نماز میخواندم؛ اگرچه خیلی از قواعدِ آن را درست نمیدانستم. صدای نماز پدرم یادم است، همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه میکرد:
الهی به عزّتت و جلالت، خارم مکن
به جرم گُنَه شرمسارم مکن
مرا شرمساری به روی تو هست
مکن شرمسارم مرا پیشِ کس
baraniam
قاسم سلیمانی در زندگی، آنچنانکه یک فرماندهِ نظامی باید باشد، منظم و دقیق بود. او برای دقیقههای زندگیاش برنامه داشت. ساعتهای کاری و فشردگیِ مسئولیتهایش، بیشترِ اوقات وقتی برای امور شخصیاش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعهکردن و نوشتن
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
خداوندا، تو را شکرگزارم که پس از عبدِ صالحت خمینیِ عزیز، مرا در مسیر عبد صالحِ دیگری که مظلومیّتش اعظم است بر صالحیّتش، مردی که حکیم امروزِ اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسیِ اسلام است، خامنهایِ عزیز که جانم فدای جانِ او باد، قرار دادی.
خوانا
الهی به عزّتت و جلالت، خارم مکن
به جرم گُنَه شرمسارم مکن
محمدرضا میرباقری
او برای دقیقههای زندگیاش برنامه داشت. ساعتهای کاری و فشردگیِ مسئولیتهایش، بیشترِ اوقات وقتی برای امور شخصیاش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعهکردن و نوشتن.
خوانا
از همان ابتدای کودکی، حالتی از نترسی داشتم
حسین(ع) همه جا با ماست
حاجقاسم، هم خودش و هم ما بچههایش را موظّف به خواندن میدانست
Amirhossien Farahi
دایرهٔ کتابهای انتخابیاش وسیع بود: از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتابهای تاریخی و سیاسی، و از خاطرهها و شرححالها تا کتابهای نظامی.
روش خواندنش هم، در نوع خود، جالب بود: کتاب را با دقت میخواند. بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت مینوشت. گاهی حتی یادداشتهای مفصّلترش را در دفتر جداگانهای ثبت میکرد. بسیاری کتابها را با ماژیک رنگی نشانهگذاری میکرد و خط میکشید. بله، اینطور با کتابها مأنوس میشد.
خوانا
این داستانِ شکلگیری شخصیت مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید بهبلندای وسعت آسمانها.
سعیده زنگنه
سؤال کرد: «میخوای این عکس رو به تو بِدم؟» بهسرعت جواب دادم: «بله، میخوام.» حسن، دوست سیدجواد، گفت: «نباید این عکس رو کسی ببینه؛ وگرنه ساواک (که حالا دیگر برایم کاملاً اسم آشنایی بود) تو رو دستگیر میکنه.»
عکس را گرفتم و در زیر پیراهنم پنهان کردم. خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم. «شریعتی و خمینی» دو نام جدیدی بود که میشنیدم.
الف. میم
این داستانِ شکلگیری شخصیت مردی است که از چوپانی به جایگاهی رسید بهبلندای وسعت آسمانها.
کاربر ۳۷۷۵۸۳۹
من در سال ۱۳۳۷ به دنیا آمدهام.
در زمستان بسیار سردی، دچار مریضی سُرخچه میشوم. پدر و مادرم امیدی به شفایم پیدا نمیکنند. از کلیهٔ داروهای محلی بهره میگیرند؛ اما اِفاقه نمیکند. بنا به قول پدرم، درحالیکه برف تا بالای زانو بود، مرا بر پشت مادرم میبندند و بهسمت رابُر جهت معاینهٔ دکتر حرکت میکنند. بههرصورت، پس از مدتی، مشیّت خداوند اینگونه میشود که زنده بمانم.
کاربر ۲۷۷۰۳۴۰
از دوران کودکی نماز میخواندم؛ اگرچه خیلی از قواعدِ آن را درست نمیدانستم. صدای نماز پدرم یادم است، همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه میکرد:
الهی به عزّتت و جلالت، خارم مکن
به جرم گُنَه شرمسارم مکن
مرا شرمساری به روی تو هست
مکن شرمسارم مرا پیشِ کس
کتابخوان00
اساساً ورزش تأثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیدهنشدنم به مفاسد اخلاقی بود، بهرغم جوانبودن، ورزش بود؛ خصوصاً ورزش باستانی که پایه و اصولِ اخلاقی و دینی دارد.
Amirhossien Farahi
تابستان سال ۵۵ گاردانپارتی را به کرمان آوردند. قابلتوجه است شاه در همهٔ مراکز استانها، مراکز فسادی را برای گمراهکردن جوانان ایجاد کرده بود؛ اما در کرمان هیچیک از این مراکز نتوانست شکل بگیرد. آن روز همهٔ خوانندهها و رقاصههای معروف (آقاسی، حُمِیرا، هایِده، آزیتا) آمده بودند در یک زمینِ باز، در انتهای خیابان ابوحامد که در آن زمان به خیابان صَمصام معروف بود. خیمهٔ بسیار عظیمی برپا کرده بودند. مردم برای تماشا به آنجا میرفتند و خوانندهها و رقاصهها برای آنها اجرای برنامه میکردند.
با دوستم فتحعلی که اهل جَواران بود و علی یزدانپناه، تصمیم به مقابله و خرابکاری گرفتیم. شب که همه مشغول تماشای اجرای برنامهها در محل گاردنپارتی بودند، ۱۵۰ کِرمَکِ چرخ و موتور را کشیدیم و همه را پنچر نمودیم و بیسروصدا فرار کردیم! در دوران نوجوانی، این نوع مبارزه با فساد را با افتخار انجام میدادیم و هیچ ترسی از کسی هم نداشتیم.
یاقوت
قاسم سلیمانی در زندگی، آنچنانکه یک فرماندهِ نظامی باید باشد، منظم و دقیق بود. او برای دقیقههای زندگیاش برنامه داشت. ساعتهای کاری و فشردگیِ مسئولیتهایش، بیشترِ اوقات وقتی برای امور شخصیاش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعهکردن و نوشتن.
smoothybook
قاسم سلیمانی در زندگی، آنچنانکه یک فرماندهِ نظامی باید باشد، منظم و دقیق بود. او برای دقیقههای زندگیاش برنامه داشت. ساعتهای کاری و فشردگیِ مسئولیتهایش، بیشترِ اوقات وقتی برای امور شخصیاش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعهکردن و نوشتن. حاجقاسم، هم خودش و هم ما بچههایش را موظّف به خواندن میدانست. دایرهٔ کتابهای انتخابیاش وسیع بود: از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتابهای تاریخی و سیاسی، و از خاطرهها و شرححالها تا کتابهای نظامی.
روش خواندنش هم، در نوع خود، جالب بود: کتاب را با دقت میخواند. بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت مینوشت. گاهی حتی یادداشتهای مفصّلترش را در دفتر جداگانهای ثبت میکرد. بسیاری کتابها را با ماژیک رنگی نشانهگذاری میکرد و خط میکشید. بله، اینطور با کتابها مأنوس میشد.
محمد دانشجو
بهمحض ورود به کرمان، به علی یزدانپناه نشان دادم. گفت: «این عکس آقای خمینی است.» با تعجب سؤال کرد: «از کجا آوردی؟! اگر تو رو با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میکُشندِت.» جرئت و شجاعتِ عجیبی در وجودم احساس میکردم. ساواک را حریف کاراتهٔ خودم فرض میکردم که بهسرعت او را نقشِ زمین میکنم! آنقدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابیِ دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدانپناه بودم و بدون ترس از اَحَدی بیمحابا حرف میزدم.
کاربر ۳۷۷۵۸۳۹
قاسم سلیمانی در زندگی، آنچنانکه یک فرماندهِ نظامی باید باشد، منظم و دقیق بود. او برای دقیقههای زندگیاش برنامه داشت. ساعتهای کاری و فشردگیِ مسئولیتهایش، بیشترِ اوقات وقتی برای امور شخصیاش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعهکردن و نوشتن. حاجقاسم، هم خودش و هم ما بچههایش را موظّف به خواندن میدانست. دایرهٔ کتابهای انتخابیاش وسیع بود: از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتابهای تاریخی و سیاسی، و از خاطرهها و شرححالها تا کتابهای نظامی.
روش خواندنش هم، در نوع خود، جالب بود: کتاب را با دقت میخواند. بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت مینوشت. گاهی حتی یادداشتهای مفصّلترش را در دفتر جداگانهای ثبت میکرد. بسیاری کتابها را با ماژیک رنگی نشانهگذاری میکرد و خط میکشید. بله، اینطور با کتابها مأنوس میشد.
sedighe
سه روز از شدت درد تکان نمیتوانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس میکردم. ترس از کتکخوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر میکردم هرچه باید بشود، شد! این حادثه بهنحوی در من اثر کرد که انگار مثل خالکوبیای بود که در دوران بچگی، با برگ پودنه، خال کوچکی پشت دستهای خود میکوبیدیم. با هر ضربه و لگدی کلمهٔ «خمینی» را در عمق وجود من حک شده بود.
کریم بخش
از چیزی نمیترسیدم زندگینامهای است که حاجقاسم با دستِ مجروحش نوشته است؛
مهدی نادریان
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۱۰,۵۰۰۳۰%
تومان