بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب به وقت پاریس | طاقچه
تصویر جلد کتاب به وقت پاریس

بریده‌هایی از کتاب به وقت پاریس

نویسنده:الکس جورج
ویراستار:حسن نوروزی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۲۴ رأی
۳٫۵
(۲۴)
موسیقی او را با خود همراه می‌کند. بر فراز سایهٔ آسمان‌خراش‌های شهر پر می‌گشاید؛ شهر به سلطهٔ او درمی‌آید.
zohreh
این تصور که فقط با نشستن درون یک قایق یا قطار می‌توانید هویت خود را ازنو احیا کنید، یک افسانه است. شما خیلی چیزها را نمی‌توانید پشت‌سر رها کنید. از پس مرزها و اقیانوس‌ها، گذشتهٔ شما سرسختانه به تعقیب شما خواهد آمد. این مسافر قاچاق، ساکت و خائن از کنار نگهبانان عبوس مرزی خواهد گذشت و به شکلی نامرئی خود را میان گذرنامهٔ شما جای می‌دهد.
شراره
گورستان خود شهری است با محله‌ها و خیابان‌ها، با ساکنین ابدی و مهمانان خود
شراره
با هر جرعه از شرابی که می‌نوشیدند، راه پیش‌رویشان واضح‌تر می‌شد. تصورات دمِ مستی‌اش او را بی‌محابا به‌سوی آینده‌ای سرشار از شهرت و ثروت‌های ناگفته سوق می‌داد.
zohreh
کفپوش نزدیک اتاق‌خواب مادرم همیشه وقتی روش قدم می‌زدیم غژغژ صدا می‌داد. هر بار مادرم صدای اون کفپوش‌ها رو می‌شنید، یه صدای آرومی از خودش درمی‌آورد که به من بفهمونه وقتشه برم قبل خواب ببوسمش.» لبخند تلخی بر شمایل مارسل پروست نشست و سپس ادامه داد: «اون روز من از روی همون کفپوش رد شدم و مثل همیشه همون صدا ازش بلند شد، اما دیگه خبری از صدای مادرم نبود. نه صدایی، و نه بوسه‌ای.
شراره
«دلربا و فریبنده... همانند نیمه‌شب در پاریس؛ این قصه یک‌بار دیگر جادو و طلسم شهر نور را بر صورت و سیرت ما می‌افکند... خیره‌کننده!»
zohreh
بااینکه قصهٔ چگونه رنج کشیدن‌هایمان، چگونه دلشاد شدن‌هایمان، و قصهٔ چگونه پیروز شدن‌هایمان، حکایت جدیدی نیستند، باید آنها را شنید؛ چراکه غیر از آنها قصه‌ای برای گفتن نداریم. این تنها نوری‌ست که در این ظلمات تاریکی داریم. جیمز بالدوین«اندوه‌های سانی»
zohreh
مارتین هایدگر، فیلسوف نامیِ آلمانی که بسیاری او را تأثیرگذارترین متفکر قرن بیستم می‌خوانند، معتقد بود که انسان به این جهان «پرتاب» شده است. ما به دنیایی پرتاب شده‌ایم که تاهمیشه برای ما «بیگانه» و «غریب» می‌مانَد. دنیایی که برای ما هرگز حس «در خانه بودن» نخواهد داشت.
zohreh
دنیایی که هرچه بیشتر در آن غرق می‌شویم، بیشتر خود را از آن دور می‌دانیم. گویی «آنچه هست» برای ما هرگز «آنچه باید باشد» نیست؛ همه با لبان دوخته و جان سوخته به دنبال چیزی می‌گردیم.
zohreh
همیشه صاحب‌نظران و منتقدان ادبی اظهار کرده‌اند که وظیفهٔ شعر و هنر، تعالیِ تبار انسانِ همه‌جایی و هرجایی است.
zohreh
وقتی ژان‌پُل مایارد به آمریکا فکر می‌کند، به امید می‌اندیشد. امید...
zohreh
آن سربازان جوانی که روی تخت‌های خود در بیمارستان بستری شده بودند، هم‌زمان در ذهن خود و برای خود، دنیاهایی کامل را برپا کرده بودند. آنها در رؤیای پول بودند، در رؤیای اتومبیل‌ها و در رؤیای عشق؛ اما این پول بود که بیش از همه در رؤیای آن به انتظار نشسته بودند.
zohreh
برای آنها هیچ مهم نبود که چقدر همهٔ این موارد غیرمحتمل به‌نظر می‌رسیدند. این خوش‌بینی آنها که وسعتی کیهانی داشت، یک هنر بود و فقط خلاصه به این جوان‌های زخمی نمی‌شد.
zohreh
«فقط یک‌بار؛ فقط یک‌بار ازش خواستم همراهم بیاد. می‌خواستم که اونم درک کنه.»
zohreh
«ولی او فکر می‌کرد بچه‌ها وقتی خوبن که دور باشن از آدم.»
zohreh
هر روز صبح در شگفتی از خود می‌پرسد که چه‌ها بر این آهنگ‌ساز باید گذشته باشد، که چنین سودا و غمی را از درونش بیرون می‌کشد.
zohreh
«ولی تو هیچ‌وقت نمی‌دونی که یه شاهزادهٔ خوش‌تیپ کی قراره از راه برسه؛ و اگر از راه رسید، خیلی زشته که چیزی برای گفتن نداشته باشی.»
zohreh
«تو خیلی خوب می‌دونی چطوری حال یک دختر رو بهتر کنی.»
zohreh
ژان‌پُل بار دیگر موضوع را عوض می‌کند: «دلت واسهٔ آمریکا تنگ می‌شه؟» جوزفین سرش را تکان می‌دهد: «اسم کشور من رو گذاشتن سرزمین آزادی؛ ولی اونجا من فقیر و سیاه‌پوست به دنیا اومدم و خیلی از اون آزادی که می‌گن واسه من وجود نداشت.»
zohreh
سورن به خود می‌گوید که فردا صبح، بر درِ استودیوی طبقهٔ پایین خواهد زد و به موریس راول خواهد گفت که او طرف‌داری دلباخته دارد که هر روز صبح در انتظار نواختن اوست. شاید این کافی باشد تا موسیقی درون او را از قفس آزاد کند.
zohreh
وقتی رؤیاهایش سر می‌رسند، این عروسک‌هایش هستند که در کنار و همراه او خواهند بود.
zohreh
هریک می‌داند که دیگری هرگز او را به‌سبب نحوهٔ حرف زدنش قضاوت نخواهد کرد. و این مسئلهٔ ناچیزی نیست، آن‌هم زمانی که همه آماده‌اند تا برچسب متفاوت و غیرعادی بودن را بر شما بچسبانند.
zohreh
گیوم می‌خواست شجاعت آنها را نقاشی کند، همین‌طور قدرت، زیبایی و ظرافت سیال آنها را. آن شب تا دیروقت مشغول به کار بود.
zohreh
روز بعد که از خواب برخاست، گیوم از فهمیدن اینکه هرآنچه دیشب کشیده بود حتی نزدیک به جلال و شکوه اجرایی که خود دیده بود، نیست، ناامید شد.
zohreh
اندام‌های لاغر و کشیدهٔ آکروبات‌ها و ماهیچه‌های تروتمیز آنها را توانسته بود خوب به تصویر بکشد، اما شاعرانگی آن لحظات نزدیک به مرگ توانسته بودند از دام قلم‌موهای گیوم فرار کنند.
zohreh
او باید فرار کند و از آنچه از دست داده است، روی برگرداند.
zohreh
«چون اونا آدم‌های وحشتناکی هستند... تک‌تک اونا. واسه همینه که میان و به غریبه‌ها واسه یه رابطه پول می‌دن. اونا حریص و عصبی و مثل زهرمار تلخن.»
zohreh
موسیقی در درون او به‌سانِ یک رودخانهٔ خروشان جاری بود. موسیقی درون او را نورانی و وجودش را با نور هزاران خورشید، آکنده و لبریز می‌کرد.
zohreh
سورن از قدم زدن در این محله‌های لاتین لذت می‌برد. اینجا قدیمی‌ترین نقطهٔ شهر و هزارتویی است که بدون هیچ طرح و هدف خاصی به درون خود پیچ‌وتاب می‌خورد. شتاب زندگی گویی اینجا آرام‌تر است. مردمانش هم‌زمان با تماشای گذر زندگی و گذشت دنیا، اندکی بیشتر پشت میز کافه‌ها معطل می‌مانند.
zohreh
«اون با بیرون کشیدن خودمون از آناتولی قبل از اینکه خیلی دیر بشه، زندگی منو نجات داد. واقعاً می‌گم. نجات داد. ولی الان که منو لازم داره تا من نجاتش بدم، هیچ کاری از دستم براش برنمی‌آد. هر روز قلبم براش تیکه‌تیکه می‌شه.»
zohreh

حجم

۳۰۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۳۰۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۵۹,۵۰۰
۴۱,۶۵۰
۳۰%
تومان