جملات زیبای کتاب بانو گوزن | طاقچه
تصویر جلد کتاب بانو گوزن

بریده‌هایی از کتاب بانو گوزن

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۴۴ رأی
۳٫۵
(۴۴)
تنهایی‌های من از جنسِ از دست دادن نیست؛ گودال بزرگی است که اگر حواسم نباشد پرت می‌شوم در آن و تا مدت‌ها نمی‌توانم بالا بیایم.
.ً..
سال‌هاست رفته‌ام جلو ولی هی زیر پایم خالی می‌شود.
Nazanin
در را که باز می‌کنم، گوزن پشت در کمین کرده است، انگار از پنجره دیده باشدم. به گمانم قدش کمی بلندتر شده از صبح. خانه مرتب است و جای هیچ‌چیزی تغییر نکرده. چه خوب است که گوزنی در خانه منتظر آدم باشد. خودم را می‌اندازم روی کاناپه و اجازه می‌دهم با پوزه‌اش نوازشم کند. دست می‌زنم به نوک شاخ‌هایش؛ تیز و سفت‌اند. چشم‌هایم را می‌بندم و با خودم فکر می‌کنم این شاخ‌های تیز و سفت، تابه‌حال چند شکم و سینه را شکافته و دریده است.
مهتاب
تنهایی‌های من از جنسِ از دست دادن نیست؛ گودال بزرگی است که اگر حواسم نباشد پرت می‌شوم در آن و تا مدت‌ها نمی‌توانم بالا بیایم.
mobinht
از بزرگ شدن شکمم متنفرم. نمی‌توانم سه چهار ماه دیگر این وضعیت را تحمل کنم. کاش آدمیزاد هم تخم می‌گذاشت و چند وقت می‌خوابید روی تخم‌هایش و جوجهٔ آدم به دنیا می‌آورد. فلسفهٔ این زنده‌زایی را درک نمی‌کنم. هیچ افتخاری ندارد که شکم آدم اندازهٔ طبل شود و دوباره برگردد سرجایش ــ تازه اگر برگردد.
GMIZ
در را که باز می‌کنم، گوزن پشت در کمین کرده است، انگار از پنجره دیده باشدم. به گمانم قدش کمی بلندتر شده از صبح. خانه مرتب است و جای هیچ‌چیزی تغییر نکرده. چه خوب است که گوزنی در خانه منتظر آدم باشد. خودم را می‌اندازم روی کاناپه و اجازه می‌دهم با پوزه‌اش نوازشم کند. دست می‌زنم به نوک شاخ‌هایش؛ تیز و سفت‌اند. چشم‌هایم را می‌بندم و با خودم فکر می‌کنم این شاخ‌های تیز و سفت، تابه‌حال چند شکم و سینه را شکافته و دریده است.
مهتاب
من باید همیشه روی دورِ تند زندگی کنم تا خیلی چیزها یادم نیاید
Nazanin
و من گوزنی که می‌خواست با شاخ‌هایش قطاری را نگه دارد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
برای امیرحسینم، که زود به دنیا آمد و زیاد جنگید تا همهٔ گوزن‌های جهان عاشقش باشند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
راننده می‌پرسد: بخاری رو خاموش کنم؟ پاهایم یخ زده ولی می‌گویم: بله لطفاً. سرم را می‌چسبانم به شیشه و دلم می‌خواهد به جای هر زنی باشم که چکمه و پالتوِ شیک پوشیده و آسوده و بدون نگرانی، تندتند راه می‌رود.
Nazanin
من همان شب موقع برگشتن، بدون مشورت با مادر و برادرهایم، جواب مثبت دادم به امیرعلی، غافل از این‌که دو هفته بعد از خواستگاریِ امیرعلی، مادرم وقتی دارد سفارش سبزی برای مشتری‌هایش را آماده می‌کند، همان جا وسط زیرزمین سکته می‌کند و جا به جا می‌میرد. اولین مواجههٔ امیرعلی با خانوادهٔ من موقع خاک‌سپاریِ مادرم بود، وقتی من و غلامرضا و عباس داشتیم ضجه می‌زدیم و خاله و عمه‌هایم گلاب می‌پاشیدند روی صورتم و توی زیرزمینِ مادرم و طبقهٔ بالا، همان خانهٔ درب‌وداغانِ برادرم مراسم ختم را برگزار کردیم و امیرعلی روز سوم برگشت و در اولین برخوردمان پرسید که کبوترهای روی پشت‌بام مال غلامرضا بود؟ و من خدا را شکر کردم که حالیش نشد فین‌فین‌های غلامرضا و آب‌پرتقال خوردن‌های حرفه‌ای‌اش ربطی به اندوه و افتادنِ فشارش ندارد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷

حجم

۱۹۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۵ صفحه

حجم

۱۹۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۵ صفحه

قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
تومان