جملات زیبای کتاب بانو گوزن | طاقچه
تصویر جلد کتاب بانو گوزن

بریده‌هایی از کتاب بانو گوزن

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز
۳.۶از ۵۴ رأی
۳٫۶
(۵۴)
هیچ گریه‌ای بدتر از گریه‌های بی‌دلیل نیست، این‌که نتوانی توضیح بدهی چرا اشک می‌ریزی.
گل پری
تنهایی‌های من از جنسِ از دست دادن نیست؛ گودال بزرگی است که اگر حواسم نباشد پرت می‌شوم در آن و تا مدت‌ها نمی‌توانم بالا بیایم.
.ً..
سال‌هاست رفته‌ام جلو ولی هی زیر پایم خالی می‌شود.
Nazanin
در را که باز می‌کنم، گوزن پشت در کمین کرده است، انگار از پنجره دیده باشدم. به گمانم قدش کمی بلندتر شده از صبح. خانه مرتب است و جای هیچ‌چیزی تغییر نکرده. چه خوب است که گوزنی در خانه منتظر آدم باشد. خودم را می‌اندازم روی کاناپه و اجازه می‌دهم با پوزه‌اش نوازشم کند. دست می‌زنم به نوک شاخ‌هایش؛ تیز و سفت‌اند. چشم‌هایم را می‌بندم و با خودم فکر می‌کنم این شاخ‌های تیز و سفت، تابه‌حال چند شکم و سینه را شکافته و دریده است.
مهتاب
تنهایی‌های من از جنسِ از دست دادن نیست؛ گودال بزرگی است که اگر حواسم نباشد پرت می‌شوم در آن و تا مدت‌ها نمی‌توانم بالا بیایم.
mobinht
از بزرگ شدن شکمم متنفرم. نمی‌توانم سه چهار ماه دیگر این وضعیت را تحمل کنم. کاش آدمیزاد هم تخم می‌گذاشت و چند وقت می‌خوابید روی تخم‌هایش و جوجهٔ آدم به دنیا می‌آورد. فلسفهٔ این زنده‌زایی را درک نمی‌کنم. هیچ افتخاری ندارد که شکم آدم اندازهٔ طبل شود و دوباره برگردد سرجایش ــ تازه اگر برگردد.
GMIZ
من باید همیشه روی دورِ تند زندگی کنم تا خیلی چیزها یادم نیاید
Nazanin
از کِی من این‌قدر درمانده و بدبخت شده‌ام که همه برایم قلدری کنند؟
کاربر نیوشک
و من گوزنی که می‌خواست با شاخ‌هایش قطاری را نگه دارد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در را که باز می‌کنم، گوزن پشت در کمین کرده است، انگار از پنجره دیده باشدم. به گمانم قدش کمی بلندتر شده از صبح. خانه مرتب است و جای هیچ‌چیزی تغییر نکرده. چه خوب است که گوزنی در خانه منتظر آدم باشد. خودم را می‌اندازم روی کاناپه و اجازه می‌دهم با پوزه‌اش نوازشم کند. دست می‌زنم به نوک شاخ‌هایش؛ تیز و سفت‌اند. چشم‌هایم را می‌بندم و با خودم فکر می‌کنم این شاخ‌های تیز و سفت، تابه‌حال چند شکم و سینه را شکافته و دریده است.
مهتاب
تنهایی‌های من از جنسِ از دست دادن نیست؛ گودال بزرگی است که اگر حواسم نباشد پرت می‌شوم در آن و تا مدت‌ها نمی‌توانم بالا بیایم.
کاربر ۲۲۸۳۶۰۱
صاف توی چشم دکتر خیره می‌شوم و می‌گویم: همین الآن عوض می‌کنم. صدات رو هم بیار پایین لطفاً. با زیردستت که حرف نمی‌زنی مرد حسابی. امیرعلی به تته‌پته افتاده. منتظر نمی‌مانم که بفهمم دکتر زنگ می‌زند به منشی که چه بگوید. منتظر امیرعلی هم نمی‌مانم. تند قدم برمی‌دارم، بدون این‌که برایم مهم باشد جنین کوچکی در آستانهٔ ورود به هفتهٔ دهم زندگی دارد لانه‌اش را محکم می‌کند. از کِی من این‌قدر درمانده و بدبخت شده‌ام که همه برایم قلدری کنند؟ دلم می‌خواهد زودتر برگردم خانه و صورتم را بچسبانم به صورت گوزنم و بوی جنگل و درخت را فروببرم توی ریه‌هایم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مادرِ خدابیامرزم با همان چند کلاس سوادش می‌گفت: هیچ‌وقت نذار مشتت پیش مردت باز بشه. هیچی نگو، فقط برو جلو.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
تنهایی‌های من از جنسِ از دست دادن نیست؛ گودال بزرگی است که اگر حواسم نباشد پرت می‌شوم در آن و تا مدت‌ها نمی‌توانم بالا بیایم.
کاربر نیوشک
برای امیرحسینم، که زود به دنیا آمد و زیاد جنگید تا همهٔ گوزن‌های جهان عاشقش باشند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
راننده می‌پرسد: بخاری رو خاموش کنم؟ پاهایم یخ زده ولی می‌گویم: بله لطفاً. سرم را می‌چسبانم به شیشه و دلم می‌خواهد به جای هر زنی باشم که چکمه و پالتوِ شیک پوشیده و آسوده و بدون نگرانی، تندتند راه می‌رود.
Nazanin
من همان شب موقع برگشتن، بدون مشورت با مادر و برادرهایم، جواب مثبت دادم به امیرعلی، غافل از این‌که دو هفته بعد از خواستگاریِ امیرعلی، مادرم وقتی دارد سفارش سبزی برای مشتری‌هایش را آماده می‌کند، همان جا وسط زیرزمین سکته می‌کند و جا به جا می‌میرد. اولین مواجههٔ امیرعلی با خانوادهٔ من موقع خاک‌سپاریِ مادرم بود، وقتی من و غلامرضا و عباس داشتیم ضجه می‌زدیم و خاله و عمه‌هایم گلاب می‌پاشیدند روی صورتم و توی زیرزمینِ مادرم و طبقهٔ بالا، همان خانهٔ درب‌وداغانِ برادرم مراسم ختم را برگزار کردیم و امیرعلی روز سوم برگشت و در اولین برخوردمان پرسید که کبوترهای روی پشت‌بام مال غلامرضا بود؟ و من خدا را شکر کردم که حالیش نشد فین‌فین‌های غلامرضا و آب‌پرتقال خوردن‌های حرفه‌ای‌اش ربطی به اندوه و افتادنِ فشارش ندارد.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
وقت مهمان داشتیم، مادرم قیمه بار می‌گذاشت. یاد گرفته بود که آخرش عرق هل و گلاب هم اضافه کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
وقتی بابا مُرد، هفتمش پلوقیمه دادیم. مادرم هم که مُرد، آخر همان یک مجلس حقیرانه‌اش پلوقیمه پختیم. خودمان توی خانهٔ غلامرضا آشپزی کردیم، اما لپه‌اش خام بود و آبکی شد… هیچ بخشی از زندگی و مرگ مادرم آبرومندانه نبود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
و من گوزنی که می‌خواست با شاخ‌هایش قطاری را نگه دارد. غلامرضا بروسان
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
برای امیرحسینم، که زود به دنیا آمد و زیاد جنگید تا همهٔ گوزن‌های جهان عاشقش باشند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
توی دست‌شویی دیدم که روی رانم به اندازهٔ یک لکهٔ بزرگ سیاه شده است. تازه برگشته بودم بیرون و نشسته بودم که امیرعلی با آب‌میوه توی گیلاسی پایه‌بلند آمد و گفت: یه ذره بخور حالت جا می‌آد. قلبم تند می‌زد. احساس قمر را داشتم وقتی در مهمانی دایی‌جان ناپلئون گوزیده بود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مطمئن بودم که باز باد می‌کند و تا سه روز سرسنگین است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
سال‌ها زندگی مجردی در تهران یادم داده بود که باید آدم‌ها را دورونزدیک نگه دارم؛ نه صمیمی، نه دشمن. سعی می‌کنم لبخند بزنم. بعد از پنج سال زندگی مشترک فهمیده‌ام که تنها ناهار دونفرهٔ هفته نباید کوفت‌مان شود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷

حجم

۱۹۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۵ صفحه

حجم

۱۹۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۵ صفحه

قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
۶۱,۵۰۰
۵۰%
تومان