بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مینی مال ها | طاقچه
تصویر جلد کتاب مینی مال ها

بریده‌هایی از کتاب مینی مال ها

نویسنده:رسول یونان
انتشارات:نشر مشکی
امتیاز:
۳.۶از ۱۶ رأی
۳٫۶
(۱۶)
سرِ پیچ از هم جدا شدند. یکی زندانی بود، دیگری زندانبان. زندانی دورۀ محکومیتش را گذرانده بود و زندانبان دورۀ خدمتش را. چمدان‌هایشان پر از گذشته بود، حولۀ کهنه، ریش‌تراشِ زنگ‌زده و آینۀ جیبی و ... آن‌ها سرنوشت مشترک داشتند. هر دو خاطرات خود را پشت میله‌ها گذاشته بودند و وقتی سرِ پیچ از هم جدا شدند، برف بر هر دوی آن‌ها یکسان می‌بارید.
mobina
جهان سیاه است، مثل شب. زندگی نیزه‌ای به سمت خورشید. جاده‌ها همیشه به سمت دریا نمی‌روند. باران همیشه زیبا نیست. خواب‌ها همیشه تعبیر خوبی ندارند. دیروز خوب نبود. باشد که فردا روشن و شادی آفرین باشد ... همۀ این جمله‌ها از ذهن اسبی می‌گذرد که از کارزار بر می‌گردد.
mobina
دخترک از جایش بلند شد. پرستار متوجه شد و به سمتش دوید: -‌بخواب دخترم، حالت خوب نیست. دختر به پنجره اشاره کرد: من شفا یافتم. پرستار وقتی پنجره را نگاه کرد، چشم‌هایش پر از اشک شد. پنجره باز بود و به چار‌چوبش نور ماسیده بود.
کاربر0021
تانیل اسمش را گذاشته بودند تانیل، یعنی شناخته شو، اما وقتی بزرگ شد برای خودش ماسک خرید تا هیچ‌گاه شناسایی نشود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
ناممکن _ من نمی‌توانم باور‌کنم. فکر می‌کنم همه‌اش خواب می‌بینم. آخر چطور ممکن است؟ مگر می‌شود از دیوارها عبور کرد، یا از آب گذشت و خیس نشد؟ ما تمام این کارها را کردیم، حتی از کوه پرت شدیم و خراشی بر نداشتیم. _احمق! ما مرده‌ایم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
تانیل اسمش را گذاشته بودند تانیل، یعنی شناخته شو، اما وقتی بزرگ شد برای خودش ماسک خرید تا هیچ‌گاه شناسایی نشود. با این‌همه پدر و مادرش به آرزوی خود رسیدند. او در شهر معروف شد، اما نه با اسم تانیل. روزنامه‌ها و تلویزیون‌ها به او دزد ماسک‌دار لقب داده بودند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مرد مو بور به هر کس که شلیک می‌کرد داد می‌زد: برو به جهنم. ظاهرا این جمله را برای توجیه کارش و برای رهایی از عذاب وجدان بر زبان می‌آورد، اما واقعیت چیز دیگری بود. خودش را متقاعد می‌کرد که در جهنم تنها نخواهد بود. از تنهایی در جهنم می‌ترسید.
کاربر ۸۷۴۵۶۹۹
دنیا و این همه زیبایی خیابان عوض شده بود. نوازندۀ نابینا در پیاده‌رو بهتر از همیشه ساکسیفون می‌زد. نئون‌ها در ویترین مغازه‌ها دیگر کسالت‌بار نبودندو ... مرد فکر کرد راه خانه‌اش را اشتباه آمده است، و‌گرنه در عرض چند ساعت، خیابان نمی‌توانست این‌قدر تغییر کند. نگاهی به تابلوی خیابان انداخت، دید اسم خیابان همان است که بود. به فکر فرو رفت ... دنیا و این همه زیبایی، باورش نمی‌شد. مرد عاشق شده بود و نمی‌دانست.
سهیل

حجم

۱۳۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۱۳۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان