من پنجاه استخر برای خود دارم
اما آنقدر با آب ناآشنایم که نزدیک بود دیروز در وان حمام خفه شوم
هفتصد و چهل و نه
گوش کن پسر...
من آنقدر باهوش هستم که بدانم نباید در این مملکت زیاد باهوش باشم
melik
اما شما اجازه دارید مرا مسخره کنید
مطمئن باشید این کار چیزی از حساب بانکیام کم نمیکند
هفتصد و چهل و نه
آیا من تا زمان قرمز شدن گوجه فرنگیها زنده میماندم؟
هفتصد و چهل و نه
انسان گاهی خود را در آغوش مرگ میبیند
اما مانند یک قالب صابون خیس، بیرون میجهد
و گاهی مرگ چنان هنگام بازی شطرنج غافلگیرش میکند
که او ده دقیقه بعد از مردن، هنوز به حرکت مهره بعدی میاندیشد
هفتصد و چهل و نه
عزیز دلم
بالاخره روزی از دست تو داوطلبانه روی مین خواهم رفت
هفتصد و چهل و نه
میتوانی عمق ناراحتی مرا درک کنی؟
این موضوع از نظر روحی برای یک دیکتاتور ویرانگر است
هفتصد و چهل و نه