بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چطور از خودم راضی باشم؟ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چطور از خودم راضی باشم؟

بریده‌هایی از کتاب چطور از خودم راضی باشم؟

نویسنده:آندریا اون
انتشارات:نشر البرز
امتیاز:
۳.۳از ۲۰ رأی
۳٫۳
(۲۰)
زندگی همین است. زندگی سخت است، نه برای اینکه ما راهش را بلد نیستیم، بلکه فقط برای اینکه زندگی سخت است.
ساره🌿
«انزواطلبی من وقتی شروع شد که یازده‌ساله بودم و در اتفاقی صدمه دیدم. آن‌زمان هیچ‌کس شدت درد جسمانی مرا باور نمی‌کرد. بعدها معلوم شد که باید جراحی می‌کردم. این اتفاق مرا به این باور رساند که «هیچ‌کس به احساسات من اهمیت نمی‌دهد.» و «وقتی رنج می‌کشم کسی صدایم را نمی‌شنود.» بنابراین تصمیم گرفتم دیگر هیچ‌وقت موضوعات دردآور را با کسی در میان نگذارم. وقتی اوضاع به‌هم می‌ریزد عقب‌نشینی می‌کنم. احساساتم و هر چیزی که مرا در نظرِ دیگران آسیب‌پذیر نشان دهد از همه پنهان می‌کنم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«می‌خواهم درمورد اتفاق بدی که امروز برایم افتاد حرف بزنم و راستش اصلاً نمی‌خواهم نصیحت بشنوم. فقط دوست دارم به حرف‌های من گوش کنی و شاید هم در آخر بغلم کنی. می‌توانی؟»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
خیلی حرص می‌خوردم وقتی می‌شنیدم کسی سن بیشتری نسبت به او دارد و هنوز زنده است. این یعنی آن شخص بیشتر از پدر من فرصت داشت.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
برن براون خجالت را این‌گونه توصیف می‌کند: «احساسی به‌شدت دردناک، یا تصور اینکه مقصریم و بنابراین مستحق عشق یا دلبستگی نیستیم-چیزی که تجربه کرده‌ایم، انجام داده‌ایم یا موفق به انجامش نشده‌ایم به ما این حس را می‌دهد که مستحق رابطه نیستیم.»
ماهی سیاه کوچولو
بعضی‌‌ها معتقدند در بعضی مذاهب توصیه شده که زنان احساس حقارت و ناکافی‌بودن بکنند تا مبادا سرکش شوند.
ماهی سیاه کوچولو
زندگی سخت است، نه برای اینکه ما راهش را بلد نیستیم، بلکه فقط برای اینکه زندگی سخت است. گلَنِن دویل ملتون
Roya fourstaR
باید بفهمیم چطور خجالت را بشناسیم. همۀ ما به‌طور غریزی دلمان نمی‌خواهد خجالت بکشیم. چه آگاهانه و چه ناخودآگاه زندگی می‌کنیم و سعی داریم از این حس دور باشیم. همین تلاش برای دوری‌کردن از این حس نیرویی می‌شود که عادت‌های مخربمان را در دست می‌گیرد. اینجاست که کمال‌طلبی، تلاش برای جلب رضایت مردم، سرزنش‌کردن، خودتخریبی، بی‌تفاوتی، انزواطلبی و دوری از دیگران، کنترل، موفقیت بیش از حدِ توان و تمام عادت‌های دیگری که قرار است درمورد آنها بخوانید متولد می‌شوند.
Roya fourstaR
احساساتم دست خودم نیستند، اما این من هستم که تصمیم می‌گیرم چه واکنشی به آنها نشان دهم. من هستم که انتخاب می‌کنم در برخورد با احساسات دیگران چه رفتاری داشته باشم. گاهی همین‌که مردم دورم را می‌گرفتند، یا حتی نفس‌کشیدنشان، مرا عصبی می‌کرد. اما من مطمئن بودم احساساتم گذرا هستند و به آنها نمی‌گفتم بزنند به چاک.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
برخی کتاب‌های انگیزشی به شما می‌گویند از هر دستی بدهی از همان دست می‌گیری؛ به‌عبارتی، انرژی و طرز فکر شما بر شرایط و واقعیت غلبه می‌کند. من در گذشته به این دیدگاه اعتقاد داشتم، اما هرچه بیشتر به اطراف نگاه کردم و به داستان‌های مردم گوش کردم متوجه شدم گاهی... زندگی همین است. زندگی سخت است، نه برای اینکه ما راهش را بلد نیستیم، بلکه فقط برای اینکه زندگی سخت است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
لحظات بحرانی برایمان پیش می‌آیند، مردم نامهربان هستند، کسانی که عاشق ما هستند ترکمان می‌کنند و می‌روند، کودکان نوپا جیغ می‌زنند و گریه می‌کنند، نوجوان‌ها تمام شب ما را از نگرانی بیدار نگه می‌دارند، دکترها تشخیصی می‌دهند که ما دوست نداریم؛ شما راه زندگی را اشتباه نمی‌روید. شما امواج بد و منفی ساطع نمی‌کنید. زندگی همین است. اما احساس نگرانی می‌کنید که مبادا شما راهش را بلد نبوده‌اید، چون به‌نظر می‌رسد برخلاف شما بقیۀ مردم از پس آن برآمده‌اند؛ بنابراین احساس تنهایی و سردرگمی می‌کنید.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
تغییر واقعی زمانی اتفاق می‌افتد که شما مهارت کافی برای یافتن سریع این عادات بد را در زندگی روزمره‌تان داشته باشید. مثلاً وقتی انجامِ کاری را قبول کرده‌اید که دلتان نمی‌خواست آن را انجام دهید و ظرف ده ثانیه به خودتان می‌گویید: «ای بابا! چه افتضاحی! این کار را برای دلخوشی بقیه انجام دادم.»؛ یا اولین باری که فرزندتان را به مهدکودک بردید و بعد که به خانه برگشتید حس می‌کردید هر لحظه ممکن است اشکتان سرازیر شود و شروع کردید به تمیزکردن کل خانه. من می‌خواهم شما دست نگه دارید و بگویید: «ای‌وای! من بیخودی سعی دارم خودم را قوی و بی‌تفاوت نشان دهم.» این خودآگاهی یک برگ برنده است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
من با این موضوع فصل یک را شروع کردم چون ندای درون-یا چیزی که اغلب به‌شکل صحیح‌تر «منتقد درون» نامیده می‌شود-رایج‌ترین رفتاری‌ست که زنان درگیر آن هستند؛ و همین منتقد درون است که به آنها احساس مزخرف‌بودن را القا می‌کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
محض اطلاع، منتقد درون همیشه یک گفتگوی درونی واقعی یا طرز بیان افکار نیست. بعضی زنان می‌گویند منتقد درونی آنها بیشتر یک‌جور حس «کافی‌نبودن» است؛ یک حس بدگمانی‌ست که مدام یادآور می‌شود همۀ مردم زندگی‌شان را سروسامان داده‌اند و اینها هنوز علاف هستند. یک جدال بی‌فایده با خود که «چرا من مثل بقیه نیستم؟»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
خانم‌ها، بیایید در این مورد صادق باشیم. منتقد درونتان می‌خواهد بدجنسی کند. فکر می‌کنید بدجنسی حس خوبی به شما می‌دهد؟ مگر اینکه خودآزاری داشته باشید وگرنه برایتان خوب نیست. می‌دانید آن مرهم همیشگی و تنها برندۀ نهایی که حالتان را خوب می‌کند چیست؟ عشق، مهربانی و شفقت. همگی به‌سوی شما سرازیرند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بعضی افراد عادت به پنهان‌شدن و انزواطلبی خود را می‌گذارند به حساب خجالتی یا درون‌گرابودن. من شخصاً فکر می‌کنم که این خصوصیت نقش کمی در انزواطلبی دارد، اما گاهی اتفاقی در زندگی می‌افتد که به شما چنین حسی القا می‌کند. شاید وقتی درخواست کمک کرده‌اید یا انتظار داشته‌اید کسی به شما کمک کند دست رد به سینه‌تان زده‌اند. شاید هم به‌جای کمک، به‌خاطر احساسی که داشته‌اید موردسرزنش قرار گرفته‌اید.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
روشن است که عادت راشل به پنهان‌شدن ریشه در کجا دارد. این خصوصیت زاییدۀ باور اوست؛ باور به اینکه اگر از کسی کمک بخواهد یا بگوید که دردی دارد هیچ‌کس حرفش را باور نمی‌کند. شاید شما هم داستانی شبیه به این داشته باشید. شاید مجبور شده‌اید برای حسی که داشته‌اید یا آنچه برایتان پیش آمده خودتان را سرزنش کنید. شاید هم دلیلش فقط این حقیقت بوده که وقتی شما کوچک‌تر بودید اطرافیانتان احساساتشان را بروز نمی‌دادند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
عادت به انزواطلبی و پنهان‌شدن را به‌سختی می‌توان تغییر داد. کمک‌گرفتن از دیگران روحیه‌ای انتقادپذیر می‌خواهد. انتقادپذیربودن ترسناک است؛ خیلی هم ترسناک است. شاید ما را پس بزنند یا خواسته‌مان را نپذیرند. شاید قضاوت شویم یا مورد انتقاد قرار بگیریم. گاهی وقتی انتقاد می‌کنند ساکت هستند، اما ما حس می‌کنیم... می‌فهمیم. ساده بگویم، شاید نتوانیم آنچه را می‌خواهیم از دیگران بگیریم. خطرناک است. قلبمان را نشانه می‌گیرد. پس ساکت می‌مانیم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
گفتیم مثلاً درمورد مشکلات زندگی زناشویی‌تان با دوستی دردِدل می‌کنید. فرض کنیم او در پاسخ می‌گوید: «وای چقدر سخت به‌نظر می‌رسد. دوست دارم بیشتر در‌این‌مورد بشنوم، البته اگر مایلی.» شما احساس راحتی می‌کنید و ادامه می‌دهید. بعد وقتی حرف‌هایتان تمام شد او می‌گوید: «خدای من! نمی‌دانم الان چه باید بگویم. اما خوشحالم که با من حرف زدی.» همین! همدلی یعنی بتوانید حس طرف مقابل را درک کنید. یعنی به قلب خودتان سری بزنید و احساسی که طرف مقابل دارد را در آن پیدا کنید. منظورم این نیست که همراه او در بدبختی‌ها و دردهایش غرق شوید. طوری نشود که طرف مقابل حس کند باید به شما دلداری بدهد (چون شما خودتان را متعجب و شوک‌زده نشان می‌دهید و درنهایت می‌زنید زیر گریه). حتی اگر هرگز تجربه‌ای مشابه به آنچه می‌شنوید نداشته‌اید، بازهم می‌توانید همدلی کنید.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
یکی از این خانم‌ها گفت به‌تازگی متوجه شده شوهرش سرطان دارد. بعد زد زیر گریه. خانم دیگر رو به او کرد و گفت: «آه، عزیزم. به‌نظر خیلی سخت می‌آید. متأسفم که در این شرایط هستی. فکر می‌کنم دلت شکسته.» بعد دستش را گرفت و اجازه داد او گریه کند. من شگفت‌زده شده بودم. همان‌جا به دو نکته پی بردم: اول اینکه تعامل بین این خانم‌ها زیبا بود؛ دیگر اینکه اگر این مسئلۀ مراجعه‌کنندۀ من بود نمی‌توانستم چنین تعاملی با او داشته باشم. حتماً سعی می‌کردم راه‌حلی پیدا کنم. بعد هم کمکش می‌کردم یک برنامه بنویسد؛ برنامه‌ای برای خودش و شوهرش تا هرکدام بدانند چه‌کار باید بکنند. اما نیاز او این نبود. او به‌دنبال یک سنگ صبور می‌گشت. حالا چرا سعی می‌کردم به او راه‌حل نشان بدهم؟ چون تحمل دیدن احساسات دردناکش را نداشتم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«خوشحالم که وقتی با تو دردِدل می‌کنم سعی می‌کنی راه‌حلی برایم پیدا کنی. می‌دانم با این کار می‌خواهی به من نشان بدهی برایت اهمیت دارم. اما خیلی بیشتر خوشحال می‌شوم اگر فقط به حرف‌هایم گوش کنی.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
جسارت‌داشتن یعنی دوست داشته باشید خودتان را درگیر کاری بکنید که ناخوشایند است، کاری که ترجیح می‌دهید آن را پس بزنید و به آن «نه» بگویید. وقتی جسارت به‌خرج دهید به خودتان اجازه داده‌اید احساس ترس و ناراحتی و سختی بکنید و حس کنید آنجا جای شما نیست؛ ازطرفی هم احساس می‌کنید انگیزه گرفته‌اید! تمام توان خود را به‌کار می‌گیرید، آن کار را انجام می‌دهید و در‌عین‌حال احساس شجاعت می‌کنید. این همان جسارت‌داشتن است.
Roya fourstaR
تقریباً دو دهۀ پیش بود که سفر رشد فردی‌ام را شروع کردم. آن‌زمان دو بچه هم داشتم. بله، درست همان دوران بود که متوجه شدم قوی‌بودن نشانۀ سالم‌بودن نیست. می‌خواستم الگوی عواطف سالم باشم، اما سؤالی ذهنم را مشغول کرده بود: «چه احساساتی سالم هستند و می‌توان آنها را به بچه‌ها نشان داد؟ کدام عواطف سالم نیستند؟»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
شاید شما هم در طول روز این تلنگرهای کوچک را تجربه کرده باشید. تلنگرهایی که به شما می‌گویند کافی نیستید. گاهی این تلنگرهای کوچک جمع می‌شوند و بعد سرتان را درد می‌آوردند. مثل این است که با ماهی‌تابه به سرتان ضربه زده باشند. هرکدام از آنها به‌تنهایی نمی‌توانند آسیب چندانی بزنند، اما به‌مرورِزمان جمع می‌شوند و حتماً می‌توانند حال عمومی شما را خراب کنند. از همه مهم‌تر، حسی را که نسبت به خودتان دارید خدشه‌دار می‌کنند.
کاربر ۴۴۱۰۰۹۲

حجم

۲۵۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۲۵۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۳۷,۰۰۰
تومان