کابوس متولد شدن بیشتر ترس است تا درد، دنیا برای نوزاد جایی وحشتناک است.
گستردگی و عظمت تجربه متولد شدن است که این مسافر کوچولو را دچار وحشت میکند.
ما در نهایت ناآگاهی میپنداریم کودک نورسیده هیچ چیز را احساس نمیکند، در صورتی که درواقع همه چیز را احساس میکند.
آرزو
این نقاب غیرقابل توصیف رنج بر چهره نوزاد؛ دستان گرهکردهای را که محکم به سرش چسبانده، مانند کسی است که آذرخش به او اصابت کرده باشد؛ خسته و کوفته از رنج تولد، گویی هر لحظه مانند سربازی که بهشدت مجروح شده است نقش بر زمین خواهد شد.
این نامش تولد است یا قتل؟
و در این هنگامه رنج دردناک، پدر و مادر نوزاد غرق در شور و شعفند!
آرزو
خاطره تولد پیوسته سعی در به سطح آمدن و بیان خود در کابوسها، افسانهها و پنهانیترین بازدارندههای نامعقول ما دارد.
شاید بتوان گفت که ریشه همه دلهرهها، حافظه ناآگاه تولد و وحشتهای ناشی از آن است.
آرزو
در واقع به محض اینکه به دنیا میآییم، آواز میخوانیم. دیگران به اشتباه آواز ما را گریه تلقی میکنند. اما بدون همین آواز شش دانگِ لحظه تولد تناسب وتعامل ششهای ما با بیرون به هم میخورد و ما برای همیشه دچارمشکل میشویم
یاسا
در واقع به محض اینکه به دنیا میآییم، آواز میخوانیم. دیگران به اشتباه آواز ما را گریه تلقی میکنند. اما بدون همین آواز شش دانگِ لحظه تولد تناسب وتعامل ششهای ما با بیرون به هم میخورد و ما برای همیشه دچارمشکل میشویم
یاسا