پسرخالهاش را مثال میزد که رشتهی ادبیات را نیمهکاره ول کرد و رفت مرغداری زد توی کرج و کارش گرفت
سیّد جواد
در تاریخ گاهی حادثههایی کوچک باعث فجایع بزرگ شدهاند.
سیّد جواد
اگر دو سال و هفت ماه با کسی زندگی کرده باشی و به بوی عطری که همیشه میزند، احساس شادی حضورش، تکیه کلامها و خندههایش عادت کرده باشی، رفتن ناگهانیاش حفرهای بزرگ درونت خالی میگذارد.
سیّد جواد
«چه بچههای خوشگلی داری. راست میگن زن ترک بگیری بچههات قشنگ میشن.»
سیّد جواد
علیرضا میگفت، یک بار لپ امین را گرفته امین هم فحشش داده دویده بود. جمشید هم دویده دنبالش، رسیده، از گردنش گرفته، دست برده به لپش، گفته: «اگر یک بار دیگر فحش بدهی، به جای لپت، از جای دیگرت میگیرم.»
سیّد جواد
من واقعاً چهطور میتوانستم به مریم و بعد به پریسا بگویم نشانههای زنی دیگر را در آنها دنبال میکردم. بگویم فقط به خاطر آن که تکههایی از وجودشان شبیه پرستو بوده با آنها زندگی کردهام.
سیّد جواد
اگر جیران زنش شود، شبها اهالی محل صدای عشقبازیشان را میشنوند؟ تو رختخواب که داد نمیزند.
سیّد جواد
شهر خودمان سید اینجاها سیگار میفروشد. نرسیده به میدان، کنار یک بید پیر. اگر از سید سیگار میخریدم شب به زنش میگفت
سیّد جواد
اینکه هنوز برای داشتن کتابخانه در خانههایمان، زمینِ گرانِ خدا را اشغال میکنیم، اینکه هنوز در مقابل تکنولوژیهای نوین در دورهمیها چشم در چشم هم میگوییم که: «لمس کتاب چیز دیگری است» و یا حتی اینکه هنوز در صفحات اجتماعیمان برای ژستِ هرچه بیشتر پشت سرمان کتاب میچینیم و یا مقابل کتابخانهی دیگران میایستیم؛ اینکه هنوز مقابل بساط دستفروشان میایستیم و به کتابهای صد بار خواندهمان خیره میمانیم و یا حتی وقتی یکی از کتابفروشهای میدان انقلاب را میبینیم که کتابهایش را به حراج گذاشته تا جایِ آن کفش یا بدلفروشی راه بیندازد دل میسوزانیم، درواقع به شکل پراکنده اما یکپارچهای دلهرهمان در باب نوشتن و نویسندگی را تبیین میکنیم.
سیّد جواد
یک جماعت، ولو یک اقلیت، هنوز هم گمان میکنند که نوشتن و مشخصاً داستان نوشتن و نیز خواندن و البته داستان خواندن هنوز هم کار دلبرانهی جذابی است.
سیّد جواد
با پریسا ازدواج کردم و به آپارتمان کوچک من آمد. چون پشت دستهایش درست شبیه دستهای پرستو بود، نیمرخش پرستو را تداعی میکرد و اسمش با حرف پ شروع میشد.
سیّد جواد