سرانجام همدیگر را میبخشیم
و آهسته میگوییم:
تمام شد!
این زندگیِ طولانی
تمام شد!
Atena
خب
امروز هم طی میشود
در نبود عشق
در نبود آزادی
و در نبود هر چیز که رنگی از شادمانی و رؤیا دارد.
تنها عنصر مقاوم منم.
میتوانی بیایی
و بر شانههایم
لالههای واژگون بکاری
بس که بکر و کوهستانی هستم.
bud
گویی که حلقههای دود
از حنجرهام بیرون بزند
غولی در درون داشته باشم
و نام من آه باشد.
bud
امروز زیبایم
همانقدر که چهره در دم مرگ زیباست
bud
حالا میتوانم دوباره بیایم
تا در قلبم، خنجر فروکنی
و خونِ فقیر من را
بر برفها بپاشی.
bud
خب
امروز هم طی میشود
در نبود عشق
در نبود آزادی
و در نبود هر چیز که رنگی از شادمانی و رؤیا دارد.
تنها عنصر مقاوم منم.
میتوانی بیایی
و بر شانههایم
لالههای واژگون بکاری
بس که بکر و کوهستانی هستم.
Atena
عجیب است که آدمی
در نبود یک تن
که به ساقهٔ پیچکها میماند
اینگونه تقلا میکند
اینگونه سنگین است در خود
و به اعماق فرومیرود.
Atena