بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هیچ چیز آن جا نیست | طاقچه
تصویر جلد کتاب هیچ چیز آن جا نیست

بریده‌هایی از کتاب هیچ چیز آن جا نیست

نویسنده:انی دیلارد
انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۲.۵از ۱۳ رأی
۲٫۵
(۱۳)
ون‌گوگ در نامه‌ای نوشت «هنوز، حجم شگفت‌آوری از نور بر همه چیز می‌ریزد.»
Judy
اگر تاریکی کورمان می‌کند، نور نیز کورمان می‌کند. وقتی نوری بیش از حد بر همه چیز بتابد، نتیجه‌اش وحشتی منحصربه‌فرد است.
Judy
دایرهٔ خیالات نیز، مثل میدان دید، بسته است. هیچ روزنه‌ای در آن نیست، الا کتاب‌هایی که می‌خوانید و زود از یاد می‌برید.
Azadehana
صدتا پرنده بال زدند و پریدند. واقعاً از دل آن درخت خلق شدند. یک درخت می‌دیدم، بعد هاله‌ای از رنگ و بعد دوباره همان درخت. کمی نزدیک‌تر رفتم و صد تا توکای دیگر پر زدند. نه هیچ شاخه‌ای تکان خورد، نه حتی سرشاخه‌ها از جایشان جنبیدند: پرنده‌ها گویی به همان‌اندازه که نامرئی بودند، بی‌وزن هم بودند. انگار برگ‌های آن پرتقال اوسیج از طلسمی از جنس توکاهای بال‌قرمز رها شدند؛ از میان درخت به پرواز در آمدند، چشم من را در آسمان به خودشان دوختند و ناپدید شدند. وقتی دوباره به آن درخت نگاه کردم، برگ‌هایش طوری بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. در نهایت، مستقیماً سمت تنهٔ درخت رفتم و باز صد تای دیگر، آن جان‌سخت‌های درست‌وحسابی پیدایشان شد، پخش شدند و محو.
Elham khodadadi
یا این‌که اصلاً هیچ چیزی مقدس نیست، همان‌طور که هر آدم باهوشی می‌داند.
احسان رضاپور
مورچه‌ای گفت: «ای مورچگان! به خانه‌هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش بدون توجه شما را پایمال کنند.»
bud
شب داشت نقابی روی صورتم می‌بافت که جای چشم نداشت.
Judy
آدم‌ها حتی از افتخارات‌شان هم با نوعی حس خلاص‌شدن عبور می‌کنند.
Judy
دختری را که به باغی برده بودند «بدون آن‌که حرفی بزند، جلوی یک درخت ایستاد و فقط بعد از لمس‌کردنش بود که آن را “درخت” نامید و بعد گفت “درختی که نور در آن هست”.»
Elham khodadadi
درختی که نور در آن بود. همان سرو پشت خانه‌ام بود که فاخته‌ها در آن لانه کرده‌اند، همان درخت که فقط لبریز شده بود و پرتلألؤ و هر سلولش شعله می‌کشید و درق‌درق می‌کرد. روی علف‌هایی ایستادم که در آن نور بود، علف‌هایی که یکپارچه آتش بودند، کاملاً هوشیار بود و تماماً در رؤیا. بیشتر از آن‌که شبیه دیدن باشد، مثلِ چیزی بود که برای اولین بار دیده می‌شود. ضربهٔ درخششی نیرومند که نفس را می‌بُرَد.
Elham khodadadi
یک‌لحظه هم به پشت سرمان نگاه نکردیم. یک‌جور به چاک‌زدن همگانیِ عجیب و غریب بود، چون وقتی ما تپه را ترک کردیم، هنوز بخشی از خورشید گرفته بود؛ صحنه‌ای آن‌قدر نادر که ممکن بود برای دیدنش پنج ساعت رانندگی کنیم. ولی دیگر بس‌مان بود. آدم‌ها حتی از افتخارات‌شان هم با نوعی حس خلاص‌شدن عبور می‌کنند. از عمق اسرار، و از بلندای جلال برگشتیم و با عجله به بی‌قیدیِ خانه‌هایمان شتافتیم
Elham khodadadi
حشره‌ها را به خاطر حماقت‌شان دوست دارم. یک زنبور کاغذی ـــــ پولیستس (۵) ــــــ پشت پنجرهٔ سمت راستم که شیشه‌کاری‌های رنگی دارد، مذبوحانه خودش را این‌طرف آن‌طرف می‌زند. عین همین صحنه را یکشنبهٔ هفتهٔ پیش هم همین‌جا دیدم. وزززز! چقدر احمقی آخر! زنبور کوچولو! از آن در برو بیرون! امیدوارم ما هم در نظر خدا به همین اندازه خُل‌های دوست‌داشتنی‌ای باشیم؛ وزوز کنان خودمان را به لامپ بکوبیم، احمقانه دورِ اتاق بدویم، چندین روز خودمان را لای لولایِ دری که باز است گرفتار کنیم. امیدوارم این‌طوری باشیم. اما احتمالش زیاد نیست.
Judy
حرفِ دنیا را مثل نوعی تنش حس خواهی کرد، نوعی زمزمه، نتی که همیشه به شکل گروهی خوانده می‌شود، همیشه و همه جا، یکسان.
Judy
سکوت همهٔ چیزی است که آن‌جاست. از الف تا ی همین است. خداوندی است غرق در تأمل در چهرهٔ آب، نتِ ترکیبی ده هزار چیز، نالهٔ بال‌ها. در جهت درست قدم می‌گذارید تا به درگاه این سکوت دعا کنید، یا اصلاً «دنیا» را در آن لحاظ کنید. تمایزات محو می‌شود. از خیمه‌هایتان بیرون بیایید. پیوسته دعا کنید.
Judy
آن‌که چشم من ببیندشان؟ پرتقال اوسیج، در آرامش مطلق، دقیقاً همان‌طور بود که از خانه می‌دیدمش، آن‌هم وقتی که سیصد توکای بال‌قرمز از تاجش بیرون پریده بودند. پایین‌دست را نگاه کردم که ببینم کجا رفتند، ولی اثری ازشان نبود؛ حتی یک دانه‌شان را نتوانستم پیدا کنم. پایین‌دست را ورانداز می‌کردم تا مجبورشان کنم خودی نشان دهند ولی آن‌ها از نهر گذشته و پراکنده شده بودند. نمایشی برای یک بیننده. در این‌طور جلوه‌هایی بغض گلویم را می‌فشارد؛ این‌ها هدیه‌هایی هستند رایگان، سکه‌هایی درخشان زیر ریشهٔ درخت‌ها.
Elham khodadadi
یک استاد عکاسی در دانشگاه فلوریدا، خیلی اتفاقی پرنده‌ای را دید که در حال پرواز مُرد؛ یک‌دفعه به خودش پیچید، مُرد، افتاد و پخش زمین شد. به باد چشم می‌دوزم زیرا از استوارت ادوارد وایت خوانده‌ام «همیشه فکر می‌کردم که اگر به اندازهٔ کافی دقت کنیم می‌توانیم باد را ببینیم؛ محو، سخت‌فهم، ته‌مانده‌ای زیبا و گریزنده در هوا.» وایت بیننده‌ای فوق‌العاده بود و فصل کاملی از کتاب کوه‌ها را به موضوع دیدنِ گوزن اختصاص داده است «به محض آن‌که آنچه را وضوح طبیعی دارد فراموش می‌کنید و چیزی می‌سازید که وضوح ساختگی دارد، شما هم قادر خواهید بود گوزن را ببینید.»
Elham khodadadi
«هنوز، حجم شگفت‌آوری از نور بر همه چیز می‌ریزد.» اگر تاریکی کورمان می‌کند، نور نیز کورمان می‌کند. وقتی نوری بیش از حد بر همه چیز بتابد، نتیجه‌اش وحشتی منحصربه‌فرد است.
Elham khodadadi
جلوی یک درخت ایستاد و فقط بعد از لمس‌کردنش بود که آن را “درخت” نامید و بعد گفت “درختی که نور در آن هست”.» به دنبال این درخت بودم که سال‌های سال تابستان در باغ‌های هلو جست‌وجو می‌کردم و پاییز و زمستان و بهار جنگل‌ها را زیرپا می‌گذاشتم. بعد، یک‌روز که داشتم کنار نهر تینکر قدم می‌زدم و مطلقاً به هیچ چیز فکر نمی‌کردم، دیدمش: درختی که نور در آن بود. همان سرو پشت خانه‌ام بود که فاخته‌ها در آن لانه کرده‌اند، همان درخت که فقط لبریز شده بود و پرتلألؤ و هر سلولش شعله می‌کشید و درق‌درق می‌کرد.
Elham khodadadi
نمایش‌هایی که توی دبیرستان روی صحنه می‌رود، از این مراسمی که ما یک سال آزگار است تمرین و تکرارش می‌کنیم ظرافت بیشتری دارد. دو هزار سال است که از معنی این کارهای عجیب سر در نیاورده‌ایم. با روی گشاده گرامی‌شان داشته‌ایم. هفته به هفته شاهد معجزهٔ واحدی بوده‌ایم: خداوند چنان قدرتمند است که می‌تواند جلوی خنده‌هایش را هم بگیرد. هفته به هفته شاهد معجزهٔ واحدی بوده‌ایم: خداوند به دلایلی فهم‌ناپذیر نمایشِ ما خرس‌های رقاص را با انفجارْ خرد و خاکشیر نمی‌کند. هفته به هفته مسیح پاهای چرک آن علیل را می‌شوید، انگشتان پایش را نوازش می‌دهد و تکرار می‌کند «عیبی ندارد که جزو آدم‌های معمولی باشیم، چه باور کنیم چه نه.»
Elham khodadadi
ارنست شکلتون وقتی برای اولین بار در تاریخ بشر از بالای کوه‌هایی که یخ‌طاق راس را فراگرفته‌اند قارهٔ جنوبگان را دید، در سفرنامه‌اش احساسش را این‌طور توصیف کرد «کوه‌های جدیدی را دیدیم که بالای آن ناشناختهٔ عظیمی که روبه‌رویمان است، به آسمان رفته‌اند، حس کنجکاوی فراوانی داشتیم که خالی از هیبت نبود.» آدم بعد از خواندن تعداد زیادی از این روایت‌های دست‌اول به صرافت می‌افتد که نکند این کاشفان قطبی را یک‌جورهایی از روی سبْک خالی، جدی و پرجبروت نثرهایشان انتخاب می‌کرده‌اند،
Elham khodadadi
همین‌طور حس می‌کرد وقتی کسی بدون مساعدت و دست‌تنها به قطب برسد، سفر «تصویری خوشایند» خواهد داشت و «فتح اصیل‌تر و شکوهمندتری حاصل خواهد شد». این احساسات متعالی، این خلوص، این شرافت و خودمهاری است که نامه‌های خداحافظی اسکات را که زیر بدنش پیدا شد به نوشته‌هایی تا این‌اندازه برانگیزاننده تبدیل کرده است.
Elham khodadadi
چینی‌ها می‌گویند جهانی که در آن زندگی می‌کنیم از ده هزار چیز درست شده. از غریو تک به تک این ده هزار چیز تقریباً هیچ چیز به گوش ما نمی‌رسد.
Elham khodadadi
خداوند از ما نخواسته که شرافت شخصی‌مان را کنار بگذاریم. نخواسته که سرنوشت خودمان را با آدم‌های تصادفی شریک شویم، خودمان را ببازیم و از هر کسی که از ما نیست روی بگردانیم. خدا هیچ نیازی ندارد، هیچ چیزی نمی‌خواهد و محتاج هیچ چیز نیست، مثل ستاره‌ها. این زندگی با خداست که مستلزم این چیزهاست.
mhr

حجم

۱۲۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

حجم

۱۲۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان