بریدههایی از کتاب حاء. سین. نون
۴٫۴
(۴۵)
به هیچ رو جنگ آغاز نکنید تا تیری به ابتدا اندازند.
العبد
حسن قنوتش را بلند میخواند:
- یا من بسلطانه ینتصر المظلوم، و بعونه یعتصم المکلوم، سبقت مشیّتک و تمّت کلمتک و أنت علی کل شیء قدیر، و بما تمضیه خبیر، یا حاضر کلّ غیب، و عالم کلّ سر، و ملجأ کلّ مضطر... ای عالم به هر سر و ضمیر... ای پناه هر بیپناه و درمانده...
مشکیجه:)
بغض مینشیند در گلویش و اشک هم در چشمان امام، که اکنون نگاهش به من:
- مأجور باشی به ابتلای دو فرزند عبیدالله، اما ما اسبِ هیچ جنگ و خصومت زین نمیکنیم به آغاز، که حق رعیت است بر حاکم، حفظ جان و مال.
نگاه امام میانمان میچرخد:
- مگر آنکه به ظلم قیام کنند و به عصیان برخیزند... چون اتمام حجت و دعوتمان به حق، ایشان را رسیده باشد.
العبد
این همان حسن است که پی نافرمانی ابوموسی از فرمان علی برای یاری، راهی کوفه شد و به یک خطبه، ده هزار مرد به لشگر علی افزود... این همان حسن است که، روز جمل که بسیارها به قصد شتر عایشه پیش رفتند و ناتوان بازگشتند، او رفت و در دقایقی شتر پی شد و غائله تمام... این همان حسن است که صفین، میمنه سپاه علی داشت و جنگاوری و رشادتش، عاجزمان کرد در برابری... باز هم بگویمت؟
زهرا جاویدی
در میدان مسکن و غبار برخاسته از ستیز، حق و باطل به هم آمیخته و دشوار است دانستن واقعیت. معاویه و لشگر شام، بیش از آن که شمشیر بگیرند، شایعه میسازند و دروغ میپرورند... و اکنون هم منتظریم که خطی از حضرتتان برسد و راهمان بنماید.
سلام و درود خداوند بر شما.
والسلام.
کاربر ۳۵۷۸۱۴۱
عقلِ محبوس عدالت و انصاف و تقوا و این خزعبلات، در بازی سیاست، همان قدر میارزد که سرمه و خلخال زنان، در میدان جنگ. پس با همه عقل به ستیز نیستیم...
fati
- خدا چنین ادبی عطا فرمودمان که «اذا حُیّیتُم بِتَحیّه فحیّوا باحسَن منها»، چون موهبتی دادندتان، به نیکوترش پاسخ دهید... و برای او آزادیاش، نیکوتر...
همانا خداوند بر بندگانش جهاد را واجب داشت و ناگوارش خواند و به مؤمنان مجاهد فرمود: واصبروا ان الله مع الصابرین. ای مردم! به آنچه میخواهید و طلب میکنیدش، نمیرسید مگر با مرکب صبر.
زهرا جاویدی
المصائب مفاتیح الأجر؛ گرفتاریها و مصیبتها، کلید اجر خدایند عدی! و بیوفایی یاران، از تلخترین مصائب...
زهرا جاویدی
هر آن که حب دنیا در دلش نشست، بیم آخرت از قلبش برخاست؛ و هر آن که حرصش به دنیا زیاد شد، بغضش هم به خدا افزون گشت... کاش میدانستند که محروم از آخرت را، داشتههای دنیا سودی نرساند.
زهرا جاویدی
جامه بلاهت کناری بینداز که ابداً بر تنت نمینشیند... مگر محمد در حجهالوداع، از سنگریزههای غدیر هم برای علی بیعت نگرفت؟ چند ماه نگذشته، ابوبکر را جایش نشاندیم و نه انگار که پیش از آنش پیامبری بوده و کتابی و دینی و... طوفان نوح هم نیامد بر سرمان و زندهایم هنوز...
کاربر ۳۵۷۸۱۴۱
- درود بر حسن بن علی! من... یعنی ما... یعنی اشعث و حجار و عمرو و سفیان و چندی دیگر...
گلویم خشک میشود زیر حرارت نگاه حسن. چارهای نیست، لااقل اکنون:
- به شرط بیعت میکنیم و مأموم امامتت میشویم...
تعجب، چشمان اطرافیان را کمی بازتر میکند.
- جنگ با معاویه! شرطمان همین است. اگر متضمن شوی و متعهد، که امامتت قرین فرماندهی جنگ با معاویه هم خواهد بود، که این دست ما و...
حسن بیدرنگ و قاطع، کلامم را ناتمام میگذارد:
- بیعت با امام تنها یک شرط دارد؛ با هر که به جنگ شد شما نیز بجنگید و با هر که به صلح درآمد شما نیز صلح کنید. تنها همین یک شرط.
العبد
همانا که محمدِ پیامبر، امین خداوند بود بر زمین و چون درگذشت، ما خاندان و اهل بیتش امین خداوندیم بر زمین. نزد ماست سرچشمه و کان هر چه علم؛ چنان که آدمیان را به حقیقت ایمان و نفاقشان میبینیم و مییابیم، و شیعیان و پیروانمان را به نام و نسب میشناسیم. خداوند را میثاقی است با ما بر صراطش و ما را با شیعیانمان؛ تا آن زمان که به حشر، رسول بر دامان نور ربوبی دست آویزد و ما به دامان او و شیعیان به دامان ما.
آن که جدایی جست از ما، هلاک شد و آن که پیروی ما نمود، به ما پیوست. آن که ترک ولایت و محبتمان گفت، خواری کفر برگرفت و آن که در ولایت ما درآمد، جامه ایمان پوشید. هیچ کافر با ما به محبت برنیاید و هیچ مؤمن با ما به دشمنی برنخیزد...
زهرا جاویدی
و امروز از تو عجبا ای معاویه! جامهای به تن کردهای که سزاواریاش، و بر مسندی برآمدهای که شایستگیاش در تو نیست. تو را نه در دین فضیلتی معروف است و نه در اسلام اثری و سابقهای مشهود. تو فرزند حزبی از احزابی، پسر دشمنترین و کینهورزترین قریش با پیامبر خدا و قرآنش.
اما بدان که روز حشر را مالک خداوند است و حساب هم با او، پس تو را به فرستاده امروزت کیفر دهد. و ما الله بظلام للعبید.
چون پدرم امیرالمؤمنین - که سلام و رحمت خدا بر او، به هنگام ولادت و شهادت و حشرِ قیامت - جان به خدایش تقدیم کرد، مرا جانشین خویش و خلیفه بعد از خود فرمود. و این مکتوب را تنها سبب آنکه، حجت بر تو تمام کرده باشم و عذری نباشد تو را در آستان ربوبی.
بدان که تو را خیری عظیم است، اگر بر باطل خویش اصرار نورزی و چون همگان دست بیعت پیش آوری؛ چنان که بهتر بدانی و بشناسی، نزد خداوند شایستهترینم برای امر خلافت.
ای معاویه! تقوای خدا پیش گیر و بیش از این نستیز با کسی که جامه خلافت بر او سزد و زیبد
العبد
سوگند به خدای کعبه اگر تو را شایستهتر مییافتم برای خلافت، یا تواناتر برای امور امت، یا دلسوزتر برای روزگار رعیت، لحظهای درنگ نمیکردم برای اجابت دعوتت؛ اما خودت هم نیک میدانی و معترفی که من از تو بیش حکومت کردهام و سن و تجربه و زعامت و سیاستم هم از تو بیشتر.
چنین است که شایستهتر آن که، تو ولایت و خلافت مرا بپذیری و پیرویام کنی و عناد نورزی. من هم تو را به سبب این پذیرش، حکومت بعد از خویش میبخشم و تمام بیتالمال عراق و خراجش. باشد در امری که طالب طاعت خداوندم، نافرمانی نکنی.
خداوند ما و شما را در طاعت و بندگیاش توفیق و یاری فرماید.
العبد
و ما هیچگاه تیری به آغاز نمیاندازیم و شمشیری به ابتدا آخته نمیکنیم.
زهرا جاویدی
پدرم امیرمؤمنان فرمود؛ بعد از من، با خوارج هم جنگ آغاز نکنید...
زهرا جاویدی
ما اسبِ هیچ جنگ و خصومت زین نمیکنیم به آغاز، که حق رعیت است بر حاکم، حفظ جان و مال.
زهرا جاویدی
حمد خدایی را که نعمتمان دهد و شاکرمان نیابد، و بلامان دهد و صابرمان نبیند؛ پس نه به ترک شکر، نعمت بازپس گیرد و نه به ترک صبر، بلا افزون کند. ما یکون من الکریم الا الکرم.
زهرا جاویدی
امام به سختی برمیخیزد و آهی هم:
- انشاءالله چنین شود... که این جماعت، به بهتر از من وفا نکردند... چگونه چشمانتظار وفایشان با خویش باشم...
زهرا جاویدی
بسم الله الرحمن الرحیم.
حمد خدایی که عزت میبخشد هر که را بخواهد و ذلت هم. اما بعد؛ این صلحنامهای است میان حسن بن علی بن ابیطالب و معاویه بن ابیسفیان، که حکومت واگذار میشود به معاویه تا به حکم خدا و سنت پیامبر عمل کند، به پنج شرط:
اول: برای خود جانشین نگمارد و حکومت بعد از او، از آن حسن بن علی باشد.
دوم: ناسزا و دشنام و لعن امیرالمؤمنین، علی بن ابیطالب ترک کند، در قنوت و در همه حال؛ و امر دشنام هم، از والیان بردارد.
سوم: مردم، در شام و عراق و یمن و حجاز و یا در هر کجا، در امان باشند و هیچ کس به کردار گذشتهاش مؤاخذه نشود و اهل عراق به کینه رفته، عقوبت نبیند.
چهارم: اصحاب و یاران و دوستداران امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب، به هر سرزمینی، در امان باشند و بیمناک جان و مال و زن و فرزند نباشند.
پنجم: معاویه در نهان و آشکار توطئهای علیه اهل بیت پیامبر نکند و خود را امیرالمؤمنین نخواند.
والسلام.
زهرا جاویدی
عجب حماقتی مرتکب شدیم... عجب بلاهتی...
و اشک میدود در چشمانش، باورم نمیشود... گریه معاویه را میبینم.
- چه آسان، بازی باخته را به برد بدل کرد... ما چه آسانتر، میدانِ پیروزیمان واگذاشتیم... بیراهه شد راه انتقاممان... تیرمان به سنگ نشست و باز، برای همیشهٔ تاریخ، ننگ ابناء الطلقاء ماند برای فرزندان امیه...
من هم کنارش بر زمین مینشینم. انگار ماتمزده یتیمی:
- در تمام عمرم چنین فریب نخورده بودم...
خشم هم به اندوهم افزون میشود:
- حسن تنها یک تیر در کمان داشت، اما با همان، چند نشانه زد. نه به جنگ ابتدا کرد، نه تن به اسارت ما داد...
معاویه باز عصبی میخندد:
- آنچه بیشتر آتش میزند بر دلم... خودش هم صلح را نپذیرفت... بار ننگش را بر دوش مردم گذاشت و... وای عمرو... ببین که در سیاست هنوز کودکیم... میتوانست بیخطبهای، صلحنامه بنویسد و... اما... نه اسیر ما شد، نه دربند مردم...
زهرا جاویدی
برای مقصد عدل، نمیشود از راه ظلم رفت و برای رسیدن به حق، نمیتوان بر مرکب باطل نشست
زهرا جاویدی
من حسنم و پدرم علی بن ابیطالب و تو معاویه و پدرت صخر؛ مادر من فاطمه و مادر تو هند؛ جد من رسول خدا و جد تو عتبه بن ربیعه؛ جده من خدیجه و جده تو فتیله... پس لعنت خداوند بر او که ذکرش زشتتر و نسبش پستتر و شرش در گذشته و آینده بیشتر و کفر و نفاقش قدیمتر و ریشهدارتر است...
زهرا جاویدی
سوگند به خدایی که جانم در دست قدرت اوست، اگر بعد از رحلت پیامبر، مردمان با پدرم بیعت میکردند؛ آسمان بر سرشان رحمت میباراند و زمین برایشان برکت میرویاند و... و اما که طلقاء و ابناء الطلقاء در آن طمع کردند؛ در حالی که پیامبر فرموده بود، هیچ امتی، ولایت و زعامت خود به کسی که داناتر و آگاهتر از او باشد، نسپرد مگر که روزگارشان به فرومایگی و تباهی رسد...
زهرا جاویدی
غبار واگویهها، به برخاستن عدی، مینشیند:
- ای مردم! منم فرزند حاتم...
ریشه هر نجوایی میان کوفیان مسجدنشین، از حرارت کلام و نگاه عدی میخشکد:
- سبحان الله کوفیان از زشتی کردارتان و ناپسندی ایامتان! چه سکوت نامبارکی اختیار کردهاید! چه بیوقت دامن بالا گرفتهاید! کجایند مسلمانان؟ کجایند سخنوران؟ چه شدند شیرانی که به هنگام کلام، زبانشان شمشیرِ برّان بود و به وقت جهاد، اندیشهشان طغیانِ طوفان؟ چه رفته بر شما که بیمناک خشم خدا نیستید؟ چگونه است که اندیشناک خفت و زبونی این نافرمانی نمیشوید؟
عدی اندوهناک نفسی تازه میکند:
- سبحان الله کوفیان از زشتی کردارتان و ناپسندی ایامتان!
العبد
عبدالله، ادامه کلام مغیره میگیرد:
- برای حفظ خون مردمان و وحدت مسلمانان، شما هم چون همگانِ پیشتر، به ولایت معاویه درآیید و با او بیعت کنید و سر تسلیم فرود آورید و امامت و خلافت او را پذیرا شوید و جای زره، جامه فرمانبری بپوشید...
و عبدالرحمن، ادامه کلام عبدالله:
- البته که معاویه، بیاجر نخواهد گذاشت این فرمانبرداری را... و فرمود که از پی این بیعت، شما را باشد تمام بیتالمال و خراج عراق و هر جای دیگر که طلب کنید...
مغیره پیاله را تمام مینوشد:
- و میدانید که چه خیر و برکتی است در این بیعت، که میان امت پیامبر وحدت مینشیند و تفرقه برمیخیزد و...
ماندهام که معاویه چگونه، چنین بیشرم آتش ستیز میافروزد و باز فریاد وحدت میزند.
العبد
- عبیدالله به معاویه پیوسته و...
گنگ، خیرهٔ مکتوبی میمانم که قیس فرستاده. امام هم منتظر، خیرهٔ من، که باقی نامه بخوانم.
- عبیدالله به معاویه پیوسته و...
نمیتوانم. خشم و اندوه، با هم در دلم میریزد.
- عبیدالله به معاویه...
امام در بستر مینشیند و دست بر زانویم میگذارد:
- المصائب مفاتیح الأجر؛ گرفتاریها و مصیبتها، کلید اجر خدایند عدی! و بیوفایی یاران، از تلخترین مصائب... بخوان.
- در شبی که گذشت، عبیدالله به معاویه پیوست، به وعده هزار هزار درهم. و امروز هم، هشت هزار کس از سپاهمان در پیاش، گریختند و جانب لشگر شام گرفتند...
باز هم خشمی و اندوهی دو چندان، میان سینهام. غبار غم بر چهره امام:
- هر آن که حب دنیا در دلش نشست، بیم آخرت از قلبش برخاست؛ و هر آن که حرصش به دنیا زیاد شد، بغضش هم به خدا افزون گشت... کاش میدانستند که محروم از آخرت را، داشتههای دنیا سودی نرساند.
العبد
در میدان مسکن و غبار برخاسته از ستیز، حق و باطل به هم آمیخته و دشوار است دانستن واقعیت. معاویه و لشگر شام، بیش از آن که شمشیر بگیرند، شایعه میسازند و دروغ میپرورند
العبد
نون... و لخته خونی در تشت.
در این دقایق مانده به افطار، هزار بار بیش، سراغ ظرف کوچک زهر رفتهام و از بودنش مطمئن شدهام و پیاله شیر را هم هزار بار بیش در دست گرفتهام و خیالِ لباسهای زربفت، بافتهام و رؤیای طلا و نقره، دیدهام و آرزوی تخت الماساندود، پروراندهام و...
صدای دور و گنگ اذان را که میشنوم، برمیخیزم. تا حسن نماز را در مسجد اقامه کند و برسد، باید مهیا شوم.
پیاله را لبریز شیر میکنم... دستهایم میلرزد... اضطراب بیوقتی است... کمی از شیر را به کوزه برمیگردانم... دستهایم میلرزد... من میان حریر سفید در حجره یزید... در ظرف را میگشایم... دستهایم میلرزد... زهر را تمام در شیر میریزم... کنیزان و غلامان آماده فرمانبری... دستهایم میلرزد... تکه چوبی در ظرف شیر میگردانم... چشم عرب به قصر شام... ظرف زهر را دوباره میان سینهام مخفی میکنم... دستهایم میلرزد... اضطراب بیوقتی است، وقتی یک گام تا بهشت معاویه فاصله دارم...
العبد
حجم
۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
حجم
۷۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۳۰ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
۱۸,۹۰۰۷۰%
تومان