بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سفر به سرزمین سرگردانی | طاقچه
تصویر جلد کتاب سفر به سرزمین سرگردانی

بریده‌هایی از کتاب سفر به سرزمین سرگردانی

۴٫۸
(۶۲)
هیچ‌وقت اون‌قدر اوج نگیر که وقتی نگاهت به زمین افتاد بترسی.»
anita
وقتی نمی‌تونی چیزی رو که می‌خوای داشته باشی، از چیزی که داری بهترین استفاده رو بکن!»
arefeh
«ما معلم‌ها نباید دانش‌آموزهامون رو تشویق کنیم تا به کسانی که ما دوست داریم تبدیل بشن، بلکه باید کمکشون کنیم تا اونی بشن که باید باشن. یادتون باشه، شاید این تشویقی که ما از دانش‌آموزانمون به عمل می‌آریم، تنها تشویقی باشه که توی زندگی‌شون دریافت می‌کنن، پس در این زمینه دست‌ودل‌باز باشین.
- mira .
«گاهی برای بَرنده شدن باید باخت.»
arefeh
هر مردی که تاج روی سرش باشه، می‌تونه مُلک و رعیت تشکیل بده، ولی دوختن لحاف از نخ یه مرد واقعی می‌طلبه.»
anita
با علمی‌ترین تحلیل، با در نظر گرفتن تمام اصول علمی و فنی، این فقط می‌تونه جادو باشه...
زهرا
هیچ‌وقت اون‌قدر اوج نگیر که وقتی نگاهت به زمین افتاد بترسی.
arefeh
هیچ‌وقت تسلیم نشن! این شجاعته که به ابرقهرمان‌ها برتری می‌ده!
arefeh
«هیرو. این‌جوری مهم نیست اهل کجاست، چی‌کاره می‌شه، یا پدر و مادرش کی هستن... همیشه قهرمان زندگی خودشه.»
زهرا
الکس خندید و گفت: «امیدوارم کائنات بهتون لبخند بزنه؟ این تکیه‌کلام ملکهٔ کهکشانیه؟» کانر پرسید: «می‌دونی چقدر سخته که واسهٔ یه داستان علمی‌تخیلی تکیه‌کلام ناب پیدا کنی؟ تقریباً نشدنیه.»
Mohammadi M
دوقلوهای بیلی دوباره با وزش باد و درخشش نوری دیگر ناپدید شدند. خانم پیترز خنده‌اش گرفت، چون این رفتار یکی از اعتقادات سفت و سختش را ثابت می‌کرد. گفت: «دانش‌آموز جماعت... مثل باد می‌آد و مثل باد می‌ره.»
راهزن چشم آبی،دختر کتاب‌خوار~
شارلوت ادامه داد: «به‌خاطر خودتون هم که شده امیدوارم در آینده بچه‌های شما بیشتر از بچه‌های من براتون احترام و ادب قائل بشن. چون خیلی حس بدیه که ندونین بچه‌هاتون توی یه دنیای دیگه زنده‌ان یا مُرده؛ بدترین حس دنیاست. از جنگیدن با جادوگرها، از پا درآوردن اژدها و جنگیدن با ارتش دشمن هم بدتره، از من بشنوین!»
N.Zahra.M
کانر به پشت خواهرش زد و یکی از پنجره‌ها را نشان داد. الکس سرش را بلند کرد و مردی شنل‌پوش را دید که مثل قهرمان‌ها دست‌به‌کمر ایستاده بود. الکس آن‌قدر از دیدن ابرقهرمانی واقعی به وجد آمد که در پوست خودش نمی‌گنجید، ولی حسش خیلی زود از بین رفت. چند لحظه طول کشید تا ابرقهرمان توانست وارد بانک شود؛ نه برای اینکه می‌خواست نقشه‌ای بکشد، نه، او نمی‌توانست پنجره را باز کند!
N.Zahra.M

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۸۴ صفحه

قیمت:
۱۳۲,۰۰۰
تومان