
بریدههایی از کتاب خون به پا می شود
۳٫۴
(۱۲)
ادامه دادنِ کار فکر خوبی نبود، اما ادامه ندادن از آن بدتر بود
امیررضا
گاهی به ضربالمثلی آفریقایی فکر میکردم که در یکی از کلاسها خوانده بودیم: وقتی آدمِ پیری میمیرد، انگار کتابخانهای آتش گرفته است.
امیررضا
زندگی واقعی اینجاست؛ جایی که مردم بدون هشدارِ قبلی رابطهشان را با تو قطع میکنند.
امیررضا
«بورس چیه؟»
«بازار سهام. یهجور قمار برای پولدارها!
کرم کتابخوان
هیچچیز ابدی نیست، بهجز وجود خداوند
کرم کتابخوان
«منظورم اینه که تبعیض پدرِ جنایتهاست.
کرم کتابخوان
خاصیتِ آرزو اینه؛ گولزننده و مکار! یه عالَمه کتاب در این مورد هست. همۀ داستانهای پریان این رو میگن
samas62
بههرحال، وقتی زد و پنج دلار برنده شدم، از بابا خواستم با آن پول برایم پنج دلارِ دیگر بلیت بختآزمایی بخرد؛ اما قبول نکرد و گفت با این کار ممکن است به قمار معتاد شوم و آنوقت تنِ مادرم در گور میلرزد.
کرم کتابخوان
صداقت بهترین سیاست است
کرم کتابخوان
«بطلیموس یه ریاضیدان و منجم رومی بود که اعتقاد داشت زمین مرکز کهکشانه؛ یه نقطۀ ثابت که همهچیز دورش میچرخه.
کرم کتابخوان
وقتی هر روز با فکر وحشتناکی زندگی کنی و منتظر باشی اتفاقی بیُفتد... وقتی بالاخره آن اتفاق میافتد، دیگر خیالت راحت میشود که عامل وحشت از بین رفته؛ مگر نه؟
کرم کتابخوان
اوج تجربۀ رماننویسی درواقع قبل از شروع نوشتن و زمانی است که همهچیز هنوز توی ذهن نویسنده است.
کرم کتابخوان
میتوانی ستارههای بیشتری توی آسمان ببینی. خداوند مُشتی نور آنجا پاشیده و پشت این نورها ابدیت در جریان است.
کرم کتابخوان
خواننده حامل پیامه، نه آفرینندۀ اون
samas62
«وقتی خون به پا میشود، اخبار جذابتر است.»
امیررضا
یه جمله از بالزاک: پشت هر ثروتِ هنگفت، جنایتی خوابیده است!
امیررضا
مرگ بهترینهای ما رو میگیره... مرگ سراغ همۀ ما میآد.»
کرم کتابخوان
فکر میکنم وقتی زن یا مردی میمیره، یه جهان از بین میره؛ جهانی که اون آدم میشناخته و بهش باور داشته.
کرم کتابخوان
عشق یک هدیه است؛ و همچنین یک زنجیر با دو دستبند در انتهای آن!
کرم کتابخوان
«وقتی کتاب مینویسی، کتاب رئیسته»
کرم کتابخوان
ما صاحب چیزها نیستیم؛ بلکه اونها صاحب ما هستن. هر چیزِ جدیدی... چه خونه باشه، چه ماشین، تلویزیون یا یه گوشیِ آنچنانی مثل همین... یه باریه روی دوش ما
samas62
بالزاک: پشت هر ثروتِ هنگفت، جنایتی خوابیده است
samas62
تو کتابهای خوبی برای من خواندی، اما کتابهای زیادی هنوز وجود دارند که منتظرند کسی آنها را بنویسد. این همۀ چیزی است که میخواهم بگویم.
امیررضا
میدانست که محدودیت، طبیعت زندگی است.
امیررضا
بعدها دیگر فرق خواب و بیداری را نمیفهمید و دچار چنان درد زیادی میشد که با خودش فکر میکرد خداوند اصلاً چرا این جهان را آفریده است!
امیررضا
کشتن کودکان به اسم خدا، ایدئولوژی یا هردو! هیچ جهنمی برای مجازات چنین افرادی کافی نیست.
امیررضا
داستان زندگی این موجودِ لعنتی را توصیف میکرد؛ چیزی که او را زنده نگه میداشت؛ خون و رنج!
امیررضا
سزاوار بود موقع مرگ حس کند پیروز شده است.
امیررضا
«عزیزم... مرگ به همه نزدیکه؛ همیشه!»
امیررضا
من رو یاد جاکوب مارلی میندازه که به اسکروچ میگفت: اینها زنجیرهاییه که توی زندگی برای خودم ساختهم... من تلویزیون ندارم، چون اگه داشتم، باید تماشا میکردم؛ هرچند، تقریباً همۀ برنامههاش مزخرف محضه. من رادیو ندارم، چون اونجوری مجبور بودم بهش گوش کنم. یه موسیقی کانتری که روزم رو از یکنواختی دربیاره، برام کافیه. اگه اون رو داشته باشم...» و به جعبهای که گوشی آیفون در آن بود، اشاره کرد. «بدون شک ازش استفاده میکنم.
zargOl
حجم
۵۰۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۴۲ صفحه
حجم
۵۰۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۴۲ صفحه
قیمت:
۵۴,۰۰۰
تومان