بریدههایی از کتاب گزارش یک بازجویی
۴٫۰
(۱۳)
ظاهری ژولیده داشتم؛ خاکآلوده و عرقکرده. اما قدرِ مسلم این بود که از مقر سازمان ملل نمیآمدم، بلکه از منطقهٔ جنگی و با عدهای اسیر آمده بودم. هجوم خیالات مرا اسیر خود کرده بود: هماکنون که جنگ در اوج خود قرار دارد کتشلوارپوشها این برخورد را با ما دارند، اگر جنگ تمام شود چه بر سر ما خواهد آمد؟ ژیگولوهایی که کفش ورنی میپوشند و اتوی شلوارشان بهترین بُرش در کارهاست، عارشان میآید که رزمندهٔ با هیأت بسیجی در مجمع دیپلماتها ظاهر گردد.
گریهام گرفته بود، اما با صدای بلندی خندیدم. بر اقبالم میگریستم و به ریش خود میخندیدم. جداً ما در کجا زندگی میکنیم؟ در تهران، شهری که بوی جبهه نمیدهد، آن هم با آقایانی که کسرِ شأن خود میدانستند ما در کنارشان باشیم. فشاری بر قلبم احساس کردم
محمد
ماهر عبدالرشید به مترجم گفت: ‘به او بگو فحشی بگوید و خود را رها سازد چرا مقاومت میکند؟’ مترجم ترجمه کرد. سرباز ارمنی رو به من و ماهر کرد و گفت:‘آیا شما به خدا ناسزا میگویید؟’ من در این هنگام استغفار کردم و ماهر با قهقههای از او پرسید: ‘مگر (امام) خمینی خود را خدا خوانده است؟’ سرباز ارمنی در پاسخ گفت: ‘خیر او مرد خداست. احکام خدا را اجرا میکند، به خدا توکل دارد و جز خدا از هیچکس و هیچچیزی نمیترسد و از همه مهمتر، او متصل به خداست و به کسی که به خداوند متصل باشد نمیتوان ناسزا گفت، من اگر بمیرم حاضر نیستم به رهبر کشورم که یک رهبر الهی و سیاسی است، اهانت کنم.’
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
ماهر عبدالرشید آن اسیر را از دست استوار خلاص کرد و به سربازی سپرد تا او را به اسرای دیگر ملحق گرداند. ماهر درحالیکه رنگ چهرهاش پریده بود و چشمهای ریز بیحالت او مرتب مژه میزد، گفت: ‘خدا به داد ما برسد. ببین این مرد چگونه در دل ملت خود جای گرفته که حتی یک مسیحی اینگونه از او دفاع میکند. صدام را بگو که با چه کسی درافتاده است.’»
من در همان لحظه به یاد جمله معروف امیرالمؤمنین افتادم که «من صرع الحق فصرعه».
کاربر ۲۴۴۱۰۹۴
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۲۸,۰۰۰
۱۴,۰۰۰۵۰%
تومان