بریدههایی از کتاب امیدواری
۳٫۸
(۶)
سنگینی و پریشانی در سری است که تاج بر آن نشسته است.
Elham khodadadi
ما از هر آنچه که برای جان به دَر بردن به آن نیاز داریم برخورداریم. مهم نیست چه از دست دادهایم؛ مهم نیست چه گندهایی در گذر زمان زدهایم؛ مهم نیست که شب چقدر تاریک است ... با وجود همهٔ سختیها، ما مهربانی، جان، روشنایی و غذا را به همدیگر پیشکش میکنیم، که مجال نفسی تازه را به ما میدهند، که امید را خلق میکنند ... کافی برای گذران امروز.
Elham khodadadi
درختان غولپیکر، انگشتان کج خورشید که از میان شاخههایشان رد میشوند. من محبت و حیرتی در وجودم احساس میکنم که حاصلِ سالها قدم زدنم در زیر سایه سار این مردان خوشهیکل است. بسیار واقعی و باشکوهاند، همچون نهنگها و کوهها، گویی که تراشیده شدهاند. من حکمت رحم خداوند به ما را نمیدانم، ولی این را میدانم که هیچ چیز به راستقامتی درخت سکویا رشد نمیکند. این درختان غولپیکر یکی از جلوههای غرور خداوندند، که تو در مقیاس کوچک میبینی. من به خدا میگویم، کارت عالی بوده، رفیق!
Elham khodadadi
لطفاً نگذار که هیچ کس آن را از من بگیرد. قدردانیِ حقیقی دیدن این مسئله است که چطور کسی دلت و کیفیت زندگیات را تغییر داد، کمکت کرد آن آدم خوبی بشوی که ذاتاً هستی. هرگز هیچ دورهمی بیشتر از مراسم ترحیم، حس عمیقتری از آگاهی نسبت به زمان حال، میل غرق شدن در همین لحظه، و اِبراز علنی عشق به کسانی که از همه بیشتر دوستشان داریم به آدم نمیدهد. همهٔ اینها معمولاً کل آن روز طول میکشد.
Elham khodadadi
«مذهب مثل بیرون شام خوردن با دوستان است. هر کسی غذای دلخواهش را سفارش میدهد، ولی همه باز میتوانند سر یک میز بنشینند.»
بهار
دنیا الکلیِ پَست بغضگرفتهای است که میخواهد با بچههایت قرار بگذارد. آنها باید زره، اسلحه، و _ تا آنجا که من میدانم _ تو را داشته باشند! بله تو ... جنابِ بادیگارد، بانکدار، پرستار.
Elham khodadadi
برو و گمنام کارهایی برای آدمهای بیکَس و تنها انجام بده، چند دلاری به هر آدم فقیری که میبینی کمک کن، جواب تلفن دیگران را بده. از خودت بیرون بیا و به داد دیگران برس، در عین حالی که عمیقاً مراقب خودت هستی و کارهایی برای خودت میکنی: مثلاً خوردن لقمهای نان و پنیر، یکی_ دو باری در روز سر به آسمان بلند کردن، خریدن چند تا جوراب خوشگل، زدن چرتی کوتاه.
بهار
هر وقت پریشان یا آزردهخاطر گوشی تلفن را برداشتهام و به او زنگ زدهام، با گفتن این جمله جواب داده است که: «سلام عزیز دلم، خوشحالم که تویی!» من به این باور رسیدهام که خدا هم، وقتی دعا میخوانم، همین حس و حالِ بانی را دارد، حتی وقتی چندان چنگی به دل نمیزنم.
کاربر ۵۶۶۶۱۰۷
زندگی تاب میآورد. طبیعت، ذرهذره، ما را برمیگرداند، و ما از نو جوانه میزنیم. این زندگی است. ما زندگی هستیم.
کاربر ۵۶۶۶۱۰۷
عوضی نباش؛ سعی کن نام آدمها را به خاطر داشته باشی، مخصوصاً آنهایی که قدرت یا اسم و رسمی ندارند؛ و زیبایی را از طریق دوربینها، کتابها و نوارها جستوجو کن.
کاربر ۵۶۶۶۱۰۷
و بهندرت تنها و بیکَسیم. آدمها به زندگیهایمان میآیند و میروند، صبورانه و عاشقانه ما را به آغوش میکشند، ما را به ساحل میبرند، به کتابفروشی، به بستنیفروشی. به این ترتیب، خردهپارههای زندگی و فیض الهی، گذر زمان، عادتها، وظایف، تماسهای تلفنی، گذر بیشتری از زمان ... همگی بهتدریج از زمین سفتی که بذر وجودمان زیر آن مدفون شده رد میشوند و خود را به آن میرسانند. و بذر، جانگرفته از آنها، به هر سختی که هست، خود را بالا میکشد، چون رسمِ زندگی همین است _ زندگی کردن.
Elham khodadadi
آن چهل و سه نفری که در آتشسوزی فاجعهآمیز سانتا روزا کالیفرنیا در سال ۲۰۱۷ درگذشتند، همه چیز را از دست دادند. جانبهدربُردگان هم دست کمی از آنها نداشتند، و هست و نیستشان عملاً از دست رفت: خانهشان، باغچهشان، دوستانشان، داراییهایشان، حیوانات خانگیشان. ولی آنها همدیگر را داشتند. زندگی را داشتند. و ما را داشتند _ مای ژولیدهٔ پرمشغله. آن آتش مهیب شمشیری بود که همهٔ آسایش و دار و ندار زندگی را از وسط به دونیم کرد ... توهّمِ استواری چیزها را، که معلوم شد چندان هم استوار نبودهاند!
Elham khodadadi
صدالبته ما ویرانی را دیدیم؛ ولی قداستِ زندگی را هم در دنیای سوخته و آنچه برجای مانده بود، شاهد بودیم _ برای مثال در شومینهای از نو روشنشده، در درخت خرمالویی پر از میوه، در بستههای آبمعدنی از ایالتهای دیگر، در آسمان. ما در دل ویرانی انسانیت را دیدیم.
حرفم را اشتباه برداشت نکن _ فاجعه بود! اگر این اتفاق برای من میافتاد، به گمانم تا آخر عمر شیون و زاری میکردم. ولی نه ... اشتباه میکنم. من هم با کمک دوستان، جامعه، عشق، لطف الهی، و تلاشهای امدادرسانی جان به در میبردم. ما دوباره قد راست میکنیم و به راه میافتیم.
Elham khodadadi
در واین کانتری، موقعی که همه چیز سوخت و خاکستر شد، وقتی که قلب آدمها از ترس به سینهشان میکوفت، وقتی که نفسهایشان از غم مرگ عزیزان بند آمده بود، قلب دیگری بود که با آنها میزد _ قلب ما. نفس دیگری با نفس آنها میآمد و میرفت، و دستانی برای گرفتن دراز بود ... چه تسلای زیبای مقدسی! تنها تسلایی که واقعاً وجود دارد _ تپش قلبی، نفسی، دستی. شاید یکی اینجور تسلایی نخواهد، ولی جانبهدربردهها خود را غرق در همدردی و قوت قلب، غذا، لباس، و لوازم هنری برای بچههایشان یافتند. (و همینطور نیمتنههای ورزشی! سازمانهای امدادی، به جای سایر اقلام اهدایی، درخواست نیمتنهٔ ورزشی نو کرده بودند. پسر من نیمتنههای ورزشی به ارزش ۲۰۰ دلار خرید. حالا بیا برای حسابدارت توضیح بده!) جانبهدربردهها زنده بودند، و زنده بودن مقدس است.
Elham khodadadi
هر آن کس که چنین سرنوشتی برایمان رقم زده، قصدش پرت کردن مداوم حواس ما و تغییر دادن چیزهای پیرامونمان هست تا در نومیدی گیر نکنیم: ما میتوانیم قدمی بلند و محکم به درون امید برداریم. ما بذرهای خردل را به یاد میآوریم، اینکه کوچکترین چیزها ثمرههای بزرگی را خواهند داشت. ما کوچکترین، واقعیترین، انسانیترین کارها را انجام میدهیم. آنچه را که خشک است، آبیاری میکنیم.
Elham khodadadi
پیامی که به ما بچهها داده میشد این بود که ارزشِ ذاتی نداریم، ولی میتوانیم به دستش آوریم؛ اینکه در دنیایی زندگی میکنیم که باید به نداشتنِ خیلی چیزها عادت کنیم، ولی در عین حال به چیزهای جدید نیاز داریم. ما همزمان بهتر و بدتر از بچههای خانوادههای دیگر بودیم. شر بر خیر غالب بود، و کمبود بر فراوانی. پس، روی پای خودت بایست، ولی، محض رضای خدا، چرا اینقدر عصبی هستی؟
Elham khodadadi
داستانها وقتی میآیند که چیزی اتفاق افتاده که تو انتظارش را نداشتی، چیزی که منجر به تغییر درونی عمیقی در خودت یا در شخصیت اصلی میشود. این را بگو.
چیزی اتفاق افتاده، هم بر سر یک نفر و هم در درونش، که به تو احتیاج داریم کمکمان کنی ببینیم، و اگر باور داری که چیزی قدیمی و خستهکننده نبوده، میخواهم که آن را بشنوم.
Elham khodadadi
داستان باید حتماً اتفاق افتاده باشد، حتی اگر نویسنده آن را از خودش درآورده باشد. خواننده باید به حقیقت درون داستان اعتماد کند. ما همین کار را همیشه در درونمان انجام میدهیم، به خودمان از آنچه که میبینیم گزارش میدهیم، سعی میکنیم از معنای این زندگی سر دربیاوریم. داستانهایی که به خودمان میگوییم و مینویسیم میتوانند ما را زمین بزنند یا بلند کنند، نجاتمان دهند یا نابودمان کنند، آنچه را درونمان میگذرد آشکار یا پنهان کنند.
Elham khodadadi
مسخره است که زندگی اینقدر سخت است. انکار و فرارْ استراتژیهای ناموفقی هستند، ولی حقیقت و آگاهی ترمیمکنندهاند. نوشتن، آفریدن و قصهها غذای ما در این زندگی هستند.
Elham khodadadi
مسخره است که زندگی اینقدر سخت است. انکار و فرارْ استراتژیهای ناموفقی هستند، ولی حقیقت و آگاهی ترمیمکنندهاند. نوشتن، آفریدن و قصهها غذای ما در این زندگی هستند.
Elham khodadadi
و من قول میدهم آدمهایی که تو اینجا، این سوی ابدیت، از دست میدهی، کسانی که دیگر نمیتوانی به آنها زنگ بزنی یا پیام بدهی، دوباره تمام و کمال هم در قلب تو، و هم در دنیا، زندگی خواهند کرد. آنها لبخند بر لبهایت مینشانند و در نامناسبترین زمانها با صدای بلند با تو حرف میزنند. صدالبته، فقدانشان موجب دلتنگی تمامعمریِ دردناکی برایت میشود، ولی غم و اندوه، اشک و سوگواری، تسلای دوستان، و گذر زمان تا حدی تو را التیام میدهند. اشکها، تو و بذرهای نهفته در دل زمینی را که روی آن راه میروی شستوشو و غسل تعمید میدهند. یک جورهایی، بهمرور که پیرتر میشویم مرگ برایمان به مقدسی تولد میشود، و هرچند که با روی گشاده به استقبالش نمیرویم، ولی دوستمان میشود.
Elham khodadadi
ریلکه در آن نوشته بود: «نمیگویم باید مرگ را دوست داشته باشیم؛ ولی باید زندگی را با بلندنظری دوست داشته باشیم، بدون دستچین کردن و جدا کردن؛ در این صورت، خود به خود مرگ (نیمهٔ دیگر زندگی) را هم در عشقمان میگنجانیم. عشق همین است؛ همه چیز و همه کس را دربرمیگیرد، و نه متوقف میشود و نه محدود. فقط به خاطر نادیده گرفتن مرگ است که روز به روز برایمان غریبهتر و، درنهایتْ دشمن ما میشود.»
Elham khodadadi
در مراسم ترحیمْ اندوه است، ولی قدردانی هم هست، قدردانی بابت آنچه که فردِ درگذشته به درون زندگیهای ما آورده بود؛ احساس شگفتی هم هست، شگفتی از جزئیاتی که در مورد او میشنوی _ به چه جاهایی که سفر کرده بود، چه کارهای داوطلبانهای که انجام داده بود! و قدردانی، نور بسیار درخشانی است؛ البته نه از نوع قدردانی مذهبی که معمولاً داد و ستدی است _ ممنون بابت نتیجهٔ فلان کار، یا بابت چک؛ ممنون بابت استعدادم، یا سلامتیام؛
Elham khodadadi
وقتی گذر زمان، سوگواری، رواندرمانی و عشق به من کمک کردند تا حدی با مرگ پامی کنار بیایم، آن عذاب و دلمشغولیِ دائمی تبدیل به یک حس قدردانی حسرتبارِ نوستالژیک شد. ایدهال نیست؛ با این حال، در کنار مرگ پدرم و تولد پسرم، هیچ چیزی به اندازهٔ از دست دادن پامی این همه هدیهٔ رشد، بزرگی و خودشناسی به من نداده است _ که البته همیشه مسیر چندان دلانگیزی نبوده، ولی مرا به جایی که اکنون هستم رسانده است.
Elham khodadadi
وضعیت آدمی آمیزهای از آشفتگی و آراستگی است. من فکر نمیکنم که عشق در دنیای ما حضور مطلق داشته باشد، طوری که که سر بزنگاه، گویی با جادو، بتوان آن را فرا خواند، و وقتی هم که فرا خوانده شد برای ابد بماند. بیشتر قضیه این است که اگر خوششانس باشیم، لحظههایی از عشق را به عنوان هدیهٔ بین انسانها، و بین انسانها و خدا، تجربه میکنیم. گاهی یک پُک ممکن است کافی باشد. جهان هستی انگار میداند که ما همیشه تنهاییم؛ در زمان تولد ما را بهزور به بیرون هل دادهاند، به درون سرمای استخوانسوز و صدای کرکننده و نور کورکننده، و این به ما انگیزه و شانس کشفِ پیوند، گرما، تسلا _ به عبارت دیگر، کشفِ خودمان _ را داده است.
Elham khodadadi
وضعیت آدمی آمیزهای از آشفتگی و آراستگی است. من فکر نمیکنم که عشق در دنیای ما حضور مطلق داشته باشد، طوری که که سر بزنگاه، گویی با جادو، بتوان آن را فرا خواند، و وقتی هم که فرا خوانده شد برای ابد بماند. بیشتر قضیه این است که اگر خوششانس باشیم، لحظههایی از عشق را به عنوان هدیهٔ بین انسانها، و بین انسانها و خدا، تجربه میکنیم. گاهی یک پُک ممکن است کافی باشد. جهان هستی انگار میداند که ما همیشه تنهاییم؛ در زمان تولد ما را بهزور به بیرون هل دادهاند، به درون سرمای استخوانسوز و صدای کرکننده و نور کورکننده، و این به ما انگیزه و شانس کشفِ پیوند، گرما، تسلا _ به عبارت دیگر، کشفِ خودمان _ را داده است.
Elham khodadadi
او برای خودش قلعهای ساخته بود، مثل قلعهای که نوهام با ملافهها و بالشها ساخته، قلعهٔ گرم و نرمی که میتوانی در آن پنهان شوی. اعتیاد به الکل هم همین جور قلعهای است. وقتی فرو میریزد، برخیها دستشان را برای بیرون کشیدن تو از زیر آوار دراز میکنند. ما میدانیم که چقدر دردناک است و میخواهیم که تو را نجات دهیم و به جمع خود بیاوریم. آغوش ما به روی تو باز است. بیا، مقداری از چای مرا بخور، هنوز داغ است. این خداست.
Elham khodadadi
ما از هر آنچه که برای جان به دَر بردن به آن نیاز داریم برخورداریم. مهم نیست چه از دست دادهایم؛ مهم نیست چه گندهایی در گذر زمان زدهایم؛ مهم نیست که شب چقدر تاریک است ... با وجود همهٔ سختیها، ما مهربانی، جان، روشنایی و غذا را به همدیگر پیشکش میکنیم، که مجال نفسی تازه را به ما میدهند، که امید را خلق میکنند ... کافی برای گذران امروز.
بهار
حجم
۱۶۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۶۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان