خدیجهٔ من! اینگونه سخن مگو! اندوهی که به ما رسید اگر به کوه میرسید، از جا کنده میشد... اما جز شکیبایی چه میتوان کرد؟ آیا گمان میکنی مرگ و زندگی به دست ماست؟... موعد رفتن فرزندمان رسیده بود؛ همانطور که روزی موعد رفتن ما نیز خواهد رسید.
نگارخاتون
اما عقلش بانگ میزد:
- عشقْ آتش است بانو. عاشق شدی، باید تاب سوختن داشته باشی!
نگارخاتون
گویا محمد را آفریده بودند تا مردمان را سبکبار سازد.
نگارخاتون
خدیجه پیش از ازدواج با محمد، دو بار ازدواج کرده بود. همسر نخستش، عتیق بن عاید مخزومی، مدت کوتاهی پس از ازدواج با خدیجه درگذشته و همسر دومش، ابوهالهٔ بن نباش اسدی، نیز مدت زیادی با بانو به سر نبرده و به قافلهٔ درگذشتگان پیوسته بود. بیشتر مردم مکه این ماجرا را میدانستند.
نگارخاتون
اکنون خانوادهٔ خدیجه فقط محمد نبود؛ او قاسم و زینب را نیز داشت
نگارخاتون
او اولین پیرو محمد بود، نه از آن رو که زن و شوی بودند، از آن روی که پانزده سال محمد را از نزدیک میشناخت. سیمای محمد سیمای کاملترین انسان تاریخ بود برای خدیجه.
نگارخاتون
اولین فرزند رسالت، در غربت اسلام به دنیا میآمد.
نگارخاتون
پرسید: «نامش را چه میگذارید؟»
محمد برای چند لحظه سرش را به سوی آسمان بلند کرد. سپس، با تبسم گفت: «فاطمه. نامش را میگذاریم فاطمه.»
- فاطمه؟... جداکننده؟...
- آری فاطمه.
نگارخاتون
- درود بر محبوب الله و ما!
نگارخاتون
آری ناراحتم، اما از نادانی این مردم... از اینان که قدر گل بهاری را نمیدانند و آن را در خاک مدفون میکنند... ناراحتم از مردمانی که خدیجههای آینده را زندهزنده به چنگال خاک میسپارند...
نگارخاتون
شعب ابویوسف، که با آمدن مسلمانان شعب ابوطالب خوانده میشد، با آنکه درّهمانندی خشک و بیآب و علف بود، کریمانه بازوی خویش را بر بنیهاشم گشوده و پناه زنان و کودکانشان شده بود.
نگارخاتون