بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آفتاب در حجاب | طاقچه
تصویر جلد کتاب آفتاب در حجاب

بریده‌هایی از کتاب آفتاب در حجاب

امتیاز:
۴.۸از ۱۰۰ رأی
۴٫۸
(۱۰۰)
همه کربلا و کوفه و شام، یک‌طرف، و این خرابه یک‌طرف. همه غم‌ها و دردها و غصه‌ها یک‌طرف و غم رقیه یک‌طرف.
feri
حسین از صبح با تک‌تک هر صحابی، به شهادت رسیده است، با قطره قطره خون هر شهید، به زمین نشسته است
میـمْ.سَتّـ'ارے
زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین، یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین، عبور کردن از رگ‌های حسین و تپیدن با نبض حسین. زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم. زینب، یعنی کشیدن بار پشت حسین، بر دل.
feri
نگاه کن زینب! آرام گرفت! انگار رقیه آرام گرفت. دلت ناگهان فرو می‌ریزد و صدای حسین در گوش جانت می‌پیچد که رقیه را صدا می‌زند و می‌گوید: «بیا! بیا دخترم! که سخت چشم‌انتظار تو بودم.»
feri
حسین عصاره رحمت خداوند است. «نه» گفتن به هیچ خواهش و درخواست و التماسی در سرشت حسین نیست. تو کی به یاد داری که سائلی دست خالی از در خانه حسین بازگشته باشد؟! نه، اگر به حسین باشد گره هیچ بازویی را از دور گردن خویش نمی‌گشاید. اگر به حسین باشد، هیچ نگاه تضرعی را بی‌پاسخ نمی‌گذارد. اگر به حسین باشد، روی از هیچ چشم خواهشی برنمی‌گرداند.
feri
«پدرجان! بوی یتیمی در شامه جهان پیچیده است.»
میـمْ.سَتّـ'ارے
هرچه ظلم و ستم بر سر مردم جهان می‌رود، باعث و بانی‌اش همان غاصب اولی است. اَلْلهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ آخِرِ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ.
محمد حسین
او چون طبیبی که به زوایای وجود بیمار آگاه است، می‌داند که مشکل این مردم، مشکل دنیاست، مشکل علاقه به دنیا و از یاد بردن خدا و عالم عُقبی. فقط علقه‌های دنیا می‌تواند انسان را این‌چنین به خاک سیاه شقاوت بنشاند. فقط پشت کردن به خدا می‌تواند، پشت عزت انسان را این‌چنین به خاک بمالد.
Melika Golmanesh
زنان بنی‌هاشم که چند ماه پیش، تو را بدرقه کردند اکنون تو را به جا نمی‌آورند. باور نمی‌کنند که تو همان زینبی باشی که چند ماه پیش، از مدینه رفته‌ای. باور نمی‌کنند که درد و داغ و مصبیت، در عرض چند ماه بتواند همه موهای زنی را یک‌دست سپید کند، بتواند چشم‌ها را این‌چنین به گودی بنشاند، بتواند رنگ صورت را برگرداند و بتواند کسی را این‌چنین ضعیف و زرد و نزار گرداند
alireza453
سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتی، ای نفر ششم پنج تن! بیش از هر کس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید: «پدر جان! پدر جان! خدا یک خواهر به من داده است!»
feri
جبرئیل آمد و درحالی‌که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد. ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطّر! پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصّه و گریه چیست؟‌! جبرئیل عرضه داشت: «همه عمر در اندوه این دختر می‌گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید.»
feri
اسم رمز! نام مادرتان زهرا! تنها کلامی که می‌تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند: ـ مَهْلاً مَهْلا! یابن الزهرا! قدری درنگ... مهلتی ای فرزند زهرا! ایستاد! چه سرّ غریبی نهفته است در این نام زهرا!
feri
قفل رضایت امام به رمز این کلام، گشوده می‌شود. بروید، بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید. همین. به مقصود می‌رسید...
feri
امید نه، که آرزو داری این امّت برگشته از امام، این قبیله پشت کرده به رائد، این قوم روبرتافته از قائد، با این کلام تکان‌دهنده و سخنان هشیارکننده، ناگهان به خود بیاید، آب رفته را به جوی بازگرداند و حرمت شکسته را ترمیم کند. اما پاسخ، فقط صدای شیهه اسبانی است که سم بر زمین می‌کوبند و بی‌تابی سوارانشان را برای هجوم تشدید می‌کنند. دوست داری حجاب از گوش‌هایشان برداری و صدای ضجّه سنگ و خاک و کلوخ را به آنها بشنوانی و بفهمانی که از سنگ و خاک و کلوخ کمترند آنها که چشم بر تابش آفتاب حقیقت می‌بندند.
Melika Golmanesh
ناگهان به یاد وصیت مادرت می‌افتی؛ بوسه‌ای از گلوی حسین آنگاه که عزم را به رفتن بی‌بازگشت جزم می‌کند. چه مهربانی غریبی داشتی مادر! که در وصیت خود هم، نیاز حیاتی مرا لحاظ کردی.
feri
ـ خواهرم! روشنی چشمم! گرمی دلم! مبادا بی‌تابی کنی! مبادا روی بخراشی! مبادا گریبان چاک دهی! استواری صبر از استقامت توست. حلم در مکتب تو درس می‌خواند، بردباری در محضر تو تلمّذ می‌کند، شکیبایی در دست‌های تو پرورش می‌یابد و تسلیم و رضا دو کودکند که از دامان تو زاده می‌شوند و جهان پس از تو را سرمشق تعبد می‌دهند. راضی باش به رضای خدا که بی‌رضای تو این کار، ممکن نمی‌شود.
feri
ـ چگونه دیدی کار خدا را با برادرت حسین؟! و تو محکم و استوار پاسخ می‌دهی: «ما رأیت الّا جمیلاً. جز خوبی و زیبایی هیچ ندیدم.»
ftmz_hd
«همین‌قدر بدانید مردم که پیغمبر به جای این‌که سفارش ما را کرد، اگر توصیه کرده بود که با ما بجنگند، بدتر از آنچه که کردند در توانشان نبود.» مردم، کاروان
محمد حسین
صبور باش علی‌جان! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است. بارهای رسالت ما بر زمین است.
میـمْ.سَتّـ'ارے
فقط گفتی: «به این شرط که ازدواج، مرا از حسینم جدا نکند.» گفتند: «نمی‌کند.» گفتی: «اقامت در هر دیار که حسین اقامت می‌کند.» گفتند: «قبول.» گفتی: «به هر سفر که حسین رفت، من با او همراه و همسفر باشم.» گفتند: «قبول.» گفتی: «قبول.» و علی گفت: «قبول حضرت حق.»
feri
ام‌البنین! همه مادران عالم باید تربیت پسر را از تو یاد بگیرند، همه مردان عالم باید پیش تو درس ادب بخوانند.
زهرا جاویدی
چه کسی می‌گوید که این رقیه بچه است؟ فهم همه بزرگان را با خود حمل می‌کند. چه کسی می‌گوید که این دختر، سه ساله است؟ عاطفه همه زنان عالم را در دل می‌پرورد! چه کسی می‌گوید که این رقیه، کودک است؟ زانوان بزرگ‌ترین عارفان جهان را با ادراک خود می‌لرزاند. نگاه کن! اگر که ساکت شده است، لب‌هایش را بر لب‌های پدر گذاشته است و چهار ستون بدنش می‌لرزد. اگر صدایش شنیده نمی‌شود، تنها، گوش شنوای پدر را شایسته شنیدن، یافته است. نگاه کن زینب! آرام گرفت! انگار رقیه آرام گرفت. دلت ناگهان فرو می‌ریزد و صدای حسین در گوش جانت می‌پیچد که رقیه را صدا می‌زند و می‌گوید: «بیا! بیا دخترم! که سخت چشم‌انتظار تو بودم.» شنیدن همین ندا، عروج روح رقیه را برای تو محرز می‌کند. نیازی نیست که خودت را به روی رقیه بیندازی، او را در آغوش بگیری، بدن سردش را لمس کنی و چشم‌های بازمانده و بی‌رمقش را ببینی. درد و داغ رقیه تمام شد و با سکوت او انگار خرابه آرامش گرفت. اما اکنون ناگهان صیحه توست که سینه آسمان را می‌شکافد. انگار مصیبت تو تازه آغاز شده است.
m.salehi77
ما همه تلاشمان را کردیم. پیداست که امام نمی‌خواهند شما را داغدار ببینند. اندوه شما را تاب نمی‌آورند. این را آشکارا از نگاهشان می‌شود فهمید.» محمد می‌گوید: «ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت!» تو چشم به آسمان می‌دوزی، قامت دو نوجوانت را دوره می‌کنی و می‌گویی: «رمز این کار را به شما می‌گویم تا ببینم خودتان چه می‌کنید.» عون و محمد هر دو با تعجب می‌پرسند: «رمز؟‌!» و تو می‌گویی: «آری، قفل رضایت امام به رمز این کلام، گشوده می‌شود. بروید، بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید. همین. به مقصود می‌رسید
میـمْ.سَتّـ'ارے
خواهر اگر تعداد موهای سپید برادرش را نداند که خواهر نیست. خواهر اگر عمق چروک‌های پیشانی برادرش را نشناسد که خواهر نیست. تازه اینها مربوط به ظواهر است. اینها را چشم هر خواهری می‌تواند در سیمای برادرش ببیند. زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین، یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین، عبور کردن از رگ‌های حسین و تپیدن با نبض حسین. زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم. زینب، یعنی کشیدن بار پشت حسین، بر دل.
Samaneh J
برادرت جمله‌ای می‌گوید که همان یک جمله تو را زمین می‌زند و صیحه‌ات را به آسمان بلند می‌کند. ـ فَبِمَ تَسْتَحِّلُونَ دَمی؟ پس چرا کشتن مرا روا می‌شمرید؟ پس چرا خون مرا مباح می‌دانید؟ این جمله، جگرت را به آتش می‌کشد. بنیان هستی‌ات را می‌لرزاند. انگار مظلومیت تمامی مظلومان عالم با همین یک جمله بر سرت هوار می‌شود. این ناخن‌های توست که بر صورتت خراش می‌اندازد و این اشک توست که با خون گونه‌ات آمیخته می‌شود و این صدای ضجه توست که به آسمان برمی‌خیزد. امام رو برمی‌گرداند. به عباس و علی‌اکبر می‌گوید: «زینب را دریابید.»
feri
نگاه کن زینب! این خداست که به تسلّای تو آمده است. ـ خدا! ببین که با فرزند پیامبرت چه می‌کنند! ببین که بر سر عزیز تو چه می‌آورند؟ ببین که نور چشم علی را... نه، نه، شکوه نکن زینب! با خدا شکوه نکن! از خدا گلایه نکن. فقط سرت را بر روی شانه‌های آرام‌بخش خدا بگذار و های‌های گریه کن. خودت را فقط به خدا بسپار و از او کمک بخواه. خودت را در آغوش گرم خدا گم کن و از خدا سیراب شو، اشباع شو، سرریز شو. آنچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیری و او را از زمین بلند کنی و به خدا بگویی: «خدا! این قربانی را از آل‌محمد قبول کن!»
feri
و در پی سومین‌بار، چشم‌های معصومت را به پدر دوختی و گفتی: «بابا! زبانی که به یک گشوده شد، چگونه می‌تواند با دو دمسازی کند؟!»
دلداده سید علی
زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین، یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین، عبور کردن از رگ‌های حسین و تپیدن با نبض حسین. زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم. زینب، یعنی کشیدن بار پشت حسین، بر دل.
فصل فیروزه...
نام زائران امتت را که به خاطر خدا و به خاطر تو، به زیارت مشرف شده‌اند، می‌نویسند و نام پدرانشان را و خاندانشان را و اهالی شهرشان را و از نور عرش خدا بر پیشانی آنها نشانه‌ای می‌گذارند که: این زائرِ قبر برترین شهید و فرزند بهترین انبیاست. و در قیامت این نور در سیمای آنان تابان است. و زیباترین راهبر و نشان، آن‌چنان‌که بدان شناخته می‌شوند و دیگران خیره این روشنی می‌گردند.
n.jahangard
قاعده دنیا همیشه بر این بوده است. همیشه اهل حقیقت قلیل بوده‌اند و اهل باطل کثیر. باطل، جاذبه‌های نفسانی دارد. کشش‌های شیطانی دارد. پدر همیشه می‌گفت: «لاَتَسْتَوحِشُوا فی طَریقِ الْهُدیَ لِقِلَّه اَهْلِه. در طریق هدایت از کمی نفرات نهراسید.»
feri

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۳۲,۴۰۰
۷۰%
تومان