
بریدههایی از کتاب فرار به موزه نیویورک
۴٫۱
(۴۴)
رازها هم آدم را از داخل عوض میکنند
martina
جلد ویولون و ترومپت بچهها را فرستادند به قسمت اشیاء گمشده.
تا امروز کسی برای گرفتن این اشیاء مراجعه نکرده.
ن. عادل
این حرف همیشگی من است که خیلی وقتها آدم به این نتیجه میرسد که «جستجو» مفیدتر و پربارتر از خودِ «هدف» است.
yasamin
بعضیها در تعطیلات همهی وقتشان را صرف عکس گرفتن میکنند که وقتی برگشتند مدرکی داشته باشند که به دوستانشان نشان بدهند بهشان خوش گذشته. اینجور آدمها صبر نمیکنند خودِ تعطیلی به عمق وجودشان برود و به جای عکس، آن را با خودشان به خانه بیاورند.»
مریم
«پنج دقیقه برنامهریزی به اندازهی پنجاه دقیقه گشتن فایده دارد.
Hossein shiravand
البته عقیده دارم آدم باید چیزهای تازه یاد بگیرد، بعضی روزها باید خیلی، خیلی یاد بگیرد؛ اما بعضی روزها هم باید بگذاری چیزهایی که تا به حال یاد گرفتی، در وجودت باد کند و همهجا را بگیرد و تو آن را در درونت احساس کنی. اگر گاه و گداری «یاد گرفتن» را تعطیل نکنی و نگذاری این اتفاق بیفتد، آنوقت این اطلاعات و نکتههایی که روی هم انبار کردی، در درونت تلق و تولوق راه میاندازند.
yasamin
چشم پنجرهی روح آدمهاست
martina
«جستجو» مفیدتر و پربارتر از خودِ «هدف» است.
Hossein shiravand
من فقط میتوانم سر پول معامله کنم، که آن هم دیگر تمام شد و رفت.»
«اگر این تنها نوع معاملهای است که میتوانی بکنی، پس واقعاً فقیری.»
مریم
چشم پنجرهی روح آدمهاست.»
Hossein shiravand
آموختن همهچیز دربارهی همهچیز، غیرممکن است.
yasamin
تملق ابزاری است که به اندازهی «اهرم» اهمیت دارد؛ کافی است آن را در تکیهگاه مناسبی بگذاری، دنیا را از جایش تکان میدهد.
مریم
تملق ابزاری است که به اندازهی «اهرم» اهمیت دارد؛ کافی است آن را در تکیهگاه مناسبی بگذاری، دنیا را از جایش تکان میدهد.
Yomna
در ذهنش عملاً میدید که جواب سؤال کجاست، اما به فکرش نمیرسید که چیست.
MIMI
وقتی آدم کسی را بغل میکند، یک چیز تازهای دربارهاش میفهمد. یک چیز دیگری که مهم است.
Tiyana
همهچیز تمام میشود، هیچچیز برای همیشه نمیماند، بهجز آن قسمتی که تو در وجودت نگه میداری.
Tiyana
به امتحان تاریخی که روز دوشنبه در مدرسه داده بود، فکر کرد. سؤالی در آن امتحان بود که نتوانسته بود جواب بدهد. او فصلی را که سؤال از آن آمده بود، خیلی خوب خوانده بود و میدانست جواب سؤال کجاست؛ صفحهی ۱۵۷، در پاراگراف دومِ ستون سمت راست. در ذهنش عملاً میدید که جواب سؤال کجاست، اما به فکرش نمیرسید که چیست.
zzzmmm
احساس همبستگی چیزی است که به صورت نامرئی اتفاق میافتد و دیگران آن را نمیبینند.
zohreh
«میدانی کلود، وقتهایی که دلم نمیخواهد یک مشت جانانه توی دماغت بکوبم، خوشحالم که تو توی گروه منی. زندگی کردن با تو حالگیری است، اما کلهات واقعاً کار میکند.»
zohreh
چهکار باید کرد؟ هیچ. واقعاً جز گریه هیچکاری نمیشود کرد؛ همینکار را هم کرد.
zohreh
آدم باید چیزهای تازه یاد بگیرد، بعضی روزها باید خیلی، خیلی یاد بگیرد؛ اما بعضی روزها هم باید بگذاری چیزهایی که تا به حال یاد گرفتی، در وجودت باد کند و همهجا را بگیرد و تو آن را در درونت احساس کنی. اگر گاه و گداری «یاد گرفتن» را تعطیل نکنی و نگذاری این اتفاق بیفتد، آنوقت این اطلاعات و نکتههایی که روی هم انبار کردی، در درونت تلق و تولوق راه میاندازند.
zohreh
«ماجرا به آخرش رسیده کلودیا؛ همهچیز تمام میشود، هیچچیز برای همیشه نمیماند، بهجز آن قسمتی که تو در وجودت نگه میداری. مثل رفتن به تعطیلات؛ بعضیها در تعطیلات همهی وقتشان را صرف عکس گرفتن میکنند که وقتی برگشتند مدرکی داشته باشند که به دوستانشان نشان بدهند بهشان خوش گذشته. اینجور آدمها صبر نمیکنند خودِ تعطیلی به عمق وجودشان برود و به جای عکس، آن را با خودشان به خانه بیاورند.»
moonlight
از سختی کشیدن خوشش نمیآمد. از نظر او حتی پیکنیک هم با آن همه حشره و خورشیدی که کرم روی کیکهای لقمهای را آب میکرد، اسباب دردسر بود.
zohreh
فرار کردن بدون پول کار ابلهانهای بود. زندگی در حومهی شهر به او آموخته بود که هر چیزی بهایی دارد.
zohreh
از هیچکس هم ورودیه نمیگیرند، چون موزه باید همینطور باشد: بینظیر، بزرگ، شگفتانگیز و رایگان برای همه.
zohreh
در نیویورک وقتی آدم تصمیم میگیرد کاری را انجام بدهد، باید بداند که همزمان با او، دستکم دو هزار نفر دیگر هم همان فکر را کردهاند و از آن دو هزار نفر، هزار نفرشان قبل از خودش در صف ایستادهاند.
zohreh
دقایق قبل از به خواب رفتن که آدم در رختخواب دراز کشیده، بدترین زمان برای افکار منظم و سازمانیافته و بهترین زمان برای افکار آزاد است. افکار مختلف مثل ابری که با نسیم حرکت کند، بدون تصمیم قبلی گاهی به این جهت و گاهی به آن جهت کشیده میشوند.
zohreh
پول چیز خوبی است، به آدم احساس امنیت میدهد.
zohreh
همهچیز تمام میشود، هیچچیز برای همیشه نمیماند، بهجز آن قسمتی که تو در وجودت نگه میداری.
zohreh
دسترسی به یک راز، همهی چیزهای دیگر را بیاهمیت میکند.
zohreh
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۲٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
قیمت:
۶۹,۰۰۰
تومان