- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب موسسه
- بریدهها
بریدههایی از کتاب موسسه
۴٫۰
(۴۴)
باید واقعبین باشی. اینجا اتفاقهای مختلفی برات میافته که بعضیهاش خیلی خوب نیست، ولی تو میتونی باهاشون کنار بیای و ژتون بگیری یا اینکه کنار نیای و ژتونها رو از دست بدی. در هر صورت اون اتفاقها میافتن. انتخاب تو چیه؟ تصمیم گرفتن زیاد سخت نیست.
me
«به نظرت حافظه یه نعمته یا عذاب؟»
کاربر ۵۰۷۳۲۲۹
خودش فکر کرد: «آدم به همهچی عادت میکنه.» این خیلی ترسناک بود.
Dr.Hadiovsky
تیم عینکش را درآورد، آن را با لبهٔ تیشرتش پاک کرد و دوباره به چشم زد. «میتونم راحت حرف بزنم؟»
دنتون درامر سیگارش را لبهٔ ناودان تکاند. جرقههای کوچکی به اطراف پاشید. «راحت باش. از نیمهشب تا چهار صبح، همه حق دارن راحت حرف بزنن. البته این نظر منه!»
Hrays
لوک با خودش فکر کرد: «آدم به همهچی عادت میکنه.» این خیلی ترسناک بود.
کاربر ۳۸۳۷۰۷۸
به یاد جملهای از مایک تایسون افتاد: وقتی مُشتزنی آغاز میشود، استراتژی جواب نمیدهد.
Afsaneh Habibi
زیاد به خدا اعتقاد نداشت، چون شواهدش برای وجود نداشتنش بیشتر از وجود داشتنش بود
Farhadmarch
اتفاقهای کوچک، وقایع بزرگ را رقم میزنند.
muhyiddin
بههرحال به راهِ بادیه رفتن، به از نشستنِ باطل.
پرستو یاوری
بعضیوقتها بغل کردن هم یکجور تلهپاتی است.
پرستو یاوری
جهنم منتظرمه. من هم اونجا منتظر تو هستم!
Oubliée
ماجرا اینطور نبود که از وسط یک فیلم شروع به دیدن کرده باشی، بلکه بیشتر مثل این بود که یک سریال را از وسطِ فصل سوم به بعد ببینی؛ آنهم یک سریال با فیلمنامهای پیچیده
=o
«از رو زمین برداشتی خوردی؟ باورم نمیشه!»
«قانون پنج ثانیه!»
«طبق نظر سازمان جهانی بهداشت که توی انگلیسه، قانون پنج ثانیه فقط یه افسانهست؛ مزخرفه!»
«حالا چون نابغهای، باید تصورات ملت رو خراب کنی؟»
=o
هدف داشتن خوبه. هدف باعث میشه در زمانهای سخت طاقت بیاری.
کاربر ۳۸۳۷۰۷۸
اتفاقهای کوچک، وقایع بزرگ را رقم میزنند.
Oubliée
هندریکز با خودش فکر کرد: «نمیتونی بگی راه رو درست رفتهم! مطمئن باش یه جایی یه سوتی دادی.»
Oubliée
چه فایدهای داشت، کمکم داشت تبدیل به شعار اصلی لوک میشد
Oubliée
اونها از فرهنگ همونقدر سرشون میشه که یه چهارپا ممکنه جبر رو درک کنه!
muhyiddin
صداقت همیشه بهترین روش است؛ چرا که-در زمانهای که همهٔ اطلاعات را میشد با یک کیبورد و اتصال به وایفای به دست آورد-دروغگو بالاخره گیر میافتاد.
iliyamsd87
خانم سیگسبی روی تشک خالی نشست و به زنی که از دوش آویزان بود، نگاه کرد. بعد نگاهش به پیغامی افتاد که با رُژ لب جلوی دستشویی نوشته بود:
جهنم منتظرمه. من هم اونجا منتظر تو هستم!
Afsaneh Habibi
«میدونی جیمیسون... این زندگیِ ما واقعی نیست. فقط مثل نمایش سایهبازیه. من واقعاً خوشحال میشم اگه چراغها خاموش بشه. توی تاریکی همهٔ سایهها ناپدید میشن.»
Chica
سعی کن به یک خرس قطبی فکر نکنی. میبینی که اون لعنتی هر لحظه میآد توی ذهنت!
Chica
اول مُشتهات رو باز کن؛ مُشتهای دستت و مُشتهای ذهنت. اونوقت میتونی خوش و خرم زندگی کنی.»
Chica
به یاد جملهای از مایک تایسون افتاد: وقتی مُشتزنی آغاز میشود، استراتژی جواب نمیدهد
Chica
صداقت همیشه بهترین روش است؛
Farhadmarch
که زندگی هم درواقع یکجور آزمون طولانی است؛ فقط بهجای چهار یا پنج گزینه، آدم یکعالمه گزینه دارد؛ مزخرفاتی مثل بعضیوقتها و شاید و شاید هم نه!
Farhadmarch
انگار یک نفر به او نهیب زد که حتماً باید زندانی میشدی تا قدر آزادی رو بدونی.
Oubliée
نمیتوانست بفهمد کدام حس غالب است، اما اگر قرار بود انتخاب کند، نفرت را انتخاب میکرد. نفرت همیشه قویتر بود؛ لااقل در کوتاهمدت.
greenavin
حجم
۶۵۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه
حجم
۶۵۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۷۸۴ صفحه
قیمت:
۹۶,۰۰۰
تومان