بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند - ۱۹۶۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند - 1963

بریده‌هایی از کتاب واتسون ها به بیرمنگام می روند - 1963

امتیاز:
۴.۶از ۵ رأی
۴٫۶
(۵)
داستان یه مرد ازخودراضی که این‌قدر به خودش خیره شد که یادش رفت چیزی بخوره و از گرسنگی مرد.
Book
جویی پرسید: «کجا می‌ری، بابا؟» بابا جواب مشهورش را داد: «بیرون.»
Book
«آخیش، به خونه رسیدن چه خوبه.»
Book
وقتی انتظارش را نداری و ضربه‌ای چیزی می‌خوری، شوکه می‌شوی.
Book
توی این دنیا هیچی عادلانه نیست.
Book
پلیس‌ها می‌دونن کی این کار رو کرده ولی به احتمال زیاد اون آدم‌ها هیچ‌وقت به‌خاطر کارشون مجازات نمی‌شن؟
Book
لری پادشاه مدرسهٔ کلارک بود... ولی بایرون خدا بود.
Book
مسخره است که اوضاع یکهو این‌همه تغییر می‌کند و آدم حتی متوجه نمی‌شود
Book
جویی در سن‌وسالی بود که عقاید مذهبی آدم مثل بتن سفت می‌شود.
Book
بایرون نمی‌دانست چه حالی دارد که یکی همیشه به آدم بپرد و اذیتش کند. نمی‌فهمید که آدم چقدر ممکن است ناراحت شود.
Book
بایرون همیشه عجله داشت که جایی برود، ولی هیچ‌وقت هیچ‌جای دیگری نداشت برود.
Book
«مار؟ گور بابای مار. من از مار نمی‌ترسم. ترس من از آدم‌هاست.»
Book
اون پیرزن عمر نوح داره. این‌قدر پیره که شرط می‌بندم روی پشکل دایناسورها پا گذاشته. من دستم رو به خون اون آلوده نمی‌کنم.
Book
گمونم فقط اجازه دادن نفرت تمام وجودشون رو بخوره و تبدیلشون کنه به یه مشت هیولا.
Book

حجم

۱۶۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۶۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۳۳,۲۰۰
تومان