وقتی این بچه گفته «تو کچلی»، جفری فقط زده زیر گریه. کل شب توی خانه یک کلام هم حرف نزد و حدود ساعت ۱۰ شب خوابید، دو ساعت بعد از ساعت خواب همیشگیاش. رفتم کنار تختش و صدای هقهقش را شنیدم. از او پرسیدم چه مشکلی پیش آمده، او هم ماجرای مهدکودک را برایم تعریف کرد. بعد پرسیدم که چرا زودتر به ما نگفته و او هم غمانگیزترین جواب ممکن را داد: «نمیخواستم تو هم بفهمی من کچلم.»
Mohsen Sheikh
همانطور که اصلاً ازم بعید نیست، گیج و منگم. کلی سؤال توی سرم میچرخند.
کاربر ۱۴۳۲۱۲۴
ترکیب جذابی از پودر قهوه، تخممرغ خام و پوست تخممرغ خردشده، نوشابه، گوشت خام و سهتا ماشین مسابقهٔ اسباببازی.
کاربر ۱۴۳۲۱۲۴
و درست مثل همیشه، این بحران برای جفری تمام شده بود. واقعاً شگفتانگیز است. من اگر یک جوش کوچولو زده باشم، دوست دارم سه روز تمام با مقداری منابع غذایی، بروم زیر تختم پنهان بشوم. این بچه طوری رفتار میکرد که انگار همین الان توی مسابقهٔ بوکس به یک گوریل باخته و فقط به پنج دقیقه زمان و یک کاسه غلات صبحانهٔ گرم نیاز دارد تا این باخت را فراموش کند.
book worm
اما اگر یک روزنهٔ امید برای مدت کوتاهی حواست را پرت کند، به این معنی نیست که ابرهای سیاه گنده پشت آن پنهان نشدهاند.
book worm
بهجای عذاب کشیدن واسه چیزهایی که نمیتونی تغییرشون بدی، چرا سعی نمیکنی روی چیزهایی کاری کنی که میتونی عوضشون کنی؟
book worm
و اگر یک چیز بود که بالاخره آن را متوجه شدم، این بود که همیشه میتوانی ذهن را تغییر بدهی
book worm