بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شعری که شنیده نشد | طاقچه
تصویر جلد کتاب شعری که شنیده نشد

بریده‌هایی از کتاب شعری که شنیده نشد

نویسنده:رنه واتسون
امتیاز:
۴.۵از ۱۱ رأی
۴٫۵
(۱۱)
شاید دلیلی دارد که مامان و بابا دربارهٔ گذشته حرفی نمی‌زنند.
𝘙𝘖𝘡𝘈
ولی هرچه بزرگ‌تر می‌شوم، شباهتم به او کمتر می‌شود. بیشتر شبیهِ خودم می‌شوم.
Yuki
مادرم می‌گوید من بچهٔ «چرا» بودم. همیشه دربارهٔ خودمان و اینکه کی و چی هستیم و تاریخ‌ها و مکان‌ها و دلیل‌ها سؤال می‌پرسیدم.
ن. عادل
اشکالی ندارد که همیشه حرفی برای گفتن نداشته باشیم.
Yuki
آن‌طور که بابابزرگ اسم بابا را می‌گوید، معلوم است، یا آن‌طور که وقتی کسی حواسش نیست، زل می‌زند بهش. یا هر بار که بابابزرگ می‌گوید پسرم، نگاه بابا تغییر می‌کند، گرم‌تر می‌شود. به مامان فکر می‌کنم که با لباس دوختن برای من و روغن نارگیل زدن به موهایم، عشقش را نشانم می‌دهد. به دسته‌های اسطوخودوس توی کمدم فکر می‌کنم که نشانهٔ عشق مامان هستند. به آوا و نینا فکر می‌کنم که با اینکه تازه داریم باهم آشنا می‌شویم، همدیگر را دوست داریم. به اینکه وقتی آوا فکر کرده بود گم شده‌ام، خیلی ترسیده بود و نمی‌خواست نشان بدهد. به نینا فکر می‌کنم که مثل خواهر بزرگ‌تری بغلم کرده بود. همهٔ کارت‌پستال‌ها و تماس‌های بابابزرگ و عمه تریسی یادم می‌آید. و بیگ‌تی و تیتوس که برایم کفش خریدند و خاله سوفی که برایش مهم نیست واقعاً با هم نسبتی نداریم و می‌گوید که خانوادهٔ همدیگریم.
H . E
هر آدمی، هر چیزی یه داستانی داره.
Yuki
حالا می‌توانم تمام بدنش را توی بغلم بگیرم. مامان می‌گوید: «نمی‌شه که کل روز بغلش کنی. لوس و بغلی می‌شه.» مامان تادالا را ازم می‌گیرد، ولی قبل از اینکه او را توی تخت‌خوابش بگذارد، چند دقیقه‌ای توی بغلش نگهش می‌دارد. تمام روز کارمان همین است؛ بغلش می‌کنیم، بهش غذا می‌دهیم، پوشکش را عوض می‌کنیم، بغلش می‌کنیم، بهش غذا می‌دهیم، پوشکش را عوض می‌کنیم. این بار وقتی مامان تادالا را می‌گذارد توی تختش تا بخوابد، خودش هم می‌خوابد.
H . E
من کسانی را دارم که دوستم دارند. من کسانی را دارم که دوستشان دارم.
وامبت بدعنق!
مامان می‌گوید: «نیویورک جای دختربچه‌ها نیست. به نظر من که آمارا هنوز آمادگی نداره اونجا رو ببینه.» بشقاب‌ها را از توی کابینت درمی‌آورد و میز را برای شامی که بابا پخته، می‌چیند. من پشت جزیرهٔ آشپزخانه نشسته‌ام و کتاب می‌خوانم... البته اگر بشود اسمش را گذاشت خواندن، یک ربع است که همین صفحه مانده‌ام؛ چون به‌جایِ خواندن، به حرف‌های مامان و بابا گوش می‌کنم. به چند دلیل حرصم درآمده است. اول اینکه دختربچه‌ای که مامان ازش حرف می‌زند، من هستم. موضوع اینجاست که من بچه نیستم. درست دو هفته و یک روز دیگر دوازده سالم می‌شود. تازه، انگارنه‌انگار که صدها، نه، هزارها، اصلاً شاید صدهاهزار بچه توی نیویورک زندگی می‌کنند. از مامان و بابا خواستم برای تولدم به دیدن خانوادهٔ پدری‌ام بروم و این بحث طولانی شروع شد.
ن. عادل
احساس می‌کنم به‌اندازه‌یِ کافی دختر نیستم، بچه‌اش نیستم، اصلاً شبیه او نیستم. به شکم مامان نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم شاید خیلی خوب است که یک بچهٔ دیگر می‌آورد. شاید بتواند دختری را داشته باشد که همیشه آرزویش را داشته. دختری که اصلاً شبیه من نیست. مامان می‌گوید: «قبلاً لباس‌هایی رو که برات می‌دوختم، دوست داشتی.» دربارهٔ دورهٔ دبستانم حرف می‌زند، وقتی انتخاب زیادی نداشتم، وقتی برایم مهم نبود که نسخه‌ای کوچک‌تر از خود مامان باشم، کپی برابر اصل، عروسک زنده. ولی هرچه بزرگ‌تر می‌شوم، شباهتم به او کمتر می‌شود. بیشتر شبیهِ خودم می‌شوم.
ن. عادل
دربارهٔ دورهٔ دبستانم حرف می‌زند، وقتی انتخاب زیادی نداشتم، وقتی برایم مهم نبود که نسخه‌ای کوچک‌تر از خود مامان باشم، کپی برابر اصل، عروسک زنده. ولی هرچه بزرگ‌تر می‌شوم، شباهتم به او کمتر می‌شود. بیشتر شبیهِ خودم می‌شوم.
شیوا رمضانی
وقتی از مدرسه می‌رسم خانه، دور و برم را نگاه می‌کنم و به حرف‌های آقای روسن فکر می‌کنم. هر آدمی، هر چیزی یه داستانی داره. هرچی بیشتر فکر می‌کنم، بیشتر متوجه می‌شوم که خیلی چیزها را دربارهٔ خانواده‌ام، دربارهٔ این خانه نمی‌دانم. چشم می‌چرخانم دور اتاق نشیمن، با خودم فکر می‌کنم عکس‌های زندانی پشت قاب‌ها چه داستان‌هایی دارند که من نمی‌دانم؟ این عکس‌ها برای خودشان داستانی دارند،
شیوا رمضانی
قبل از اینکه تو به دنیا بیای، یه زندگی دیگه‌ای در جریان بوده. متوجه می‌شی؟ من برای خودم یه گذشته‌ای داشتم، بابات هم همین‌طور. رفتیم مدرسه، سر کار، دلمون شکسته و شادی رو تجربه کردیم. قبل از اینکه تو برسی، یه‌عالمه اتفاق افتاده و فکر کنم بعضی چیزها فراموش می‌شن یا اصلاً حرفی ازشون پیش نمی‌آد، به‌خاطرِ اینکه زندگی جریان داره و ما با تو خاطره‌های جدیدی ساختیم و حواسمون نبوده که خاطره‌های قدیمی رو باهات در میون نذاشتیم. متوجه منظورم می‌شی؟»
شیوا رمضانی

حجم

۱۳۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۳۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۲۹,۲۰۰
تومان