بریدههایی از کتاب فلسفه ملال
۳٫۴
(۴۷)
آنچه افراد را به دردسر میاندازد تخیلاتشان است. اگر تخیلی نداشتیم، مشکلی هم نداشتیم چون آنچه را بود میپذیرفتیم.
محمدرضا
چه کسی میتواند،
سرگذشت پیرمرد را بگوید؟
غیبت را با ترازو بسنجد؟
آرزو را وَجَب کند؟
و حاصل جمعِ
اندوههای جهان را اندازه بگیرد؟
که در حصار واژهها محصورند؟
ماهی یک برکهی کاشی
گئورگ زیمل میگوید، وابستگی به مد نشانهٔ بیارزشی شخصیت فردی، و ناتوانی فرد در شخصیت بخشیدن به خویشتن است. (۱۱۴)
پویا پانا
هنگامی که با فقدان معنای فردی روبهروییم، باید با سرگرمیهای مختلف، یعنی معناهای جعلی، به دنبال خلق جایگزینی برای آن باشیم.
سعیده افضلی
منظور از تهی بودن زمان، تهی بودن از معناست.
ادهمی
"هرگز نمیتوانیم نیاز خود به توسعه و رهاسازی خویشتن را انکار کنیم". (۶۲) نیاز ما به مرزشکنی حذفشدنی نیست، و هولدرلین این حسرت توسعه را برای رسیدن به هدفی که همواره در خارج از دسترس ما قرار دارد بهخوبی بیان میکند: "هیچ عمل و اندیشهای هرگز تا جایی که آرزو دارید نمیرود. شکوه انسان در این است که هرگز راضی نمیشود". (۶۳) تلاش برای رستگاری همواره تا ابد بهتعویق میافتد، و "کشاکش" میان ما و دنیا ادامه مییابد و تنها در چشماندازی ابدی پایان مییابد.
سپیده خانی
ملال معمولاً زمانی ایجاد میشود که نمیتوانیم آنچه را میخواهیم انجام دهیم، یا مجبور باشیم کاری را انجام دهیم که نمیخواهیم.
پویا پانا
در ملال عمیق، هیچ چیزی برای انسان خواستنی نیست. در این حالت، دنیا افسرده و مرده است.
سعیده افضلی
چیزها یکییکی اهمیت خود را از دست نمیدهند، بلکه ناگهان همه چیز به کلّ بیاهمیتی تبدیل میشود.
nastar-esm
به همان میزان که میتوان کار را احتمالاً درمانی برای ملال دانست، یک مشکل یا تنگنا، و تلاشی برای فرار از زمان نیز هست.
mojgan
تلاش برای بررسی مشکل ملال بهمعنای تلاش برای درک این است که کیستیم و در این برههٔ خاص از زمان در دنیا چه جایگاهی داریم. ما در دل فرهنگ ملال زندگی میکنیم، و فلسفهٔ ملال تلاش فروتنانهٔ من است برای کنار آمدن با این فرهنگ.
کیمیا سماواتی
این لذتها و خوشیها، جز اینکه راهی برای وقتکُشی باشند، چه ارزشی دارند؟ میتوان تصور کرد که این رفتارها به ما امکان میدهد تا مرکز لذت در مغز را در حالت تحریک دائمی نگه داریم تا زندگی به سفر تفریحی بیوقفهای، از لحظهٔ تولّد تا هنگام مرگ تبدیل شود، ولی بهنظر میرسد چنین زیستنی بیش از حد بیارزش است.
پویا پانا
انسانها به معنا معتادند. ما همه مشکل بزرگی داریم: زندگی ما باید نوعی محتوا داشته باشد و نمیتوانیم زندگیای را تحمل کنیم که از نوعی محتوای معنابخش تهی باشد. بیمعنایی ملالانگیز است و برای توصیف ملال میتوان از استعارهٔ عقبنشینی معنا بهره جست. ملال را میتوان آزردگیای دانست که نشانهٔ این است که نیاز به معنا برآورده نشده است. برای اینکه بتوانیم این ناراحتی را برطرف کنیم، بهجای بیماری به نشانههای آن حمله میکنیم و چیزهای مختلفی را بهجای معنا مینشانیم.
mojgan
هنگامی که با فقدان معنای فردی روبهروییم، باید با سرگرمیهای مختلف، یعنی معناهای جعلی، به دنبال خلق جایگزینی برای آن باشیم. یا پرستش شخصیتهای مشهور را در نظر بگیرید که باعث میشود مردمی که زندگی خودشان از هر گونه معنا تهی است کاملاً مجذوب زندگی دیگران شوند. آیا شیفتگی ما به چیزهای عجیب و غریب، که رسانههای جمعی هر روز به آن دامن میزنند، ثمرهٔ آگاهی ما از این ملال نیست؟
Mohamad
البته تنهایی فینفسه چیز خوبی نیست و اغلب همچون باری بر شانههایمان سنگینی میکند، ولی منفعت بالقوهای نیز دارد. همهٔ انسانها تنها هستند، و برخی بیش از دیگران تنهایند. ولی هیچ کس را گریزی از تنهایی نیست. مهم این است که چگونه با این تنهایی روبهرو میشویم و آیا آن را فقدانی میدانیم که آرامش ما را سلب میکند، یا امکانی که ما را به آرامش میرساند. اولاف بول دربارهٔ "فکر عالی و حساس تنهایی" نوشته است. (۲۹) تنهایی به ما امکان میدهد که بهجای جستوجوی تعادل در دیگران و چیزهای دیگر که چنان سرعتی دارند که همواره از دستان ما بیرون میلغزند، در وجود خود به جستوجوی آن برخیزیم.
lordartan
ئی. ام. چوران میگوید: "درد مکان مشخصی دارد، ولی ملالْ شیطانی را احضار میکند که خانه و پشتیبانی ندارد و بهجز این هیچی شناساییناپذیر، که ما را میفرساید، هیچ چیزی ندارد".
nastar-esm
تی. اس. الیوت نوشت:
زندگیای که در زیستن از دست دادهایم کجاست؟
mery
پسوآ بهدرستی میگوید که سختکوشی اغلب بهاندازهٔ بیکاری ملالانگیز است. من شخصاً هیچگاه بهاندازهٔ زمانی که مشغول تکمیل رسالهای بزرگ، بعد از چندین سال کار بودم، گرفتار ملال نشدم. این کار مرا چنان دچار ملال کرد که برای ادامهاش مجبور شدم همهٔ ارادهٔ خود را بهکار بگیرم و تنها چیزی که نصیبم شد خستگی عظیم بود. به نظرم کار کاملاً بیمعنایی بود، و آن را تقریباً مثل یک ماشین خودکار بهپایان رساندم.
پویا پانا
تردیدی نیست که ملال نهتنها برای افراد، بلکه برای کل جامعه نیز پیامدهای جدی دارد. دلیل اینکه ملال برای افراد نیز مشکلی جدی است این است که با فقدان معنا همراه است، و فقدان معنا برای فردی که به آن دچار شده مشکلی جدی است. من باور ندارم که میتوان گفت دلیل اینکه دنیا بیمعنا مینماید این است که فردی به ملال دچار شده، یا دلیل اینکه فردی گرفتار ملال شده بیمعنایی دنیاست. نمیتوان بین این دو رابطهای علت و معلولی یافت. ولی ملال و بیمعنایی بهنوعی با یکدیگر ارتباط دارند.
کیمیا سماواتی
آیا چیزها هنوز چیز هستند؟
ملال تنها یک حالت ذهنی درونی نیست، بلکه یکی از ویژگیهای دنیا نیز هست، چون در فعالیتهایی اجتماعی مشارکت داریم که از ملال اشباع شدهاند. در بسیاری از موارد، به نظر میرسد که گویی کل دنیای غرب شبیه به برگاف، یعنی تیمارستانی شده است که هانس کاستورپ در رمان کوه جادو، اثر توماس مان، هفت سال را در آن گذراند. ما زمان را میکُشیم و خود را تا سرحدّ مرگ ملول میکنیم. بنابراین وسوسه میشویم که همچون لرد بایرن بگوییم: "بهجز ملول شدن یا ملول کردن چارهای نداریم".
پویا پانا
مارتین دالمن را بیشتر ترجیح میدهم که بین چهار نوع ملال تمایز قائل میشود: ملال برخاسته از موقعیت (situative boredom)، همچون زمانی که منتظر کسی هستیم، به سخنرانی گوش میدهیم یا سوار قطار میشویم؛ ملال برخاسته از اشباع (boredom of satiety) که زمانی ایجاد میشود که مقدار بیش از حدی از یک چیز داریم و همه چیز مبتذل و پیشپاافتاده میشود؛ ملال وجودی (existential boredom)، که زمانی است که روح ما از هر گونه محتوایی تهی میشود و دنیا به چیزی خنثی تبدیل میشود؛ و ملال خلاقانه (creative boredom)، که ویژگی بارز آن نتیجهای است که ایجاد میکند نه محتوایش: یعنی اینکه فرد مجبور میشود کار جدیدی انجام دهد. (۸۶) این چهار نوع ملال با یکدیگر همپوشانی دارند، ولی تمایزات روشنی نیز دارند.
فلوبر
پویا پانا
ژرژ باتای در این باره میگوید: "هیچ احساسی نشاطبخشتر از آگاهی از خلئی نیست که پیرامون ما را فراگرفته است. این به هیچ وجه بدان معنا نیست که خلئی را در درون خود تجربه نمیکنیم؛ کاملاً برعکس است. ولی بر این احساس غلبه میکنیم و وارد آگاهی از مرزشکنی (transgression) میشویم. (۹۰) آگاهی از خلأ پیشنیاز درنوردیدن مرزهاست، ولی همانطور که میبینیم، مرزشکنی در بلندمدت کمکی نمیکند، چون مگر میشود از مرزهای دنیایی که ملالآور است بیرون رفت؟
پویا پانا
تنها چیزی که مهم است ظاهر است: "احساس گُهی دارم، ولی ظاهرم عالی است". (۸۸)
پویا پانا
البته تنهایی فینفسه چیز خوبی نیست و اغلب همچون باری بر شانههایمان سنگینی میکند، ولی منفعت بالقوهای نیز دارد. همهٔ انسانها تنها هستند، و برخی بیش از دیگران تنهایند. ولی هیچ کس را گریزی از تنهایی نیست. مهم این است که چگونه با این تنهایی روبهرو میشویم و آیا آن را فقدانی میدانیم که آرامش ما را سلب میکند، یا امکانی که ما را به آرامش میرساند. اولاف بول دربارهٔ "فکر عالی و حساس تنهایی" نوشته است. (۲۹) تنهایی به ما امکان میدهد که بهجای جستوجوی تعادل در دیگران و چیزهای دیگر که چنان سرعتی دارند که همواره از دستان ما بیرون میلغزند، در وجود خود به جستوجوی آن برخیزیم.
lordartan
از میان انسانها نیز تنها کسانی مستعد ملالاند که از نظر قوای ذهنی دستکم معمولی باشند. افراد کودن ممکن است بیعلاقگی را بشناسند ولی ملال را تشخیص نمیدهند.
mery
کارل یاسپرس این نکته را بهخوبی بیان میکند: "شگفتی واقعی فنّاوری این است که صادقانه آنچه را که جبران میکند نابود میکند. (۱۳۵)
mery
همزمان، ملال عالیترین احساس انسانی نیز هست، چون این واقعیت را بیان میکند که روح انسان، در مفهومی خاص، بزرگتر از تمامی جهان است. ملال بیان نومیدی عمیق از نیافتن چیزی است که بتواند نیازهای بیپایان روح را برآورده کند. علاوه بر این، به نظر لئوپاردی ملال منحصر به نجیبزادگان است و "تودهها" در بهترین حالت تنها از بیکاری رنج میبرند. (۳۰)
amir naseri
همهٔ آنها آزادی را در سینی زرین هدیه گرفتهاند و از قید و بند سنّت رها شدهاند، ولی اصلاً نمیدانند بهجز تلاش برای افزایش این آزادی باید چه کار کنند.
Mohamad
یک آرمانشهر هرگز نمیتواند کاملاً تحقق یابد، چون این به معنای ملال است، و این ملال هر آرمانشهری را از درون میخورد.
کاربر نیوشک
حجم
۲۳۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۲۳۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
قیمت:
۱۰۲,۰۰۰
۷۱,۴۰۰۳۰%
تومان