حاجمرتضی فقط تابستانها بنایی میکرد. زمستانها کارگاه کوچکی داشت که با پسرانش ارده و روغن کنجد میگرفت و میفروخت. برای خودش دلیلی هم داشت: «اربابمون رو توی گرمای تابستون کشتن؛ حسینیه هم باید توی گرمای تابستون ساخته بشه! »
زیر آفتاب ۴۵ درجۀ کویر کار میکردند؛ آن هم با پیراهن مشکی؛ پیراهنی که محرم آن سال پوشیده بودند و با آن عزاداری کرده بودند. هر روز هم بعد از کار، همگی پیراهنهایشان را آب میکشیدند. حاجمرتضی اصرار داشت آب شستوشوی لباسها را دور نریزند. پیراهنها را توی بشکهای میشستند و فردا با آن آب، ملات میساختند.
ـ عرق تن نوکر که با پی حسینیه قاتی بشه، حسینیه نور میده!
زینب هاشمزاده