بریدههایی از کتاب الان کجایی؟
۴٫۷
(۶)
هیچی مثل اضطراب آدم را روز به روز مثل شمع آب نمیکند.
n re
یک فرش ماشینی ایرانی کف اتاق پهن بود
n re
ریشهٔ اصلی اکثر جرم و جنایتها دو عامل مهم است، عشق یا ثروت.
n re
وضعیت روحی او به مویی بند است و هر آن احتمال دارد دچار شوک شود،
n re
هرگز کار امروز را به فردا میفکن. دلیل خاصی برای این دست دست کردن داری؟"
n re
عزیزم، من دارم پیر میشوم... تارهایی سفید در میان موهای طلاییام... رگههایی از پیری امروز بالای ابروهایم... زندگی خیلی سریع دارد رو به زوال میرود...
امید دارد رو به زوال میرود...
n re
گاهی هر قدر هم والدین مراقب باشند، یک جای کار غلط از آب در میآید و فرزندشان درگیر یک تصادف یا قربانی یک بازی کثیف میشود.
n re
ناگهان بهشدت احساس خستگی کرد. شاید گاهی بد نباشد کار نکنم و پایم را بندازم روی پایم
n re
سرم را بهشدت تکان دادم، انگار با این کار میخواستم تمام آن افکار را از ذهنم به بیرون برانم، ولی آنها بیرون نرفتند.
بدتر از همه، مرا به هیچ جا هم نرساندند.
n re
اگر ازم میخواستند احساساتم را توصیف کنم، میگفتم احساس میکنم انگار داخل گردباد هستم و دارم با آن به این طرف و آن طرف به دیوار کوبیده میشوم.
n re
از طرف دیگر هم اگر تلفن بزند و من نباشم، مهم نیست. من که نباید تمام عمرم بنشینم و منتظر تلفن او بمانم."
n re
خاطرات در طی سالها فراموش میشوند
n re
با وجود نفرت و انزجار مادرم از آن فرش دوازده متری کهنه و رنگ و رو رفتهای که زمانی در اتاق نشیمن مادرِ پدرم پهن بود، پدرم آن را کف اتاق کارش انداخته بود و هر بار که مادرم سعی میکرد از شرّ آن خلاص شود، میگفت: "این فرش به من یادآوری میکند از کجا به کجا رسیدم،
n re
امروز متوجه شدم حتی آدمهای عصاقورت داده هم وقتی عاشق میشوند مثل بچه مدرسهایها میشوند.
n re
هرگز در زندگیام تا این اندازه چیزی را نخواسته بودم. هیچ چیز نباید آن را خراب کند، و خیلی میترسم مبادا چنین اتفاقی بیفتد.
n re
تنها چیزی که باید از آن بترسیم خود ترس است.
n re
"حافظه بهشدت میتواند خطا کند، بهخصوص بعد از ده سال"
n re
فرزندان ما در ابتدا عاشق ما میشوند؛ وقتی بزرگ میشوند اعمال ما را قضاوت میکنند؛ گاهی ما را میبخشند.
این جمله را میتوانیم یکطور دیگر هم بگوییم: والدین در ابتدا عاشق ما میشوند، وقتی بزرگ میشویم اعمال ما را قضاوت میکنند. گاهی ما را میبخشند، ولی نه اغلب.
n re
جمله از پیامبر هوشه است:
"وقتی بچه بودی من عاشقت بودم...
من بودم که بهات راه رفتن را آموختم، تو را در آغوش نگه داشتم...
من تو را روی مژههایم بزرگ کردم.
خم شدم و بهات غذا دادم.
چطور میتوانم ازت دست بکشم؟
وقتی کارآگاه باب گیلور دفتر آهرن را برای جستجوی زاچ وینترز ترک میکرد، چشمان هر دو مرد از اشک میدرخشید.
کاربر ۳۷۳۶۸۵۸
"راه جهنم با حسن نیت فرش شده است.
AS4438
فرزندان ما در ابتدا عاشق ما میشوند؛ وقتی بزرگ میشوند اعمال ما را قضاوت میکنند؛
AS4438
"وقتی بچه بودی من عاشقت بودم...
من بودم که بهات راه رفتن را آموختم، تو را در آغوش نگه داشتم...
من تو را روی مژههایم بزرگ کردم.
خم شدم و بهات غذا دادم.
چطور میتوانم ازت دست بکشم؟
AS4438
حجم
۳۱۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۳۱۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۵۷,۰۰۰
تومان