بریدههایی از کتاب وسوسه های ناتمام
۴٫۰
(۳۷)
«تف بر این دنیا، تف. نَوَد و اندی سن از خدا گرفتم. افتخار حضور در کنار پیامبر را داشتم. حکومتهای ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن را دیدم. اما هرگز شقیتر از یزید و پدرش معاویه را ندیدم. آنها مسیر دین و اسلام را تغییر دادند و حالا هم میخواهند بهزور از کسی بیعت بگیرند که حکومت و ولایت حق اوست نه یزید».
مجنونِ³¹⁴
«ایوب، پسرم. من و پدرت هم علی را دیدیم و هم معاویه را. فاصلۀ این دو تن بیش از زمین و آسمان است. فرقشان فرق نور و سیاهی و ظلمت است. پس چشم و گوشت را باز کن و حواست باشد چه میکنی. من به تو شیر پاک و نان حلال داده بودم. نبینم به اولاد پیامبر خدای
عاطفه سادات
عجیب است که اینان از مرگ نمیهراسند؟ مگر مرگ هراسناک نیست؟ چگونه وعدۀ بهشت را در این آیات باور دارند؟
baraniam
آهسته از آنان دور شدم. رفتم بهطرف فرات. شبحی روی تل خاکی در کنار فرات نشسته بود. او کسی نبود جز حر که امروز حال ناخوشش را دیده بودم. به نظرم دلش با ما نبود. پس چرا مانده بود؟ میرفت به کوفه. یا از ترس مجازات عبیدالله میرفت بین قبیلهاش تا دست کسی به او نرسد. حر مانده بود؛ اما بعید میدانم فردا دل و جانی برای جنگیدن داشته باشد.
baraniam
«اگر غم و اندوه طفلان حسین در سینهام سنگینی نمیکرد، به حرفت میخندیدم ابنسعد. آنچه نیت کردهاید تکلیف خداوند بر شما نیست. شیطان است که به قلبهای شما ولایت دارد و بر عقلهای شما حکومت میکند.
مجنونِ³¹⁴
«چنان دم از حکومت الهی میزنید که گویی جبرئیل نازل شده است و حکم مسلمین را بر یزید تنفیذ نموده. مرد حسابی، گویی فراموش کردهای اینهایی که پیش روی تواند، فرزندان رسول خدا هستند. همین رسولی که یزید و پدرش بهناحق بر ولایت او تکیه زدهاند. حالا شما آب را بر روی خاندان رسول خدا بستهاید و بیعت میخواهید؟
مجنونِ³¹⁴
چه برزخی شومتر از این دنیا. دنیایی با وسوسههای ناتمام.
مجنونِ³¹⁴
حتی برخی از حاکماناین دنیا، سهمدار میراث معاویه و یزیدند.
مجنونِ³¹⁴
دنیا منزل ناآرامی است که جایگاه دیدنیهای کوتاه و بیارزش است.
عاطفه سادات
این جماعت شمشیر از رو بستهاند. تا از حسین بیعت نگیرند دستبردار نیستند
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
هرگز شقیتر از یزید و پدرش معاویه را ندیدم. آنها مسیر دین و اسلام را تغییر دادند و حالا هم میخواهند بهزور از کسی بیعت بگیرند که حکومت و ولایت حق اوست نه یزید
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
مرد اول نگاهی به کوزهی آب و بعد به من انداخت و گفت: «در کربلا هم به حسین و یارانش آب تعارف میکردی؟ به پدرت چه؟ به او هم آب دادی؟»
علی مشکانی
حجم
۹۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
حجم
۹۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۴ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۴,۵۰۰۷۰%
تومان